اثرات ماندگار تجربه رهاشدگی توسط والدین
هیچ چیز به اندازه رفتن پدر و مادر به یک نوجوان نمیگوید که دوستداشتنی نیست. این تجربه رهاشدگی برای همیشه زندگی او را تحت تأثیر قرار میدهد.
یکی از اصلیترین تروماهایی که همیشه با آسیبشناسی روانی مانند افسردگی، اضطراب، اختلالات خوردن، مشکلات شخصیتی و حتی خودکشی ارتباط دارد تجربه رهاشدگی در دوران کودکی است. نوزاد و کودک همیشه به والدین خود وابسته است و در حالی که والدین نیازهای عاطفی و جسمی او را برآورده میسازند به آنها دلبستگی پیدا میکند.
این دلبستگی منبع اصلی عزت نفس و پیشرفت و برقراری روابط سالم در زندگی بزرگسالی است. همچنین دلبستگی مانند یک سپر بلا در برابر تمامی رویدادهای ناگوار زندگی، حتی بیماریهای جسمانی عمل میکند.
اما اگر مراقبان نوزاد یا کودک، نتوانند منبع دلبستگی باشند، کودک تجربه رهاشدگی خواهد داشت. تجربه رهاشدگی از زخمهای عمیقی است که ممکن است در همان روزهای اول زندگی بر روان کودک وارد شود. وقتی تجربه رهاشدگی در ذهن کودک شکل میگیرد تمامی زندگی بعدی او در برابر روابط آسیبزا آسیبپذیر میشود. او وارد روابطی میشود که در آنها هیچ عشق و محبتی دریافت نمیکند و با این وجود، در این روابط سمی باقی میماند زیرا میترسد که تمام کردن یک رابطه، دوباره زخمهای تجربه رهاشدگی دوران کودکی را زنده کنند.
اما تجربه رهاشدگی صرفا مختص دوران نوزادی و کودکی نیست. تجربه رهاشدگی میتواند در هر سنی بروز پیدا کند. به عنوان مثال ممکن است در دوره نوجوانی، پدر و مادر از هم جدا شوند، یا یکی از آنها فوت کند یا به هر دلیل دیگری خانواده را ترک کند. حتی در دورهی جوانی نیز تجربه رهاشدگی رخ میدهد.
تجربه رهاشدگی در هر سنی که رخ بدهد آسیبزاست. اما ما یاد گرفتهایم که به نوجوان یا جوانی که تجربه رهاشدگی داشته است توجهی نکنیم زیرا او را آنقدر بالغ و عاقل میدانیم که احساس میکنیم از پس خودش بر میآید. در حالی که چنین برداشتی از تجربه رهاشدگی آنها کاملاً نادرست است. نوجوانان نیز به شدت از تجربه رهاشدگی آسیب میبینند.
اجازه بدهید اثرات ماندگار تجربه رهاشدگی بر نوجوانان را با یک مثال از یک بیمار واقعی مرور کنیم:
کیسی 14 ساله بود که پدرش، مادرش را ترک و به آپارتمانی در آن سوی شهر نقل مکان کرد. او با ترک مدرسه، آزمایش مواد مخدر و بیرون ماندن تا دیروقت با پسرها با آسیب جدایی آنها مقابله کرد و حتی در دزدی از مغازه گرفتار شد.
زمانی که کیسی ۱۸ ساله شد، پدرش نیز او را رها کرد. او با مطرح کردن اینکه دیگر نمیتواند رفتارهای کیسی را تحمل کند، به تلفنهای او پاسخ ندارد و با زن دیگری تشکیل یک خانواده جدید داد. از آنجایی که او یک خانواده کاملاً جدید تشکیل داد، مشخص بود که کیسی دیگر مورد استقبال قرار نمی گیرد.
پدر کیسی تا چند سال بعد از طریق ارسال کارتهای تولد و کریسمس (که به طور واضحی با دستخط همسر جدیدش نوشته شده بود) با او ارتباط داشت اما بعد از آن به طور کلی ارتباطش را کیسی قطع کرد. او در مراسم فارغالتحصیلی کیسی شرکت نکرد و تلاشهای کیسی را نیز نادیده میگرفت. پدرش به او گفت: «تو دیگر بزرگ شدهای و اجازه بده که من زندگی خودم را داشته باشم و برای خودم زندگی کنم». کیسی با شنیدن این جملات احساس کرد که زندگی روی سرش آوار شده است. او خودش را به خاطر ترک شدن از سوی پدر سرزنش کرد.
