سؤالات و مباحث اساسی روانشناسی رشد
هنگامی که به مطالعه رشد انسان میپردازیم و قصد داریم که آن را به صورت دقیق بررسی کنیم باید در مورد سؤالات و مباحث اساسی در روانشناسی رشد پاسخ دهیم. هر رشتهی علمی مباحث اساسی خاص خودش را دارد که تمامی علاقهمندان به آن رشته به نوعی در قبال آن مباحث اساسی موضعگیری کردهاند. به عنوان مثال هنگامی که شخصیت را مطالعه میکنیم با یک مبحث اساسی روبرو میشویم: جبر و اختیار. یک نظریهپرداز ممکن است طرفدار جبرگرایی و دیگری طرفدار اختیار و دیگری هر دو را قبول داشته باشد.
در روانشناسی رشد نیز مباحث اساسی و سوالاتی وجود دارد که باید قبل از آغاز مطالعه روانشناسی رشد به نوعی در قبال آنها موضعگیری کنیم. این مباحث اساسی به منزله یک نقشه ما در در انتخاب موضوعات مورد علاقه و پژوهش و بررسی راهنمایی میکنند. علاوه بر این، مباحث اساسی میتوانند جهتگیری نظری روانشناسان رشد را به طور اساسی تغییر دهد و باعث تمایز نظریههای مختلف از یکدیگر میشود.
در این مقاله از وبسایت اسکیمالوژی ما قصد داریم مباحث اساسی و سوالات اصلی روانشناسی رشد را مورد بررسی قرار دهیم. به طور کلی میتوان گفت این مباحث اساسی در سه سؤال مهم خلاصه شده است:
- وراثت مهمتر است یا محیط
- آیا رشد فرآیند مرحلهای است یا پیوسته؟
- آیا فرد در فرآیند رشد فعال است یا منفعل؟
با اسکیمالوژی همراه باشید تا این مباحث اساسی و پاسخهای متخصصان رشد به آنها را با هم مرور کنیم.
مباحث اساسی در روانشناسی رشد
وراثت یا محیط، کدامیک مهمتر هستند؟
یکی از قدیمیترین و چالشبرانگیزترین مباحث اساسی در روانشناسی رشد که ریشههای فلسفی دارد مبحث وراثت در برابر محیط است.
مبحث وراثت یا محیط تحت عنوان طبعیت در برابر تربیت یکی از قدیمیترین مسائل فلسفی در روانشناسی است. طبعیت به همه ژنها و عوامل ارثی که بر شخصیت و رشد ما تأثیر میگذارد اشاره دارد. و تربیت به تمامی متغیرهای محیطی اثرگذار بر رشد و شخصیت ما اطلاق میشود. تربیت شامل تجربههای اولیهی دوران کودکی، نحوه فرزندپروری، روابط اجتماعی و فرهنگ اطراف ما میشود.
کدام یک از این دو عامل تاثیر بیشتری بر فرآیند رشد و تحول دارد وراثت یا محیط؟
این مسأله مناشقات شدیدی را باعث شده است. نظریهپردازان به لحاظ اهمیت نسبیای که برای طبیعت (صفات و ویژگیهای ذاتیای که فرد آنها را از والدین زیستی خود به ارث میبرد) و تربیت (تاثیرات محیطی، هم قبل و هم بعد از تولد که شامل تاثیرات خانواده، همسالان، مدرسه، محله، جامعه و فرهنگ میشود) قائلاند، با یکدیگر تفاوت دارند.
امروزه دانشمندان راههایی را برای بررسی دقیقتر نقش وراثت و محیط در پیدایش صفتهایی خاص در یک جمعیت یافتهاند. اما پژوهشها نشان دادهاند که تقریبا در شکلگیری تمامی ویژگیهای هر فردی، آمیزهای از وراثت و محیط دستاندرکارند. به این ترتیب با وجود آنکه وراثت در زمینه هوش نقش عمدهای بر عهده دارد، محرکهایی که والدین فراهم میآورند، تعلیم و تربیت، تأثیر همسالان و دیگر متغییرها نیز بر آن تأثیر میگذارند. بسیاری از نظریهپردازان و پژوهشگران معاصر بیشتر به این تمایل دارند تا راههایی برای تبیین نحوه تعامل یا همکاری این دو عامل با یکدیگر پیدا کنند.
