۱۵ خطای شناختی که مقصر اصلی تفکر منفی هستند: معرفی تحریف های شناختی

یکی از عواملی که باعث میشود ما تصمیمهای غلط بگیریم یا دچار مشکلات مختلفی در محل کار، دانشگاه و زندگی زناشویی شویم و یا مشکلات روانی مانند افسردگی و اضطراب را تجربه کنیم چیزی است که روانشناسان به آن خطای شناختی میگویند.
تحقیقات روانشناسی نیز نشان دادهاند که مقصر اصلی تمامی افکار منفی ما، خطاهای شناختی هستند. اما چرا خطاهای شناختی تأثیر زیادی روی ما دارند و سببساز مشکلات زندگی میشوند؟ برای پاسخ به این سؤال لازم است که ابتدا خطای شناختی را تعریف کنیم. منظور از شناخت، افکار و باورهای ماست، پس وقتی به خطای شناختی اشاره میکنیم منظورمان خطاهایی است که در فکر کردن و باورهای ما رخ میدهد.
فیلسوفان رواقی از دیرباز معقتد بودهاند که آنچه باعث رنجها و پریشانیهای ما میشود رویدادها و اتفاقات نیستند بکله نحوه تفسیر و برداشت ما از رویدادهاست که باعث پریشانحالی ما میشوند.
همراستا با نظر فیلسوفان رواقی، در واقع نحوه فکر کردن ما، تعیین میکند که چه احساسی داشته باشیم و چه رفتاری انجام دهیم. به عنوان مثال، اگر دوستتان پاسخ تماس شما را ندهد شما ممکن است با خودتان فکر کنید «حوصله من را ندارد». این فکر باعث میشود که شما احتمالاً غمگین یا عصبانی شوید.
اما اگر فکر کنید «او در حال حاضر مشغول کاری است که وقت کافی ندارد» ممکن است کمتر از دست او ناراحت شوید. بنابراین همانطور که مشاهده میکنید افکار ما احساسات ما را تعیین میکنند.
بنابراین اگر افکار ما تأثیر مستقیمی روی احساسات و رفتارهای ما دارند، خطاهای فکری (شناختی) میتوانند باعث ایجاد احساسات منفی و رفتارهای ناکارآمد شوند. بنابراین یکی از عاملان اصلی رنجهای ما در زندگی، همین خطاها هستند که گاهی اوقات به آنها تحریفهای شناختی نیز میگویند.
گاهی اوقات ما کاری را درست انجام میدهیم اما خطاهای شناختی باعث میشود که فکر کنیم گند زدهایم. به عنوان مثال ممکن است در محل کار، رئیسمان از کار ما راضی باشد ولی ما فکر میکنیم که او متوجه خرابکاری ما نشده است. در این مورد، ما دچار یک خطای شناختی شدهایم و در نتیجه به صورت منفی فکر میکنیم.
تعریف خطای شناختی
حالا وقت آن است که خطای شناختی را به طور دقیق تعریف کنیم:
خطای شناختی، الگوهای فکری منفی یا سبکهای فکری ناکارآمد و غیر منطقی هستند که به صورت خودکار با ایجاد سوگیری در نحوه فکر کردن و نوع نگاه ما به واقعیت، باعث تحریف واقعیت و رسیدن به نتیجهگیریها و تصمیمگیریهای منفی و نادرست میشوند. انجمن روانشناسی آمریکا، منفی بودن افکار را ویژگی تعیینکننده و اصلی تحریفهای شناختی تعریف کرده است و تأکید کرده است که آنها به صورت خودکار درک فرد از واقعیت را به شکلی ظریف و منفی مخدوش میکنند.
ما انسانها همیشه تلاش میکنیم که دنیای اطراف خود و اتفاقها و رویدادهایی را که رخ میدهند تفسیر کنیم و سعی میکنیم آنچه را که اتفاق میافتد درک کنیم. در واقع ما همیشه در حال معنا کردن جهان اطراف خود هستیم. اما گاهی اوقات مغز ما از میانبرهایی برای رسیدن به نتیجهگیری و درک معنا و علت رویدادها استفاده میکند که ممکن است با واقعیت موجود همخوانی نداشته باشند.
