انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژینظریه های رواندرمانینظریه های شخصیت
موضوعات داغ

نظریه سیستم های انطباقی منش (CAST)

پنج بزرگ جدید برای روان درمانگران

نظریه سیستم های انطباقی منش (CAST) نشان‌دهنده پیشرفت قابل توجهی در یکپارچگی رواندرمانی است زیرا به روانشناس‌ها اجازه می‌دهد تا بینش‌های کلیدی از پارادایم‌های اصلی را در یک کل واحد ترکیب کنند. نظریه سیستم های انطباقی منش (CAST) در شماره مارس 2017 مجله Review of General Psychology منتشر شده است. CAST پیشنهادی برای پیوند رواندرمانی یکپارچه‌نگر با علم روانشناسی انسان از طریق ترسیم پنج سیستم انطباقی (سازگاری) شخصیت است:

  • (1) سیستم عادت
  • (2) سیستم تجربه‌ای
  • (3) سیستم رابطه‌ای
  • (4) سیستم دفاعی و
  • (5) سیستم استدلالی (توجیهی)

نظریه سیستم های انطباقی منش

قبل از توضیح نظریه سیستم های انطباقی منش، اجازه دهید توضیحی سریع در مورد اصطلاح “پنج بزرگ جدید” در این مقاله ارائه دهم. همان‌طور که کسانی که با نظریه ویژگی‌های شخصیتی آشنا هستند می‌دانند، اصطلاح “پنج بزرگ” یک اصطلاح رایج در ادبیات روانشناسی است که به تفکر در مورد ویژگی‌ها در قالب پنج حوزه گسترده تجربه‌پذیری، وظیفه‌شناسی، برون‌گرایی، سازگاری و روان‌رنجوری اشاره دارد. امید من این است که پنج سیستم انطباقی منش (عادت، تجربه-احساس، رابطه-دلبستگی، دفاع و استدلال) به همان شیوه وارد آگاهی روان‌درمانگران یکپارچه شوند.

من بررسی خود را از نظریه سیستم های انطباقی منش به دو بخش تقسیم کرده‌ام. بخش اول تاریخچه و پیشینه‌ی نظریه را ارائه می‌کند و توضیح می‌دهد که چرا حوزه رواندرمانی چندپاره است و چرا ما می‌توانیم به رابطه بین پزشکی و زیست‌شناسی به عنوان یک مدل خوب نگاه کنیم تا دریابیم رشته رواندرمانی چگونه باید با علم روان‌شناسی انسانی مرتبط باشد.

بخش دوم درباره پنج سیستم انطباقی منش است و توضیح می‌دهد چرا آنها می‌توانند بینش‌های کلیدی پارادایم‌های اصلی رواندرمانی را جذب و با هم ادغام کنند. در مجموع، این بدان معنی است که نظریه سیستم های انطباقی منش باب تازه‌ای برای تجدید نظر اساسی در رابطه بین رواندرمانی و علم روانشناسی انسان باز می‌کند. یعنی، اکنون می‌توانیم به سمت رشد یک رویکرد یکپارچه (UA) در رواندرمانی حرکت کنیم که مبتنی بر یک نظریه یکپارچه (UT) روان‌شناسی است.

جدایی روانشناسی و رواندرمانی

حوزه رواندرمانی در حال حاضر جنگلی از رویکردهای مختلف است. روی فهرست روان‌درمانی‌هایی که در ویکی‌پدیا معرفی شده است کلیک کنید تا بیش از 150 رویکرد مختلف پیدا کنید. برخی برآوردهای حرفه‌ای بیش از 1000 رویکرد مختلف را در ادبیات روانشناسی فهرست کرده‌اند. واضح است که ما در اینجا در مورد رویکردهای درمان مشکلات خاص یا جمعیت‌های خاص بالینی صحبت نمی‌کنیم. ما در مورد رویکردهای انجام رواندرمانی به طور کلی صحبت می‌کنیم.