راه حل مناقشه طبیعت در برابر تربیت
طبعیت در برابر تربیت از مباحث اساسی در روانشناسی رشد است و متخصصان رشد ارتباط این مناقشه را به نحوی حل کردهاند. نحوه ارتباط وارثت و محیط را میتوان به چند طریق توضیح داد: دامنهی واکنش و جهتدهی (سوقدهندگی)
- دامنهی واکنش: بسیاری از ویژگیها و صفات ما انسانها توسط وارثت یا همان ژنتیک ما تعیین میشود. به عنوان مثال اندازهی بدن و قد ما توسط ژنتیک تعیین میشود اما اینکه در طول دوران زندگی قد ما تا چه اندازه رشد کند به محیط و رفتارهای ما بستگی دارد. به عنوان مثال تغذیه مناسب میتواند روی رشد قد تأثیر بگذارد. بنابراین ژنتیک دامنهای برای رشد تعیین میکند و محیط میزان تغییرپذیری در این دامنه را مشخص میکند.
- جهتدهی یا سوقدهندگی: این مفهوم به این معناست که برخی ویژگیها و صفات به شدت تحت تأثیر ژنتیک قرار دارند و تنوع اندکی در آنها به وجود میآید به طوریکه محیط نقش کمتری در بروز آنها دارد. به عنوان مثال رنگ چشم به شدت توسط ژنتیک جهتیافته است. بدین معنا که در بروز رنگ چشم احتمال تنوع اندکی وجود دارد. رفتارها و شخصیت ما هم تا حدودی توسط ژنتیک جهتیافتهاند. به عنوان مثال رشد مهارتهای حرکتی شدیداً تحت تأثیر ژنتیک قرار دارند.
- تعامل ژنوتیپ یا محیط: ژنها با محیط به روشهای مختلفی تعامل میکنند و نحوه تعامل این دو در دورههای مختلف زندگی با یکدیگر متفاوت هستند. محیط معمولاً منعکسکننده تفاوتهای ژنتیکی یا تقویتکنندهی آنهاست. به این معنا که برخی تأثیرات وراثتی و محیطی خاص، معمولاً به صورت هم جهت عمل میکنند. به این پدیده همبستگی ژنوتیپ با محیط یا تغییر همزمان ژنوتیپ و محیط گفته میشود که به شیوه در جهت بروز یافتن تمایلی ژنوتیپی در یک فنوتیپ خاص عمل میکند:
- همبستگی منفعلانه: معمولاً والدینی که ژنهای زمینهساز یک ویژگی را برای کودکانشان فراهم میکنند محیطی را نیز برای او مهیا میسازند که بروز آن صفت را تسریع میکند. برای نمونه والدین علاقهمند به موسیقی، محیطی را آماده میکنند که معمولاً در آن صدای موسیقی شنیده میشود یا کودکان خود را به کلاس موسیقی میفرستند. به این همبستگی، منفعلانه گفته میشود زیرا کودک هیچ کنترلی بر آن ندارد. این شیوه بیشتر در مورد کودکان خردسال قابل اطلاق است که والدین آنها که منبع موجودیت ژنتیکی آنها هستند، در عین حال بر تجربههای اولیه آنها هم کنترل زیادی اعمال میکنند.
- همبستگی واکنشی: کودکانی که ساختارهای ژنتیکی متفاوتی دارند واکنشهای متفاوتی را در والدین خود فرا میخوانند. به این همسبتگی گاهی همبستگی فراخوانشی نیز گفته میشود. به عنوان مثال یک کودک برونگرا که بیشتر لبخند میزند واکنشهای محبتآمیز بیشتری را به سمت خود جلب میکند. بنابراین در اینجا ژنتیک خاص فرد واکنشهای محیطی خاصی را ایجاد میکند.