گاهی اوقات این میانبرهای ذهنی (خطای شناختی) باعث میشوند که دچار سوگیری در نوع نگاه خود شویم و برداشتهای اشتباهی استنباط کنیم. گاهی اوقات ممکن است به بدترین نتیجه ممکن برسیم و گاهی نیز ممکن است خودمان را به خاطر چیزهایی که تقصیر ما نیست سرزنش کنیم.
درست است که ما نمیخواهیم افکار نادرستی داشته باشیم اما به این علت که تحریفهای شناختی به صورت خودکار رخ میدهند ما متوجه آنها نمیشویم و نمیتوانیم از گزند آنها در امان باشیم.
تاریخچه خطای شناختی
اولین بار پرفسور آرون بک در تحقیقات خود با بیماران مبتلا به افسردگی در دههی ۱۹۶۰ تعدادی خطای شناختی را کشف کرد. از نظر بک تحریفهای شناختی، باعث ایجاد افسردگی میشوند و تحقیقات بعدی نشان داد که نه تنها افسردگی بلکه سایر مشکلات و اختلالات روانی با تحریفها و خطاهای شناختی همبسته هستند. به این دلیل، تحریفهای شناختی در مرکز نظریهی افسردگی آرون بک درباره افسردگی و بعداً محور اصلی درمان شناختی-رفتاری (CBT) شد.
بعدها دکتر دیوید برنز (David Burns) تمرکز اصلی تحقیقات و روشهای درمانی خود را شناسایی و اصلاح تحریفهای شناختی قرار داد. او در کتاب معروف خود «Feeling Good – The New Mood Therapy» رویکرد درمانی خود برای افسردگی را معرفی کرده است که امروزه توسط درمانگران بسیاری برای کار با بیماران افسرده مورد استفاده قرار میگیرد.
تحریفهای شناختی از کجا میآیند؟
تحقیقاتی که در سال ۲۰۱۷ انجام شده است نشان میدهد که افراد ممکن است هنگام تجربهی رویدادهای نامطلوب زندگی به منظور کنار آمدن با آنها، دچار تحریفهای شناختی شوند. هرچه رویدادهای نامطلوب طولانیتر و شدیدتر باشند احتمال ایجاد تحریفهای شناختی بیشتر میشود.
برخی از تحقیقات نیز نشان دادهاند که تحریفهای شناختی ممکن است در طول تکامل به منظور یک روش حفظ بقا ایجاد شده باشند. به عنوان مثال، تجربه استرس باعث میشود که ذهن ما روش تفکر خود را به منظور انطباق یافتن با مشکلات تغییر دهد. ممکن است این روشها به صورت فوری به کاهش استرس کمک کنند اما در بلندمدت باعث پیامدهای منفی و دردسرساز میشوند.
خطای همه یا هیچ
خطای شناختی همه یا هیچ باعث میشود که ما موقعیتها و یا افراد را فقط در دو قطب خوب یا بد قرار دهیم. تفکر سیاه و سفید باعث میشود که ما هیچ حد وسطی را در نظر نگیریم یا به عبارت دیگر به قسمتهای خاکستریرنگ هیچ توجهی نمیکنیم.
خطای شناختی همه یا هیچ باعث میشود که همهچیز را فقط در دو قطب مثبت یا منفی قرار دهیم. به عنوان مثال، ممکن است معتقد باشیم که موفق شدهایم زیرا نمره کامل امتحان را گرفتهایم و در غیر این صورت شکست خوردهایم حتی اگر اندکی کمتر از نمره کامل را کسب کرده باشیم. علاوه بر این، خطای شناختی همه یا هیچ باعث میشود که ما فکر کنیم آدمها یا خوب هستند یا بد.
به طور کلی خطای شناختی تفکر سیاه و سفید باعث مطلقنگری و تفکر اغراقآمیز و انعطافناپذیر میشود. فرض کنید یک روز تصمیم میگیرید که اتاق خود را تمیز کنید. شما همه تلاشتان را میکنید و وقتی تمیزکاری تمام میشود متوجه میشوید که یک برگهی کاغذ زیر میز جا مانده است. در این صورت تفکر سیاه و سفید باعث میشود به این نتیجه برسید که اصلاً کارتان را خوب انجام ندادهاید. بنابراین این خطای شناختی باعث سختگیری بیمورد و نامناسب میشود.