همانطور که در وب‌سایت APA اشاره شده است، می‌توانیم با اشاره به اینکه چهار سنت (یا پارادایم) مجزا در روان‌درمانی (انفرادی) وجود دارد، به این هرج و مرج سازمان دهیم. این پاردایم‌ها عبارت‌اند از:

  • پارادایم روان‌پویایی
  • پارادایم رفتاری
  • پارادایم انسان‌گرا
  • پارادایم شناختی

هر یک از این دیدگاه‌ها بینش‌های ارزشمندی برای ارائه دارند. اما آنها سنت‌های جداگانه‌ای هستند زیرا هر یک از آنها نقاط شروع اساساً متفاوتی در رابطه با دیدگاه‌های خود در مورد ذهن و رفتار، ماهیت طبیعت انسان، فرآیندهای تغییر انسان و ماهیت آسیب‌شناسی روانی دارند. آنها همچنین فلسفه‌های علمی متفاوت و بینش‌های اخلاقی متفاوتی برای صلاح بشریت دارند.

این امر حتی برای رویکردهای شناختی و رفتاری نیز صادق است، علی‌رغم این واقعیت که رواندرمانگران به طور معمول رویکردهای شناختی و رفتاری را در عمل با هم ترکیب می‌کنند. هنگامی که در دوره تحصیلات تکمیلی بودم، این چندپارگی را عمیقاً نگران‌کننده دیدم، و من با این سؤال وسواس پیدا کردم: «آیا می‌توان رویکردی جامع برای رواندرمانی ایجاد کرد که مبتنی بر علم منسجم روان‌شناسی انسان باشد؟»

رشته پزشکی تشبیه واضحی برای نحوه تفکر من در مورد این مشکل ارائه می‌دهد. پزشکی مدرن حداقل در مقایسه با حوزه رواندرمانی به طور معقولی یکپارچه شده است. البته در پزشکی بحث‌های زیادی وجود دارد. اما ایده‌های جریان اصلی پزشکی به شکلی که ایده‌ها و پارادایم‌ها در رواندرمانی وجود دارد، اساساً تکه‌تکه نشده‌اند.

پزشکی مدرن بر علم زیست‌شناسی، به ویژه شاخه‌های فیزیولوژی، آناتومی و پاتوفیزیولوژی تکیه دارد. فیزیولوژی علم سلول‌ها، اندام‌ها و سیستم‌های اندامی است و آناتومی علم ساختار موجودات و پاتوفیزیولوژی چگونگی تجزیه سیستم‌های آلی و ایجاد اختلال در عملکرد است.

ما می‌توانیم هماهنگی اساسی بین این علوم و تخصص‌های مختلف پزشکی را ببینیم. برای مثال در نظر بگیرید که چندین سال پیش پسرم یک اختلال عملکرد غیرعادی در لگن خود داشت. او همیشه فوتبال بازی می‌کرد؛ اما یک روز که به توپ ضربه زد کشش و ضربه‌ای غیرمعمول در لگنش احساس کرد. او یک هفته یا بیشتر استراحت کرد و سپس دوباره به بازی برگشت. اما این اتفاق چند ماه بعد دوباره تکرار شد. و بعد دوباره این اتفاق افتاد. او را نزد پزشک بردیم، او معاینه کرد، رادیوگرافی انجام داد و متوجه شد که استخوان لگنش شکسته است.

پس از تشخیص، به متخصص ارتوپد اطفال ارجاع داده شدیم. ارتوپد، فردی است که در اختلالات ساختار اسکلتی عضلانی تخصص دارد. او مشکل پسرم را شکستگی از نوع بیرون‌زدگی تشخیص داد و استراحت و فیزیوتراپی را برای توانبخشی توصیه کرد. متأسفانه با این کار مشکل او برطرف نشد و هر بار که بیرون می‌رفت و به شدت بازی می‌کرد، دوباره استخوانش جدا می‌شد.