- همبستگی فعالانه: هنگامی که کودکان رشد میکنند و بزرگ میشوند آزادی بیشتری در انتخاب فعالیتها و موقعیتهای خود پیدا میکنند در نتیجه بر خلاف دوران خردسالی که والدین محیط خاصی را برای آنها انتخاب میکردند اینک خودشان میتوانند دست به انتخاب علایق و فعالیتهای دلخواه خود بزنند. بنابراین فعالیتهایی را انتخاب میکنند که با تمایلات ژنتیکیشان هماهنگ باشد. به عنوان مثال کودکی که با استعداد موسیقی به دنیا میآید هرچه بزرگتر میشود بیشتر تلاش میکند که وارد حرفهی موسیقی شود. در اینجا کودک نقش فعالی دارد. به تمایل فرد برای یافتن موقعیتهایی که با ژنوتیپ او هماهنگی داشته باشد یافتن موقعیت مناسب میگویند.
آیا رشد و تحول، فرآیندی فعال است یا منفعل؟
آیا افراد در فرآیند رشد و تحول خود نقشی فعال دارند یا منفعلاند؟
یکی دیگر از مباحث اساسی در روانشناسی رشد این است که آیا افراد در رشد و تحول خود نقش دارند یا خیر؟
سابقه این مناقشه به قرن هجدهم برمیگردد. در آن زمان فیلسوفی انگلیسی به نام جان لاک باور داشت کودک به مثابه لوح سفیدی است که جامعه بر آن چیزهایی مینویسد. در مقابل فیلسوفی فرانسوی به نام ژان ژاک روسو بر این عقیده بود که کودکان به هنگام تولد سرشتی پاک دارند و اگر جامعه در فرآیند رشد و تحول آنها خلل وارد نکند بر اساس تمایلات طبیعی و مثبت خود پرورش مییابند. مناشقات صورت گرفته بر سر فلسفه لاک و روسو به شکلگیری دو الگوی متعارض از رشد و تحول انجامیده است که عبارتند از: الگوی مکانیستی و ارگانیسمی.
دیدگاه لاک پیشگام الگوی مکانیستی رشد بود و رشد را واکنشی منفعلانه و قابل پیشبینی به محرکها تلقی میکند. در این الگو افراد به مثابه ماشینهایی تلقی میشوند که به دروندادهای محیطی واکنش نشان میدهند. اگر درباره نحوه ارتباط اجزای ماشین انسانی و نیروهای درونی و بیرونیای که بر آن تاثیر میگذارند به اندازه کافی اطلاع داشته باشیم میتوانیم پیشبینی کنیم که فرد به چه عملی اقدام خواهد کرد و عواملی که باعث میشوند افراد به صورتی خاص رفتار کنند یا واکنش نشان دهند را شناسایی و از یکدیگر متمایز سازند.
روسو نیز از پیشگامان الگوی ارگانیسمی بود . الگویی که رشد را حاصل فعالیت درونی ارگانیسمی فعال تلقی میکند و در آن باور بر این است که رشد در قالب مراحلی صورت میگیرد که تفاوتهایی کیفی با یکدیگر دارند. در این الگو افراد موجوداتی فعال و پویا تلقی میشوند که خود عامل رشد خویشاند. آنها صرفا پاسخدهنده نیستند، بلکه موجوداتی هستند که خودشان آغازگر رویدادها میباشند. منبع تغییر در درون افراد جای دارد و تاثیرات محیطی عامل رشد و تحول نیستند، اگرچه میتوانند سرعت آن را افزایش یا کاهش دهند. رفتار انسان یک کلیت ارگانیک است و نمیتوان رفتار را با تجزیه آن به پاسخهای ساده به محرکهای محیطی پیشبینی کرد.
آیا رشد و تحول فرآیندی پیوسته است یا مراحل خاصی دارد؟
سومین موضوع اصلی از مباحث اساسی در روانشناسی رشد مربوط به این است که آیا رشد به صورت پپوسته است یا اینکه میتوان مراحلی را برای آن تصور کرد. هنگامی که رشد را پیوسته در نظر میگیریم منظورمان این است که فرد به صورت تدریجی رشد میکند و نمیتوان مرحله خاصی را برای آن در نظر گرفت. این دیدگاه مطرح میکند که تغییرات به صورت کمی و بسیار آرام در فرد ایجاد میشود.