تفکر بر اساس خطای همه یا هیچ باعث میشود که ما به یک آدم خشک و انعطافناپذیر تبدیل شویم که خیلی زود ناامید میشویم. از آنجایی که نمیتوان در همهی کارها به طور کامل موفق بود پس خود را یک آدم شکستخورده میدانیم و ممکن است احساس اضطراب و افسردگی بکنیم.
این خطای شناختی در روابط بین فردی نیز نقش تخریبکنندهای ایفا میکند. به عنوان مثال اگر دوستمان پاسخ تماس ما را ندهد، نتیجه میگیریم که دیگر از ما خوشش نمیآید.
به طور کلی تفکر سیاه و سفید باعث میشود که احتمالات بیشماری را ممکن است بین دو قطب سیاه و سفید وجود دارد در نظر نگیریم. در نتیجه در تصمیمگیریها دچار اشتباهات جدی میشویم.
این خطای شناختی نامهای متفاوتی دارد: «تفکر همه یا هیچ»، »تفکر سیاه و سفید»، و «تفکر دوقطبی».
خطای تعمیم افراطی
یکی از خطاهای شناختی بسیار مهم، تعمیم افراطی است. وقتی از یک یا دو رویداد، یک نتیجهی کلی میگیریم و پیامدهای آن رویدادها را به تمامی اتفاقات بعدی نیز نسبت میدهیم دچار خطای شناختی تعمیم افراطی شدهایم. به عنوان مثال، اگر با کسی که قرار گذاشتهایم دیر کند، نتیجه میگیریم که او «همیشه» آدم بدقولی است. یا اگر در یک امتحان نمره کمی بگیریم خطای تعمیم افراطی باعث میشود به این نتیجه برسیم که آدم خنگی هستیم. در اینجا ما نتیجه یک امتحان را به تمامی شخصیت خود تعمیم دادهایم.
خطای تعمیم افراطی خود را در روابط بین فردی نیز نشان میدهند. به عنوان مثال ممکن است یک یا دو رابطهی بیسرانجام داشته باشیم و نتیجه بگیریم که بهدرد رابطه نمیخوریم.
فرض کنید در محل کارتان، پیشنهادی که شما برای یک پروژهی کاری دادهاید مورد پذیرش قرار نگیرد. اگر دچار خطای تعمیم افراطی شوید ممکن است فکر کنید که در محل کار هیچ کسی روی حرف شما حساب نمیکند.
خطای شناختی تعمیم افراطی عموماً با عبارتهایی نظیر «همیشه»، «هرگز»، «همه» و «هیچوقت» بیان میشود:
- من همیشه گند میزنم.
- هیچوقت کارهایم را درست انجام نخواهم داد.
- همه آدمها به من احترام نمیگذارند.
- هرگز موفق نخواهم شد.
خطای فلیتر ذهنی
گاهی اوقات، ما فقط بر جنبههای منفی یک موقعیت تمرکز میکنیم و سایر موارد را نادیده میگیریم. در این صورت دچار خطای شناختی فیلتر ذهنی (Mental Filters) شدهایم. بنابراین فیلتر ذهنی به عنوان یکی از خطاهای شناختی باعث میشود که دید ما به صورت تونلی فقط روی جنبههای منفی متمرکز باشد.
به عنوان مثال ممکن است یکی از دوستانمان، در حین تعریف کردن از ویژگیهای خوب ما، انتقادی را نیز مطرح کند. در این حالت، خطای فیلتر ذهنی باعث میشود که ما تمام ارزیابیهای مثبت او را نبینیم و فقط روی همان انتقاد تمرکز کنیم و از دوست خود عصبانی شویم.
خطای فیلتر ذهنی با یکی دیگر از خطاهای شناختی به نام نادیده گرفتن جنبههای مثبت ارتباط دارد. این خطا باعث میشود که ما جنبههای مثبت را در نظر نگیریم.