در نهایت مجبور شدیم به سراغ یک متخصص دیگر برویم، این بار یک جراح ارتوپد، که طرحی برای جراحی لگن او و قرار دادن یک پیچ در استخوان برای تقویت ناحیه ضعیف طراحی کرد. خوشبختانه، این به یک استراتژی خوب تبدیل شد که بسیار موفق بود. (در واقع، این یک پدیده غیرعادی بود و عمل جراحی آنقدر خوب کار کرد که جراح، دکتر وینستون گواتمی، آن را برای یک مجله پزشکی فرستاد).

نکته در اینجا این است که ارتوپدی یک تخصص فرعی از پزشکی با سازماندهی خاص خود است و بر روی یک سیستم اندامی خاص (یعنی سیستم اسکلتی-عضلانی) متمرکز شده است، که یک حوزه واضح در فیزیولوژی و آناتومی انسان است. اگر پسرم قلبش مشکل داشت حتما می‌رفتیم پیش متخصص قلب. اگر مشکلی در مثانه‌ی او بود، به یک اورولوژیست مراجعه می‌کردیم. اگر چشمانش مشکل داشت، به چشم‌پزشک و غیره مراجعه می‌کردیم.

همه اینها تخصص‌های مختلفی هستند که به تصویر بزرگتر (و تا حد زیادی یکپارچه) از فیزیولوژی و آناتومی انسان متصل می‌شوند.

تصور کنید اگر به جای اتصال به آن تصویر بزرگتر، هر یک از فوق تخصص‌های پزشکی ادعا کنند که به طور کلی بینش‌های کلیدی برای سلامت زیستی در دست‌های آنهاست. همچنین تصور کنید که آنها سیستم‌های آموزشی متفاوت، زبان‌های مختلف، دیدگاه‌ها و ارزش‌های متفاوت داشتند و کارشناسان برجسته، طرفدار یک نظام بودند و از نظر سیاسی و فرهنگی در مقابل کارشناسان نظام‌های دیگر جبهه‌گیری می‌کردند. تبادل نظر بین یک متخصص قلب، یک ارتوپد و یک متخصص غدد مانند موارد زیر را در نظر بگیرید:

متخصص قلب می‌گوید: «کلید سلامتی، عملکرد خوب قلب و سیستم گردش خون است».

ارتوپد می‌گوید: «اشتباه می‌کنید. کلید سلامت، بدن قوی، با عضلات قوی و تراکم استخوان خوب است».

متخصص غدد خشمگین می‌گوید: «شما هر دو خیلی پرت هستید. هورمون‌ها جایی هستند که ما باید تمرکز کنیم و ریشه پاتوفیزیولوژی، در اختلالات هورمونی است».

این گفتگو احمقانه به نظر می‌رسد زیرا ما در عصری زندگی می‌کنیم که در آن پزشکی مدرن به درک نسبتاً واضح و یکپارچه‌ای از زیست‌شناسی، فیزیولوژی، آناتومی و پاتوفیزیولوژی متصل است. ما می‌دانیم که متخصصان بر روی سیستم‌های اندامی که بخشی از یک کل بزرگتر هستند تمرکز دارند. با این شناخت، می‌توانیم به‌راحتی بفهمیم که چرا این ایده که تمامی سلامت بیولوژیکی ما را می‌توان تنها به یک سیستم اندامی تقلیل داد خنده‌دار است.