الگوهای مکانیستی و ارگانیسمی به لحاظ موضعگیریهای خود در مورد مبحث سوم نیز از یکدیگر متفاوتاند. نظریهپردازان مکانیستی رشد را فرآیندی پیوسته تلقی میکنند و بر این باورند که رشد همیشه تحت تأثیر فرآیند یکسانی صورت میگیرد و به همین دلیل میتوان رفتارهای قبلی را بر مبنای رفتارهای بعدی پیشبینی کرد و بر تغییرات کمی تأکید میکنند . مثلا توجه به تغییراتی که در تعداد پاسخهای یک فرد روی میدهد به جای توجه به تغییراتی که در نوع پاسخ او پدید میآیند.
تأکید نظریهپردازان ارگانیسمی بر تغییرات کیفی است. آنها رشد را به صورت مجموعهای از مراحل متمایز شبیه پلههای یک راهپله در نظر میگیرند. در هر مرحله افراد با مشکلات خاصی که متفاوت از مشکلات سایر مراحل است مواجه میشوند و تواناییهای خاص و متفاوتی نیز پیدا میکنند. هر مرحله ریشه در مرحله پیشین داشته و راه را برای مرحله بعد هموار میسازد.
یک رویکرد التقاطی
همانگونه که توافق درباره چگونگی تعامل وراثت و محیط هر روز بیشتر میشود، بسیاری از متخصصان رشد نیز دیدگاه متعادلتری در زمینه فعال یا غیر فعال بودن رشد پیدا کردهاند. در مورد این مسأله اتفاق نظر وجود دارد که این تأثیر ماهیتی دو سویه دارد: به این معنا که همانگونه که محیط کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد کودکان نیز بر محیط تأثیر میگذارند.
ارتباط مباحث اساسی روانشناسی رشد با نظریههای روانشناسی رشد
تا اینجا درباره مباحث اساسی در روانشناسی رشد مطالبی را ارائه کردیم. متخصصان روانشناسی رشد هنگامی که رشد را بررسی میکنند در هر کدام از این مباحث اساسی موضع خاصی را انتخاب میکنند. به عنوان مثال ممکن است یک متخصص عمیقاً طرفدار این باشد که ترتبیت نقش مهمتری از طبعیت داشته باشد. به هر حال هر نوع موضعگیری متخصصان رشد در این سه مبحث باعث میشود که طرفدار نظریهی خاصی بشوند. به عنوان مثال متخصصی که تربیت را عامل مهمتری از طبیعت میداند نظریهپرداز رفتارگرا میشود. در ادامه دیدگاهها و نظریههای اصلی رشد را که متأثر از مباحث اساسی رشد هستند را به صورت مختصر مرور میکنیم:
دیدگاه نظری روانشناسی رشد
موضعگیری متخصصان رشد در مورد مباحث اساسی باعث شکلگیری دیدگاهها و نظریههای مختلفی شده است. پنج دیدگاه عمده عبارتند از:
1. روانکاوی (که کانون توجه آن هیجانها و سائقهای ناهشیار است).
روانکاوی دیدگاهی است مبنی بر اینکه رشد و تحول توسط نیروهای ناهشیار شکل میگیرد.
- نظریه رشد روانی _ جنسی فروید به توالیای تغییرناپذیر از مراحل رشد شخصیت اطلاق میشود که طی آنها منبع ارضا که در ابتدا دهان است جای خود را به مقعد و سپس اندامهای جنسی میدهد. مراحل رشدی روانی _ جنسی فروید شامل دهانی (تولد تا 12 الی 18 ماهگی)، مقعدی (12 تا 18 ماهگی تا 3 سالگی)، آلتی (3 تا 6 سالگی)، نهفتگی (6 سالگی تا بلوغ)، تناسلی (از بلوغ تا بزرگسالی) است.