در روابط بین فردی، خطای فیتلر ذهنی باعث میشود که ما نسبت به نظرات منفی دیگران حساسیت بیش از حدی نشان دهیم. در واقع این خطا باعث میشود که فراموش کنیم ما و دیگران پکیجی از ویژگیهای مثبت و منفی هستیم و تمرکز کردن روی منفیها صرفاً باعث میشود که همیشه ناراحت باشیم. لیوانی که تا نیمه خالی است، یک نیمه پر هم دارد که دیدن آن میتواند ما را به رفع تشنگی امیدوار کند.
خطای دست کم گرفتن یا ناارزندهسازی ویژگیهای مثبت
خطای شناختی دست گرفتن جنبههای مثبت، یکی از غمانگیزترین خطاهای شناختی است که باعث میشود نظرات منفی ما در مورد خودمان یا دیگران همیشه پررنگتر از خوبیها باشد. گاهی اوقات، ممکن است دستاوردهای موفقیتآمیز یا ویژگیهای مثبت خود یا دیگران را کماهمیت جلوه دهیم.
به عنوان مثال، ممکن است ما آدم وقتشناسی باشیم ولی ارزش وقتشناسی را در خود نادیده بگیریم. ممکن است، نمرات خوبی بگیریم ولی آنها را به شانس نسبت بدهیم یا وقتی دستاوردی نصیبمان میشود میگوییم اینکه چیزی نیست. در این موارد دچار خطای ناارزندهسای ویژگیهای مثبت شدهایم.
این خطا غمانگیز است زیرا باعث میشود که خوبیهای خود و دیگران را یا به طور کامل نادیده بگیریم یا ارزش آنها را پایین بیاوریم. در روابط بین فردی، خطای دست کم گرفتن ویژگیهای مثبت باعث میشود که ما تلاشهای دوستان یا همسر خود را بیاهمیت یا کمارزش جلوه بدهیم. این خطا سببساز ناامیدی دیگران از ما میشود.
خطای نتیجهگیری عجولانه
یک نوع خطای شناختی دیگر، نتیجهگیری عجولانه است. این خطای شناختی باعث میشود که ما سریعاً و بدون فکر یا تحقیق بیشتر یک نتیجهگیری فوری انجام دهیم. نتیجهگیری عجولانه سببساز نادیده گرفتن واقعیتهای موجود میشود. در واقع وقتی ما نتیجهگیری میکنیم دیگر به سایر شواهد دقتی نمیکنیم.
دو نوع خطای نتیجهگیری عجولانه وجود دارد:
- ذهنخوانی: در خطای ذهنخوانی، ما گمان میکنیم که میدانیم دیگران به چه چیزی فکر میکنند یا چه چیزی میخواهند بگویند یا قصد انجام چه کاری را دارند. ذهنخوانی باعث میشود بدون اینکه فرد مقابل کاری انجام دهد یا حرفی بزند ما در مورد او و کارهایش نتیجهگیری کنیم.
- پیشگویی: پیشگویی مانند ذهنخوانی، نتیجهگیری بر اساس شواهد اندک یا بدون شواهد است. به عنوان مثال، احساس میکنید که امروز، روز بدی خواهد بود یا قرار ملاقتان خوب پیش نخواهد رفت. این پیشگوییها اغلب نتایج منفی به بار میآورند. ما نمیتوانیم وقایع را قبل از رخ دادن آنها پیشبینی کنیم، اما خطای پیشگویی باعث میشود که ما نسبت به پیشبینیهای خود ایمان داشته باشیم. جالب اینجاست که وقتی چیزی را پیشبینی میکنیم سعی میکنیم کارهایی انجام دهیم که پیشبینیهایمان به حقیقت تبدیل شوند.