هیچ کس پیشنهاد نمی‌کند که باید بین متخصصان قلب و غدد از نظر اینکه چه کسی مسیر بهتری برای سلامت زیستی ارائه می‌دهد “مسابقه اسب‌دوانی”، وجود داشته باشد. در عوض، نقشه فیزیولوژی و آناتومی کل ارگانیسم، زیرسیستم‌هایی را که وارد آن می‌شوند، کاملاً روشن می‌کند. و بنابراین، بسیار منطقی است که ما پزشکان عمومی داشته باشیم که می‌توانند بیماری‌های رایج را تشخیص داده و درمان کنند، و متخصصان پیشرفته‌تری داریم که برای درمان اختلالات پیچیده‌تر و خاص سیستم‌های خاص، مانند ارتوپدهای اطفال که پسرم را درمان کردند، وجود دارند.

قیاس با پزشکی به یک راه‌حل بالقوه برای مشکل پراکندگی رواندرمانی و رقابت بین پارادایم‌ها اشاره می‌کند: حوزه رواندرمانی باید به وضوح به علم روانشناسی انسان پیوند خورده باشد. این واقعیت در اواخر دهه 1990 برای من آشکار شد و سال‌های زیادی را صرف این مشکل کردم.

روان‌درمانی به دلیل پراکندگی علم روان‌شناسی پراکنده بود، بنابراین اگر قرار بود روان‌درمانی یکپارچه‌تر/منسجم‌تر شود، نیاز به علم یکپارچه‌تر روان‌شناسی بود. اگر می‌توانستیم UT (روانشناسی منسجم) ایجاد کنیم، می‌توانیم از اسب‌های مسابقه‌ای به دیدن فیل در روان‌درمانی برویم.

نظریه سیستم های انطباقی منش
نظریه سیستم های انطباقی منش

البته مشکل عمیق این تحلیل این است که علم روانشناسی به طرز ناامیدکننده‌ای از هم پاشیده شده است. و این مشکلی بود که بیشترین توجه من را در دهه‌های 1990 و 2000 به خود جلب کرد. در یک سری از نشریات، من پاسخ دادم که چرا روانشناسی هرگز یکپارچه نشده و برای حل مشکل چه چیزی لازم است.

برای وضوح، وقتی از اصطلاح «یکپارچه» استفاده می‌کنم، منظورم به همان صورت است که می‌توانیم بگوییم رشته زیست‌شناسی «یکپارچه» است. زیست‌شناسی به این معنا که موضوع روشنی دارد (علم حیات) یکپارچه است و برخی ایده‌های اساسی و مورد توافق بر سر این رشته وجود دارد (مانند انتخاب طبیعی، ژنتیک و نظریه سلولی).

با اعمال این استاندارد در روانشناسی، شاهد عدم وجود کامل یکپارچگی هستیم. در این زمینه هیچ توافقی بر سر موضوع روانشناسی وجود ندارد و نه بر روی بینش‌های کلیدی یا ایده‌های اساسی که کار روانشناسان را هدایت می‌کند، اتفاق نظر وجود دارد.

رویکردی واحد به رواندرمانی مبتنی بر نظریه یکپارچه روانشناسی

نظریه یکپارچه (UT) روانشناسی که من ایجاد کردم به این مسائل می‌پردازد. همانطور که در کتاب من تشریح شده است، UT شامل چهار ایده جدید است که مشکل روانشناسی را حل می‌کند، که عبارتند از:

  • 1) سیستم درخت دانش (که نقشه جدیدی از جهان را به عنوان موجی از اطلاعات انرژی ارائه می‌دهد).
  • 2) فرضیه استدلالی (که درک جدیدی از زبان، خودآگاهی انسان و تکامل فرهنگ بشری ارائه می‌دهد).
  • 3) نظریه سرمایه‌گذاری رفتاری (که دانش ما از ذهن، مغز، آگاهی تجربی و رفتار را در سطح حیوانی تجزیه و تحلیل یکپارچه می‌کند). و
  • 4) ماتریس نفوذ (که نقشه‌ای از سیستم روابط انسانی ارائه می‌دهد).

UT راهی برای تعریف رشته و پاسخگویی به سؤالات اساسی مانند رابطه بین «ذهن، مغز و رفتار» و رابطه و تفاوت بین ذهن حیوان و انسان ارائه می‌دهد.