- در نظریه رشد روانی _ اجتماعی هشت مرحلهای اریکسون منظور فرآیند رشد خود است که تحت تأثیر اجتماع و فرهنگ قرار دارد. اریکسون از پیشگامان دیدگاه فراخنای زندگی بود و باور داشت که رشد (خود) فرآیندی مادامالعمر است.
- ملانی کلاین کودکان را به دقت مورد مشاهده قرار داد و نظریه روابط شیء خود را عمدتاً بر اساس این مشاهدات ساخت. کلاین بر اهمیت 4 تا 6 ماه بعد از تولد تأکید نموده است. او تأکید داشت که سائقهای کودک به سمت یک شیء هدایت میشود. از نظر کلاین کودکان زندگی را با لوح سفید آغاز نمیکنند بلکه آن را با آمادگی فطری برای کاهش دادن اضطرابی آغاز میکنند که در نتیجه تعارضهای بین نیروهای غریزه مرگ و غریزه زندگی به آن دچار میشوند.
- آنا فروید: نظریه آنا فروید درباره تحول کودک بر دیدگاهی مبتنی است که بر اساس آن توالی بهنجار مراحل لیبیدویی (دهانی، مقعدی، احلیلی – ادویپی …) وجود دارد و هر کودک برای دستیابی به شخصیتی متوازن باید در هر مرحله تحول به سطح نمویافتگی هیجانی، استقلال جسمانی، رفاقت و بازی خلاق منطبق با آن دست یابد.
- ماهلر عمدتاً به تولد روانشناختی فرد که در 3 سال اول زندگی صورت میگیرد پرداخت، زمانی که کودک بهتدریج از امنیت به نفع خودمختاری دست میکشد. نظریه او اشاره به تلاش کودک در به دست آوردن خودمختاری و درک خود است. کودک برای دستیابی به تولد روانشناختی و فردیت، سه مرحله اصلی رشد و چهار زیر مرحله را میگذراند.
با در نظر گرفتن مباحث اساسی روانشناسی رشد باید بگوییم که نظریههای روانکاوی رشد را مرحلهای و تا حدودی نافعال میدانند و معتقدند که طبعیت و تربیت نقش عمدهای دارند.
2. دیدگاه یادگیری: (به مطالعه رفتار قابل مشاهده میپردازد).
در حالی که روانکاوان بر اهمیت نیروهای ناهشیار تأکید دارند، هواداران دیدگاه یادگیری به مطالعه رفتارهای قابل مشاهده میپردازند. دیدگاهی درباره رشد که تغییر در رفتار را حاصل تجربه یا سازگار شدن با محیط تلقی میکند. آنها بر این باورند که رشد و تحول از یادگیری، یعنی تغییرات پایدار در رفتار که بر اثر تجربه، یا سازگار شدن با محیط به وجود میآیند، نشئت میگیرد. واژگان مورد استفاده آنها به دقت تعریف شده است و نظریه آنها را میتوان در محیط آزمایشگاه مورد آزمون قرار داد. این نظریهپردازان با تأکید بر تأثیرات محیطی به تبیین موضوع تفاوتهای فرهنگی در رفتار کمک کردهاند. دو نظریه مهم یادگیری عبارتاند از: رفتارگرایی و نظریه یادگیری اجتماعی.
- رفتارگرایی: نظریهای مکانیستی است که در آن رفتار مشاهده شده، پاسخی قابل پیشبینی به تجربه قلمداد میشود و در واقع بر نقش قابل پیشبینی محیط در بروز رفتارهای قابل مشاهده تأکید میورزد. رفتارگرایان به یافتن رویدادهایی علاقه دارند که معین میسازد رفتارهای خاص، تکرار خواهند شد یا نه. تأکید پژوهشهای رفتاری بر یادگیری تداعی است که در آن بین دو رویداد پیوندی ذهنی برقرار میشود. یادگیری تداعی به دو صورت شرطی شدن کلاسیک و شرطی شدن کنشگر صورت میگیرد. جان. بی. واتسون و بی. اف. اسکینر و پاولف نظریهپردازان رفتاری هستند.