خطای فاجعهسازی
خطای شناختی فاجعهسازی باعث میشود که ما یک رویداد را یک فاجعهی هولناک در نظر بگیریم. مثلاً ممکن است در حین رانندگی، یک تصادف جزئی با حداقل خسارت داشته باشیم اما فکر میکنیم که ماشینمان دیگر بهدرد نمیخورد. خطای فاجعهسازی به دو شکل رخ میدهد:

- بزرگنمایی: خطای شناختی بزرگنمایی مانند خطاهای فیلتر ذهنی و ناارزندهسازی جنبههای مثبت است. بزرگنمایی، به افزایش سریع نگرانیها و در نظر گرفتن بدترین سناریوی ممکن منجر میشود. خطای بزرگنمایی باعث میشود که ویژگیهای منفی را بزرگ جلوه دهیم و اهمیت ویژگیهای مثبت را به حداقل برسانیم. به عنوان مثال وقتی اتفاق بدی برایمان رخ میدهد آن را به عنوان اثبات شکستهای خود در نظر میگیریم. اما وقتی اتفاق خوبی میافتد اهمیت آن را ناچیز جلوه میدهیم. به عنوان مثال وقتی یک بازیکن خوب، اشتباهی مرتکب میشود، فکر میکنید که اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده و یک همتیمی افتزاح است. اما اگر بابت تلاشهایش جایزه بگیرد باور نمیکند که بازیکن خوبی است. یا فرض کنید که دوست یا همسرتان پاسخ تماس شما را نمیدهد. خطای بزرگنمایی باعث میشود که بدترین سناریو را به عنوان دلیل پاسخ ندادن او در بگیرید: ممکن است تصادف کرده باشد.
- کوچکنمایی: این خطای شناختی مانند نادیده گرفتن جنبههای مثبت است. این تحریف شناختی باعث میشود که تجربههای مثبت بیاهمیت در نظر گرفته شوند.
خطای استدلال هیجانی
علیرغم این واقعیت که ما میدانیم در نظر گرفتن احساسات به عنوان واقعیت یک عمل غیرمنطقی است اما استدلال هیجانی یکی از خطاهای شناختی بسیار رایج است.
خطای شناختی استدلال هیجانی باعث میشود ما بر اساس احساساتمان تصمیمگیری کنیم خطای شاختی استدلال هیجانی است. این خطا به این صورت است که ما فکر میکنیم احساسات ما، واقعیت را منعکس میکند. به عنوان مثال اگر احساس گناه داشته باشیم نتیجه میگیریم که آدم بدی هستیم. خطای استدلال هیجانی را میتوانیم اینگونه تعریف کنیم: «من آن را احساس میکنم پس باید درست باشد«. اما فقط به دلیل اینکه چیزی را احساس میکنیم به این معنی نیست که آن چیز درست است.
ممکن است احساس تنهایی کنید زیرا در این لحظه تنها هستید و دوستانتان مشغول انجام یک کار سرگرم کننده هستند. با این حال، از این احساس، شما فرض می کنید که هیچکس شما را دوست ندارد یا نمی خواهد در اطراف شما باشد.
خطای بایداندیشی
گاهی اوقات ما برای انجام کارها، استانداردهایی را به شکل «باید« وضع میکنیم: «من باید فلان کار را انجام دهم«، «من نباید کار اشتباهی انجام دهم»، «همسرم باید همیشه مهربان باشد«، و … باید و نبایدها باعث، سرسختی ما نسبت به خود و دیگران میشود. این خطای شناختی به مرور زمان به حکومت استبدادی بایدها تبدیل میشود.
بایدها (نبایدها) انتظارات بسیار سطح بالای غیرمعقول هستند. در واقع در زندگی هیچ باید و نبایدی وجود ندارد. برآورده نکردن این باید و نبایدها منجر به تجربه احساسات بسیار منفی میشود. وقتی نمیتوانیم مطابق با باید و نبایدهای خود عمل کنیم ناامید میشویم و احساس خشم و رنجش به ما دست میدهد.
خطای برچسب زدن
کسی که دچار خطای برچسب زدن است، برای توصیف خود یا دیگران از برچسبهای بسیار منفی استفاده میکند. به عنوان مثال وقتی که اتفاق بدی مانند یک تصادف جزئی رخ میدهد ممکن است به خودمان بگوییم که «من چقدر احمقم» که تصادف کردم. این خطا به این منجر میشود که ما دیگران را خودخواه، حسود، نامهربان، کودن و … در نظر بگیریم.
خطای برچسب زدن در واقع نوعی قضاوت منفی بر اساس خطای تعمیم افراطی است. خطای تعمیم افراطی باعث میشود که ما نتیجه یک رویداد را به کل زندگی تعمیم دهیم. به عنوان مثال قبول نشدن در یک امتحان را به بدبخت شدن در زندگی نسبت میدهیم و خود را احمق و کودن میدانیم.