محدودیت اصلی UT این است که پیچیده، چندوجهی و ظریف است. این بدان معناست که یادگیری آن، چیزهای زیادی می‌طلبد و بیشتر افراد تمایل زیادی ندارند که زمان زیادی را برای مطالعه یک مجموعه جدید و پیچیده از ایده‌ها اختصاص دهند.

رواندرمانگران مشغول درمان بیماران هستند. محققان مشغول انجام مطالعات تجربی در مورد پدیده‌های مورد علاقه‌شان هستند. حتی روانشناسان نظری و فلسفی نیز عموماً بر ساختن سیستم‌های گسترده و یکپارچه متمرکز نبوده‌اند. در عوض، آنها بیشتر به نظریه انتقادی و نقد رویکردهای تجربی اصلی توجه داشته‌اند.

نکته مثبت نظریه سیستم های انطباقی منش این است که توسعه‌ای از UT را ارائه می‌دهد که بیشتر افراد آن را بسیار ساده می‌دانند. در واقع، شما فقط باید پنج سیستم و نحوه هماهنگی آنها با چهار پارادایم اصلی رواندرمانی را به خاطر بسپارید و بدین ترتیب این نقشه منطقی می‌شود. این زمینه را برای فراتر رفتن از پارادایم‌های مختلف و ادغام آنها در یک رویکرد واقعاً یکپارچه برای رواندرمانی فراهم می‌کند.

قسمت دوم این مقاله مروری دارد بر این که چگونه تفکر بر حسب پنج سیستم انطباقی منش که توسط نظریه سیستم های انطباقی منش مشخص شده است، زمینه را برای جذب و ادغام بینش‌های کلیدی چهار پارادایم اصلی فراهم می‌کند.

نظریه سیستم های انطباقی منش نتیجه یک نظریه یکپارچه جدید روانشناسی (UT) است که زمینه را برای رویکرد یکپارچه رواندرمانی (UA) فراهم می‌کند. این امر با چارچوب‌بندی مجدد بینش‌های کلیدی چهار رویکرد اصلی رواندرمانی به عنوان تأکید بر سیستم‌های مختلف انطباقی روانی انسان به دست می‌آید.

تا اینجا قیاسی با پزشکی انجام شد و از شما خواسته شد تا در یک آزمایش فکری شرکت و تصور کنید متخصصان پزشکی بر سر اینکه کدام سیستم بیولوژیکی کلید سلامت کلی است، دعوا می‌کنند.

ما دیدیم که چقدر احمقانه خواهد بود اگر متخصصان قلب و عروق با متخصصان ارتوپدی در مورد اینکه آیا سیستم گردش خون یا سیستم اسکلتی-عضلانی برای سلامت کلی نقش مهمی دارد بحث کنند. دلیل اینکه این موضوع مضحک به نظر می‌رسد این است که ما تصویر نسبتاً یکپارچه‌ای از زیست‌شناسی انسان داریم و آن‌ها را به‌عنوان زیرسیستم‌های مختلفی می‌شناسیم که به یک کل متصل می‌شوند.

نظریه سیستم های انطباقی منش معتقد است که وضعیت فعلی در رواندرمانی مشابه این آزمایش فکری برای رشته پزشکی است. اگر به پارادایم‌های اصلی نگاه کنیم، می‌بینیم که آنها عناصر خاصی از انطباق روانی دارند که تمایل دارند روی آنها تمرکز کنند:

  • تئوری روان‌پویایی بر روابط کلیدی و دلبستگی‌های اولیه و نحوه دفاع افراد در برابر مواد تهدیدکننده تمرکز دارد.
  • درمان شناختی بر این موضوع تمرکز دارد که چگونه افراد تفاسیر، انتظارات و اسناددهی کلامی را برای اینکه چه کسی هستند شکل می‌دهند.
  • درمان‌های رفتاری بر یادگیری پایه و چگونگی شکل‌گیری عادات از طریق تداعی‌ها و پیامدها تمرکز دارند.
  • درمان‌های انسان‌گرایانه بر احساسات و تجربه ادراکی و تطابق بین خود واقعی و خود اجتماعی ما تمرکز دارند.