او نمیدانست کجا و چطوری رنجها و دردهایش را آرام کند و کاملاً سردرگم شده بود. ده سال بعد که روی صندلی رواندرمانی اتاق من نشسته بود درگیر رفتارهای خودویرانگر مانند اعتیاد و پرخوری شده بود و تصمیم داشت که زندگیاش را تغییر دهد هرچند که بسیار ناامید بود. او اکنون ۳۳ سال داشت، طلاق گرفته بود و اولین فرزندش را به دنیا آورده بود. او اکنون به این نتیجه رسیده بود که باید روی رهاشدگیهایش در طول زندگی کار کند تا مانع از انتقال این وضعیت به فرزند خود شود.
هنگامی که ما از رهاشدگی توسط والدین صحبت میکنیم ذهنمان به سمت آسیبپذیرترین کودکان میرود و غالباً تصاویری از بچههای کوچولو یا بچههایی که در پرورشگاهها هستند به ذهنمان میآید. با وجود این، اثرات رها شدن توسط والدین در هر سنی میتواند بسیار آسیبزا باشد. اگر چه بچههای کوچکتر به خاطر مرحلهی رشدی که در آن هستند نسبت به این رهاشدگیها حساستر هستند و بیشتر آسیب میبینند اما بسیاری از نوجوانان و حتی جوانانی که رهاشدگی توسط والدین را تجربه کردهاند با اثرات آسیبزای آن تا دوران بزرگسالی خود دست و پنجه نرم میکنند.
پدر کیسی به اشتباه تصور میکرد که چون او به سالهای نوجوانی رسیده است، باید مسئولیت رفتارهای خود را بر عهده بگیرد و بنابراین دیگر به او نیازی ندارد. او میخواست زندگیاش را بدون مسئولیت والد بودن زندگی کند و به سادگی از کیسی جدا شد. برای بسیاری از ما، این عمل توهینآمیز و اشتباه به نظر میرسد. چگونه والدین میتوانند عشق خود را مانند کلید چراغ خاموش کنند؟ در حالی که می توان حدس زد که پدرش بدون شک با مشکلات مربوط به سلامت روان خود دست و پنجه نرم میکرد، تأثیر آن بر کیسی به عنوان یک زن جوان ماندگار بود.
دردها و رنجهای کیسی در اثر رهاشدگی بسیار واقعی بود اما به دلیل سن تقریباً بالای او این احساسات نادیده گرفته میشد، حتی توسط مادرش.
مادرش در حالی که احساسات او را نادیده میگرفت به او گفت: “تو دیگه الان بزرگ شدی، مهم نیست.” عموی کیسی نیز با توجیه رفتار غیرقابل توجیه یک مراقب بزرگسال و سرزنش کودک، گفت: “خب، شما دو نفر هرگز با هم کنار نیامدید.”
پدر کیسی، به خاطر جدایی و ترک کردن کیسی او را مقصر میدانست و در نتیجه مدام در حال سرزنش کیسی بود. دیگران نیز این پیام پدر را تقویت میکردند و کیسی را برای یک زندگی سرشار خودسرزنشگری و نفرت از خود آماده میکردند. وقتی که والدین یک کودک نوپا را رها میکنند کمتر کسی به این فکر میکند که باید برای این رهاشدگی، کودک را سرزنش کند.
اما هنگامی که یک نوجوان یا یک فرد جوان توسط والدینش رها میشود بسیاری از افراد آنها را مقصر میدانند و دست به سرزنش او میزنند. جامعه معتقد است که رفتار آنها خیلی بد بوده است و چه کسی میتواند والدینشان را سرزنش کند یا حتماً آنها کاری انجام دادهاند که والدین تصمیم گرفتهاند آنها را رها کنند.
این جملات زمزمههای نامنصفانهی تماشاگران ناآگاهی است که نفع والدین سخنرانی میکنند و به اشتباه تصور میکنند که رفتار فرزندان باعث این اتفاق شده است. این موضوع باعث میشود که والدین به نشانهی تسلیم دستانشان را بالا بیاورند و نوجوان یا جوان را ترک کنند. اما واقعیت این است که برای ترک کردن یک نوجوان هیچ بهانهای وجود دارد: رها کردن، رها کردن است.