خطای شخصیسازی و سرزنش کردن
وقتی خود را بابت تمامی اتفاقها تنها مقصر در نظر میگیریم و نقش سایر عواملی را که منجر به اتفاقات میشوند نادیده میگیریم دچار خطای شناختی شخصیسازی شدهایم. خطای شخصیسازی باعث میشود که ما خود را به خاطر اتفاقات ناخوشایند سرزنش کنیم.
وقتی دچار خطای شخصیسازی میشویم در واقع هیچ دلیل منطقی برای اینکه خود را مقصر کامل یک اتفاق بدانیم وجود ندارد. در واقع خطای شخصیسازی به اینجا ختم میشود که انگار مسئولیت تمام کارها و اتفاقها به گردن ما بوده است و ما باید تقصیر همهچیز را به گردن بگیریم.
علاوه بر این شخصیسازی به واکنش فوری ما به دیگران نیز منجر میشود، زیرا باعث میشود که ما رفتارها و کارهای دیگران را به خودمان بگیریم.
سرزنش دیگران
برخلاف شخصیسازی، خطای سرزنش کردن دیگران در مواردی رخ میدهد که ما به جای اینکه نقش و مسئولیت خود را بپذیریم، همهی تقصیرها را گردن دیگران میاندازیم و آنها را بابت اتفاقات ناخوشایند سرزنش میکنیم. خطای شناختی سرزنش دیگران در واقع تمایل به شانه خالی کردن از مسئولیتهایمان است. مثلا در یک امتحان نمره کمی میگیریم و بابت آن والدینمان را سرزنش میکنیم یا اینکه شرایط بد اجتماعی موجود را دلیل اصلی آن میدانیم.
خطای حق به جانب بودن
یک خطای شناختی که منجر به تخریب روابط میشود خطای حق به جانب بودن است. این خطا باعث میشود که ما همیشه احساس کنیم که حق با ماست و فقط ما درست میگوییم. پذیرفتن اشتباهات با وجود خطای حق به جانب بودن، کار دشواری است. این خطا به اینجا منجر میشود که ما برای به کرسی نشاندن حرفهای خود و نپذیرفتن اشتباهاتمان تا سر حد مرگ با دیگران چالش داشته باشیم. این خطا به این منجر میشود که مدام اشتباهات دیگران و درستی خودمان را رخ آنها بکشیم.
در نفر در محل کار در مورد اجرای یک بخش از پروژه، با هم اختلاف نظر دارند. یکی از آنها معتقد است که باید کارها به روش او انجام شود زیرا همیشه اینطور بوده است و او درست میگوید. اما نفر دوم، تلاش میکند با استدلالهای مبتنی بر دستورالعملها روش کار را توضیح دهید، ولی نفر اول این واقعیتها را نادیده میگیرد و برای به کرسی نشاندن حرف خود از هر استدلالی استفاده میکند.
خطای سفسطه کنترل
تله شناختی سفسطه کنترل باعث میشود که در واقع ما دچار این توهم شویم که همهچیز در زندگی تحت کنترل یا خارج از کنترل ماست. در واقع سفسطه کنترل مانند تفکر همه یا هیچ است. دو نوع متفاوت از سفسطه کنترل وجود دارد که با برخی از خطاهای شناختی که قبلاً معرفی کردیم همپوشی دارند:
- سفسطه کنترل بیرونی: فردی که دچار سفسطهی کنترل بیرونی است باور دارد که زندگیاش کاملاً تحت کنترل عوامل بیرونی مانند شرایط اجتماعی است و سرنوشت او از قبل تعیین شده است. این خطا باعث میشود که فرد احساس کند هیچ کنترلی بر وضعیت و سرنوشت خود ندارد و در نتیجه ممکن است دست از تلاش برای تغییر شرایط بردارد. به عنوان مثال کسی که خیانت میکند ممکن است دلایل مرتکب شدن به خیانت را خارج از کنترل خود بداند و وقتی هسمرش او را ترک میکند معتقد است که مقصر اصلی همسرش بوده است. سفسطه کنترل بیرونی منجر به احساس درماندگی از یک سو و احساس عدم مسئولیت از سوی دیگر میشود.