- نظریه یادگیری اجتماعی (اجتماعی _ شناختی): در نظریه کلاسیک یادگیری اجتماعی باور بر این است که افراد رفتارهای متناسب اجتماعی را عمدتاً از طریق مشاهده و تقلید از الگوها یعنی با مشاهده افراد دیگر یاد میگیرند اما در جدیدترین نسخه از نظریه یادگیری اجتماعی بندورا که نظریه اجتماعی _ شناختی نامیده میشود، این تغییر نام نشاندهنده تأکید بیشتر بندورا بر این نکته است که پاسخهای شناختی فرد به برداشتها و ادراکهایش عاملی کلیدی در فرآیند رشد و تحول به شمار میآید. وقتی افراد الگوها را مشاهده میکنند بخشهایی از رفتار آنها را میآموزند و این بخشهای رفتاری را در ذهن خود به شکل الگوهای رفتاری نوین به یکدیگر پیوند میدهند و همه اینها متأثر از فرآیندهای شناختی هستند.
با در نظر گرفتن مباحث اساسی روانشناسی رشد باید بگوییم که نظریههای رفتاری رشد را پیوسته و نافعال میدانند و معتقدند که محیط یا تربیت نقش عمدهای دارد نه طبعیت.
3. دیدگاه شناختی: (که به تحلیل فرآیندهای تفکر میپردازد).
در این دیدگاه فرآیندهای تفکر در رشد و تحول نقش کلیدی دارند. این دیدگاه هم مشتمل بر نظریههای ارگانیسمی و هم مشتمل بر نظریههای مکانیستی است و نظریههایی چون نظریه مراحل شناختی پیاژه، رویکرد جدیدتر پردازش اطلاعات و نظریههای نوپیاژهای که تلفیقی از دو رویکرد قبلی هستند را شامل میشود.
- پیاژه نگرشی ارگانیسمی داشت و رشد شناختی را نتیجه تلاش کودکان برای درک جهان و عمل بر روی آن میدانست. او بر این باور بود که سرمنشأ رشد شناختی توانایی ذاتی برای سازگار شدن با محیط است. پیاژه رشد شناختی را در قالب چهار دوره متوالی توصیف کرده است که به لحاظ کیفی با یکدیگر متفاوتاند و نمایانگر الگوهایی جهانشمول در رشد و تحول میباشند. دورههای رشدی شناختی پیاژه عبارتاند از: دوره حسی _ حرکتی (تولد تا 2 سالگی)، دوره پیش عملیاتی (2 تا 7 سالگی)، دوره عملیات عینی (7 تا 11 سالگی)، دوره عملیات صوری (11 سالگی تا بزرگسالی).
- رویکرد پردازش اطلاعات: رویکردی در زمینه مطالعه رشد شناختی که در آن فرآیندهای شناختی دستاندرکار در ادراک و وارسی اطلاعات مورد مشاهده، تجربه و تحلیل قرار میگیرد. این رویکرد نظریهای واحد نیست، بلکه چارچوب و یا مجموعهای از چندین پیشفرض است که زیربنای مجموعه گستردهای از نظریهها و پژوهشها را تشکیل میدهد.
- نظریهپردازان حوزه پردازش اطلاعات، مغز را به کامپیوتر تشبیه میکنند که دروندادهای آن اطلاعات حسی و بروندادهایش رفتارها است.
- نظریه نوپیاژهای: در خلال دهه 1980 نظریهپردازان نوپیاژهای در پاسخ به انتقادهایی که به نظریه پیاژه وارد شده بود، برخی از عناصر نظریه پیاژه را با رویکرد پردازش اطلاعات درهم آمیختند. نظریهپردازان نوپیاژهای بهجای آنکه نظامی واحد و کلی را درباره رشد عملیات ذهنی منطقی عرضه کنند، به مفاهیم، راهبردها و مهارتهایی نظیر مفاهیم عددی و مقایسه بین (بیشتر) و (کمتر) توجه میکنند. به اعتقاد آنها رشد شناختی کودکان از طریق کسب کارایی بیشتر در پردازش اطلاعات محقق میشود.