در فرهنگ ما تصور میشود که کودکان بزرگتر (نوجوانی به بعد) نسبت به بچهها که به برای هر کاری به مراقب خود وابستهاند نیاز کمتری به ما دارند. البته این موضوع از لحاظ جسمانی درست است. با این حال، نوجوانان و جوانان به والدین خود بسیار بیشتر از آن چیزی که بتوان گفت نیاز دارند. فقط به این دلیل که آنها میتوانند خودشان غذا بخورند و لباس بپوشند به این معنا نیست که دیگر به راهنمایی والدین خود نیاز ندارند. در واقع آن نوجوان عصبانی یا دانشجوی دانشگاه که به شما میگوید از شما متنفر است و حضور شما آن را عصبانی میکند، به شما نیاز دارد.
کودکان در خانوادههای ناکارآمد اغلب در موقعیتهای عاطفی و فیزیکی نامناسب با سن خود قرار میگیرند و اغلب با آنها به شکل بزرگتر از سنشان رفتار میشود. ویژگیهای شخصیتی مانند استقلال زیاد، درماندگی آموخته شده و هموابستگی نشاندهنده این بدرفتاریهاست. با وجود این، این ویژگیهای شخصیتی سالها بعد باعث میشود که کودک در برابر خانواده قرار بگیرد. خانواده کیسی یکی از همان خانوادههای ناکارآمد بود.
برای مثال از کیسی انتظار میرفت که نقش مراقبت عاطفی از والدینش را به عهده داشت و انتظار میرفت که استرسهای روانی خانواده را کنترل کند. اما هنگامی که تا دیروقت بیرون میمانند و درگیر روابط جنسی میشد از سوی والدین تنبیه میشد. او اجازه داشت مانند یک بزرگسال زندگی کند اما فقط تا زمانی که به نفع خانواده باشد.
پدر کیسی که دیگر نمیتوانست او را تحمل کند از شغل خود به عنوان والد استعفا داد. این موضوع فشار نامنصفانه و نامناسب با سن بر دوشهای کیسی گذاشت که به صرفا به خاطر رفتارهای بزرگسالانهاش تنبیه شد.
این پیامهای دوگانه، تأثیرات متفاوتی را بر مغز در حال رشد نوجوان میگذارد. کودکان در واقع همیشه از قبل خودشان را به خاطر آسیبهای وارده به زندگیشان سرزنش میکنند و دیگری نیازی ندارند که جامعه نیز آنها را مورد سرزنش بیشتری قرار دهد. هیچچیزی به اندازه رهاشدگی توسط والدین به نوجوانان نمیگوید که آنها شایسته عشق و محبت کمی هستند. زندگی کیسی زخم خورده بود.
کیسی در درمان روی رهاشدگی خود که به صورت افسردگی، اضطراب، اعتیاد و اعتماد به نفس پایین و ناراحتی مزمن ظاهر شده بود کار کرد. او گزارش کرد که در تمام کردن روابط سمی و آسیبزا ناتوان است و آنقدر در یک رابطهی سمی میماند تا طرف مقابل در نهایت او را ترک میکند. او به شدت درگیر مصرف الکل شده بود و احساساتش را با غذا خوردن افراطی مدیریت میکرد.
ترس دیگر او این بود که باید به تنهایی فرزندش را بزرگ کند. در نتیجه حتی به بازگشت همسر آزارگرش نیز فکر میکرد. او آنچنان از تکرار رهاشدگی دوران نوجوانیاش واهمه داشت که حاضر بود در یک رابطهی سمی و ناامن باقی بماند. قبل از اینکه کیسی احساس کند شایسته عشق و روابط سالم است سالها در دردی که در سالهای نوجوانی تجربه کرده بود غوطهور بود.
اکثر والدین موافقند که عشقشان نسبت به فرزندانشان بیقید و شرط و یک منبع پایانناپذیر است. اما چه اتفاقی میافتد که برخی از والدین چنین احساسی را ندارند؟ هنگامی که یک نفر دوران کودکی خود را از دست میدهد، بدون توجه به سن کودکی، با عشق و محبت بیگانه و بیرحم میشود. در مورد برخی دیگر از والدین، رفتار آنها با کودک خود گویای آسیبشناسی و سلامت روان ضعیف است.
سخنی از اسکیمالوژی
اگر شما کسی هستید که در دوران کودکی یا در دوره نوجوانی یا هر دورهی دیگری از زندگیتان تجربه رهاشدگی داشتهاید لازم است که تأثیرات این تجربه بر زندگی و روابطتان را بررسی کنید. به احتمال زیاد شما سابقهای از روابط پرآشوب داشتهاید یا اینکه هماکنون در یک رابطهی سمی هستید. بنابراین به شما پیشنهاد میکنیم که برای کاهش اثرات تجربه رهاشدگی از یک روانشناس کمک بگیرید. یکی از انواع رواندرمانی که به طور اختصاصی به مسائل مرتبط با تجربه رهاشدگی میپردازد طرحوارهدرمانی است.