- سفسطه کنترل درونی: فردی که دچار خطای شناختی سفسطه کنترل درونی میشود معتقد است که بر محیط و اطرافیان خود کنترل کاملی دارد. در نتیجه خود را مسئول شادیها و رنجهای دیگران میداند. اگر کسی ناراضی باشد او فکر میکند در مورد موضوعی کوتاهی کرده است. کسی که معتقد است همهچیز تحت کنترل اوست خود را مقصر رویدادهایی میداند که واقعاً خارج از کنترل اوست.
خطای سفسطه تغییر
ما مسئول شادیها و رنجهای خودمان هستیم و در کنار عواملی که به معنای واقعی خارج از کنترل ماست برای رسیدن به موفقیتها و تجربه خوشحالی تلاش میکنیم. اما کسی که دچار خطای سفسطه تغییر است معتقد است که دیگران باید رفتارهای خود را تغییر دهند تا او احساس خوشحالی کند. او معتقد است که دیگران مانعی بر سر راه خوشحالی او هستند و باید تغییر کنند. در واقع او دیگران را تحت فشار قرار میدهد و اصرار میکند که رفتارشان را تغییر دهند.
به عنوان مثال، از دوستان خود میخواهد برنامهی آخر هفتهی خود را تغییر دهند و با برنامه او هماهنگ شوند. از طرف دیگر ممکن است از همسر خود بخواهد که تیشرت مورد علاقه خودش را نپوشد و در عوض آن لباسی را که او دوست دارد تن کند. خطای سفسطه تغییر، نوعی خودخواهی است.
خطای سفسطه انصاف و عدالت
همه ما دوست داریم باور کنیم که زندگی همیشه عادلانه است اما در واقع اینطور نیست. کسی که دچار خطای شناختی سفسطه انصاف میشود فرض میکند که همهچیز باید بر اساس انصاف و برابری مورد ارزیابی قرار بگیرد اما واقعیت همیشه بر اساس انصاف و عدالت پیش نمیرود.
به عنوان مثال کسی که درآمد اندکی دارد نسبت به افرادی که درآمد بالایی دارد خمشگین میشود. این افراد معتقدند که به سختی آنها کار میکنند اما درآمدشان کمتر از آنهاست. اما در واقع افرادی که درآمد بیشتری دارد، احتمالاً چیز بیشتری برای عرضه کردن نیز دارند.
آیا تفکر همراه با خطاهای شناختی یک بیماری روانی است؟
تحقیقات نشان میدهد که خطاهای شناختی ممکن است در بسیاری از اختلالهای روانشناختی شامل شامل افسردگی، اختلالات اضطرابی، اختلالات جنسی، اختلالات جسمانیسازی و غیره رخ دهند.
با این حال، خطای شناختی به تنهایی یک اختلال روانی محسوب نمیشوند. در کتابچه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی انجمن روانپزشکی آمریکا، ویرایش پنجم (DSM-5)، خطای شناختی به عنوان یک اختلال روانی روانی ذکر نشده است.
با این وجود، به خاطر داشته باشید که اگرچه گاهی اوقات تجربه یک خطای شناختی طبیعی است ولی تجربه منظم آنها میتواند دلیل خوبی برای مراجعه به یک متخصص بهداشت روان باشد. زیرا تحریفهای شناختی آسیبهای جدی به سلامت روان شما وارد میکنند و منجر به افزایش استرس، افسردگی و اضطراب میشوند. اگر خطاهای شناختی کنترل نشوند، این الگوهای فکری خودکار ریشهدار میشوند و بر تصمیمگیری شما تأثیر منفی میگذارند.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در مورد خطای شناختی در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com
منابع
Rnic K, Dozois DJ, Martin RA. Cognitive distortions, humor styles, and depression. Eur J Psychol. 2016;12(3):348-362. doi:10.5964/ejop.v12i3.1118
Fazakas-DeHoog LL, Rnic K, Dozois DJA. A cognitive distortions and deficits model of suicide ideation. Eur J Psychol. 2017;13(2):178-193. doi:10.5964/ejop.v13i2.1238
American Psychological Association. What Is Cognitive Behavioral Therapy?.