با در نظر گرفتن مباحث اساسی روانشناسی رشد باید بگوییم که نظریههای شناختی رشد را ناپیوسته و فعال میدانند و معتقدند که طبعیت نقش عمدهای دارد نه تربیت.
4. دیدگاه تکاملی/اجتماعی_زیستی (که زیر ساختهای تکاملی و زیستشناختی رفتار را مورد بررسی قرار میدهد)
این دیدگاه قویاً تحت تأثیر نظریه تکاملی داروین قرار دارد. به گفته داروین تمامی گونههای حیوانی از طریق فرآیندهای بقای اصلح و انتخاب طبیعی که با هم در ارتباطاند تحول یافتهاند. افرادی از یک گونه که ویژگیهایشان بیشتر با محیط سازگاری دارد به بقای خود ادامه میدهند در غیر این صورت از بین میروند.
- نظریهپردازان کردارشناسی به مطالعه رفتارهای ویژه هر یک از گونههای حیوانی که هدف از تکامل یافتن این رفتارها افزایش احتمال بقای آن گونه در محیط طبیعی خوداست، میپردازند. کردارشناسان بر این باورند که در هر یک از گونههای حیوانی رفتارهای ذاتی خاصی تکاملیافته است که احتمال بقای آنها را افزایش میدهند. کردارشناسی به جانورشناسان آلمانی قرون 18 و 19 گرهخورده است که رفتارهای غریزی را بهطور علمی بررسی میکردند. کردارشناسی با چهار مفهوم اساسی مشخص میشوند: 1. رفتار غریزی خاص گونه، 2. دیدگاه تکاملی، 3. زمینههای یادگیری، 4. روش کردارشناسی.
- کنراد لورنز و تینبرگن: یک نمونه از این رفتارها که توسط کنراد لورنز مورد مطالعه قرار گرفته است، رفتار غریزی جوجه اردکها است که بلافاصله پس از بیرون آمدن از تخم مادر خود را دنبال میکنند. دفن کردن دانههای فندق توسط سنجابها و تنیدن تار توسط عنکبوتها از دیگر نمونههای این رفتارهاست. نیکو تینبرگن بهآرامی و در سایه لورنز کار کرد اما کردارشناسان او را به همان اندازه مهم تلقی میکنند. تینبرگن و لورنز درر سال 1973 همراه با سومین کردارشناس برجسته یعنی کارلفون فریش جایزه نوبل را در فیزیولوژی و پزشکی تصاحب کردند.
- جان بالبی و اینزورث: در دهه 1950 جان بالبی روانشناس انگلیسی اصول کردارشناسی را به رشد و تحول انسان نیز تعمیم داد. از نظر او دلبستگی اطفال به مراقبشان رفتاری است که جهت افزایش احتمال بقای آنها تکامل یافته است.
پژوهشهای اینزورث در 1967 در کتابی به نام دوران نوزادی در اوگاندا منتشر شد که اینزورث در آن مراحل دلبستگی را به همان نحوی که بالبی در نوشتههایش مطرح کرده بود، تشریح کرد. پژوهشهای او در اوگاندا همچنین موجب شد که او درباره الگوهای متفاوت دلبستگی میان نوزادان و اینکه نوزادان چگونه از مادرشان بهمنزله پایگاهی امن برای کاوش محیط استفاده میکنند، تأمل کند. در واقع بالبی از اینزورث به علت کشف رفتار توأم بااحساس ایمنی در کودکان تمجید کرد.
- دیدگاه اجتماعی_زیستی: امروزه کردارشناسی با دیدگاه اجتماعی_زیستی ای.اٌ.ویلسون شناخته میشود که بر بنیانهای زیستی رفتار اجتماعی تأکید دارد. این دیدگاه فراتر از رفتار هریک از اعضای یک گونه به کارکرد آن رفتار در افزایش احتمال بقای آنگونه نظر دارد. متخصصان این حوزه موضوعاتی نظیر الگوهای تولیدمثل، نوعدوستی، فرزندپروری و رفتار جفتگیری را مورد مطالعه قرار میدهند.