طرحوارهدرمانی معتقد است که تجربه رهاشدگی یا هر نوع بدرفتاری دیگر، باعث شکلگیری طرحوارههای ناسازگاری میشود که سنگ بنای شخصیت ما را شکل میدهند و بر نحوهای که فکر، احساس و رفتار میکنیم تأثیر منفی زیادی دارند.
طرحواره رهاشدگی/بیثباتی، یکی از همان ویژگیهای شخصیتی است که در اثر تجربه رهاشدگی در ما شکل میگیرد. این طرحواره باعث میشود که ما نسبت به روابط باورهای منفی و نادرست زیادی داشته باشیم. به عنوان مثال کسی که طرحواره رهاشدگی دارد معتقد است که هیچ رابطهای ادامه پیدا نمیکند و دیر یا زود تمام خواهد شد.
این طرحواره باعث میشود که فرد باور داشته باشد که تنها خواهد ماند، شریک عاطفیاش دیر یا زود به او خیانت خواهد کرد، و هر لحظه امکان اتمام رابطه وجود دارد. او ممکن است به عنوان راهی برای جلوگیری از تکرار تجربه رهاشدگی به شدت دچار حسادت عشقی شود. هر کسی که به شریک عاطفیاش نزدیک شود به شدت حسادت او برانگیخته میشود.
در نهایت طرحواره رهاشدگی باعث میشود که فرد همیشه به دنبال نشانههای جدایی باشد و نسبت به نشانههای جدایی که ممکن است واقعی یا خیالی باشند به شدت واکنش عصبانیت، خشم یا غم نشان میدهد.
خوشبختانه امروزه میتوان از طریق تکنیکهای طرحوارهدرمانی، با تجربه رهاشدگی دوران کودکی روبرو شد و آن را مدیریت کرد. بنابراین اگر این نشانهها در زندگی شما وجود دارند بهتر است هر چه سریعتر اقدام به مراجعه به یک طرحوارهدرمانگر کنید.
خلاصه
- رها شدن توسط مراقب یا والدین، ما را تا مدتها در بزرگسالی تحت تاثیر قرار میدهد و اغلب به صورت ویژگیهای ناکارآمد در روابط ظاهر میشود.
- غفلت یا رهاشدگی توسط مراقبت یک منبع مهم تروما است که وقتی برای نوجوانان مسن یا بزرگسالان جوان اتفاق میافتد اغلب نادیده گرفته میشود.
- کسانی که ترک شدن توسط والدین را تجربه میکنند ممکن است در بزرگسالی به دلیل احساس دوست نداشتن با خودانگاره و عزت نفس پایین دست و پنجه نرم کنند.
- طرحواره درمانی میتواند یک رواندرمانی مناسب برای خنثیسازی تجربه رهاشدگی باشد.
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com
Kaytee Gillis، رواندرمانگر و نویسندهای است که علاقه زیادی به کار با بازماندگان آسیبهای خانوادگی و جامعه LGBTQ+ دارد. او مدرک لیسانس خود را در روانشناسی از دانشگاه کلارک و MSW خود را از Tulane دریافت کرد، جایی که او بر روی تمایلات جنسی و ترویج آموزشهای جنسی مؤثر و دقیق در مدارس لوئیزیانا تمرکز کرد. کار او بر کمک به بازماندگان سوءاستفاده روانی، تعقیب و سایر اشکال غیرفیزیکی خشونت خانگی و آسیبهای خانوادگی متمرکز است. کتاب اخیر او، کبودیهای نامرئی: چگونه درک بهتر الگوهای خشونت خانگی میتواند به بازماندگان کمک کند تا در سیستم حقوقی حرکت کنند، راههایی را روشن میکند که سیستم حقوقی میتواند چرخه خشونت خانگی را با ناتوانی در تشخیص الگوهایی که در غیر این صورت وجود دارند، تداوم بخشد. گیلیس آموزشهایی در مورد شناخت الگوهای خشونت خانگی و آسیبهای خانوادگی ارائه میدهد و به بازماندگان کمک میکند تا رو به جلو بروند. روشهای او شامل درمان روانپویشی، رواندرمانی مبتنی بر دلبستگی، و درمان متمرکز بر تروما است. |
رهاشدگي در دوره نوجواني و اثرات آن مطلب بسيار جالبي بود. ممنون از زحمات شما
ممنون میشم سایت رو به دیگران هم معرفی کنید.