- روانشناسی تکاملی: اصول داروینی انتخاب طبیعی و بقای اصلح را به رفتارهای فردی تعمیم میدهد. بر اساس این نظریه افراد بهصورت ناخودآگاه نهتنها در پی بقای خودشان هستند بلکه میخواهند میراث ژنتیکی خود را جاودانه سازد.
با در نظر گرفتن مباحث اساسی روانشناسی رشد باید بگوییم که نظریههای کردارشناسی رشد را ناپیوسته و فعال میدانند و معتقدند که طبعیت نقش عمدهای دارد نه تربیت.
5. دیدگاه بافتی (که بر بافت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی تأکید میورزد).
دیدگاهی درباره رشد که فرد را غیرقابل تمایز از محیط اجتماعی فرض میکند. معتقدان به دیدگاه بافتی فرد را موجودی مجزا که با محیط تعامل دارد در نظر نمیگیرند بلکه فرد را بخشی غیرقابل تمایز از محیط تلقی میکنند.
- نظریه زیستی _ بومشناختی: طبق نظریه زیستی _ بومی شناختی یوری برانفن برنر هر موجود زندهای در درون مجموعهای از نظامهای بومشناختی رشد میکند که یا به تحول او کمک میکند یا آنکه آن را کند یا سد میسازد. به گفته او رشد در قالب فرآیندهای تعامل میان فرد در حال رشد و محیط روزمره و بلافصل او صورت میگیرد که به تدریج پیچیده و پیچیدهتر میشود. برای درک این فرآیندها باید زمینههای چندگانهای که این فرآیندها در آنها واقع میشوند را مورد مطالعه قرار دهیم. این زمینهها در ابتدا از خانه، کلاس درس، محیط کار و محله زندگی شروع شده و به تدریج با نهادهای اجتماعی بیرونی همچون نظامهای آموزشی و حملونقل ارتباط مییابند و دست آخر الگوهای فرهنگی و تاریخیای را در برمیگیرند که بر خانواده، مدرسه و بهواقع تمامی آنچه در زندگی فرد وجود دارد اثر میگذارند. بران فن برنر 5 نظام زمینهای درهمتنیده را از نزدیکترین تا دورترین و گستردهترین آنها به این ترتیب مطرح میسازد: میکروسیستم، مزوسیستم، اگزوسیستم، ماکروسیستم، کرونوسیستم.
- نظریه اجتماعی _ فرهنگی: نظریه اجتماعی _ فرهنگی لو ویگوستکی نیز در مورد نحوه تأثیرگذاری عوامل بافتی بر رشد کودکان است. برخلاف نظریه برانفن برنر که فرد را مرکز نظامهای بافتی میداند تأکید ویگوتسکی بر مجموعه اجتماع، فرهنگ و تاریخی است که فرد جزئی از آن به حساب میآید. ویگوتسکی معتقد بود که رشد فرآیندی مشارکتی و یادگیری کودکان از طریق تعاملهای اجتماعی است. فعالیتهای مشترک به کودکان کمک میکند تا شیوههای تفکر و رفتار جامعه خود را بخشی از وجود خویش نماید. به گفته ویگوتسکی پیش از آنکه کودک بتواند بر آموختهای تسلط یافته و آن را درونی کند بزرگسالان باید به هدایت و سازماندهی یادگیری او کمک کنند. این نوع هدایت بیشترین کارایی را در کمک به کودکان در گذر حیطه تقریبی رشد دارد. برخی از پیروان ویگوتسکی در مورد این نحوه آموزش مفهوم استعاری اسکلتبندی را به کار بردهاند.
با در نظر گرفتن مباحث اساسی روانشناسی رشد باید بگوییم که نظریههای کردارشناسی رشد را پیوسته و نافعال میدانند و معتقدند که محیط نقش عمدهای دارد نه طبیعت.
اگر سوالی در زمینه مباحث اساسی در روانشناسی رشد دارید با ما در میان بگذارید و نظر خود را مطرح کنید.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com