اکنون می‌توانیم بپرسیم کدام یک از این بینش‌ها برای سلامت روانی انسان، مرکزی است. یعنی کجا باید توجه خود را برای پرورش رفاه انسان متمرکز کنیم؟ آیا سلامت روان به عادات و سبک زندگی بستگی دارد؟ یا احساسات و عملکرد عاطفی؟ یا روابط و دلبستگی‌های انسانی؟ یا دفاع و مقابله؟ یا اسنادها، باورها و ارزش‌ها و روایات انسانی؟ بیایید قیاس خود را با آزمایش فکری خود در مورد پزشکی گسترش دهیم و گفتگوی بین طرفداران مختلف این پارادایم‌های اصلی را تصور کنیم.

رفتاردرمانگر معتقد است: «کلید سلامت روانی یادگیری است. ما فقط باید ارتباط‌ها و پیامدهای لازم را با محرک‌های مناسب و عملکرد موثر در محیط‌های مناسب همراه کنیم».

شناخت‌درمانگر می‌گوید: «نه، این درست نیست. رویدادها به خودی خود اهمیت ندارند، بلکه نحوه تفسیر مردم از اهمیت اصلی برخوردار است. بنابراین، ما باید به افکار، توضیحات و اسنادها نگاه کنیم و الگوهای تفکر ناسازگار را به الگوهای انطباقی تغییر دهیم».

درمانگر روان‌پویشی می‌گوید: «به هیچ‌وجه. افکار آگاهانه فقط نوک کوه یخ را نشان می‌دهد. ما باید به مردم کمک کنیم تا در مورد دفاع‌های خود به بینش برسند و به آنها کمک کنیم تا بفهمند که چگونه الگوهای رابطه‌ای فعلی  آنها با دلبستگی‌های اولیه در دوران کودکی‌شان مرتبط است».

درمانگر هیجان‌محور نوانسان‌گرا می‌گوید: «همه شما در اشتباهید. احساسات کلید ما هستند. ما باید بر چگونگی آموزش افراد در ارتباط و پردازش احساسات خود به روشی سالم و سازگار تمرکز کنیم».

تصور گفتگوی بالا بین رواندرمانگران همانند رشته‌ی پزشکی کار سختی نیست زیرا اساساً رشته‌ی رواندرمانی با این گفتگوهای دیالکتیک رشد کرده است. UT استدلال می‌کند که فقدان یک تصویر واضح و جامع از علم روانشناسی انسان باعث شده است که برخی از اساتید برجسته (مانند فروید، راجرز و بک) با “بینش‌های کلیدی” در مورد انطباق و سازگاری انسان ظهور کنند و مدل‌های آموزشی و درمان‌هایی را برای مقابله با مشکلات ایجاد کنند.

با این حال، نظریه سیستم های انطباقی منش نشان می‌دهد که آن‌ها فقط به بخشی از پازل نگاه می‌کردند، و اگر بینش‌های آن‌ها را به‌عنوان نقشه‌برداری بر روی سیستم‌های مختلف انطباقی منش ترجمه کنید، می‌توانید موضوع را در یک نور بسیار واضح ببینید.

نظریه سیستم های انطباقی منش روان‌درمانگران را تشویق می‌کند که بپرسند: چه می‌شود اگر به جای اینکه این ایده‌ها در پارادایم‌های کاملاً متفاوت تثبیت شوند، حقیقت به این واقعیت نزدیک‌تر باشد که هر پارادایم اصلی تا حد زیادی بر سیستم خاصی از سازگاری و انطباق روان‌شناختی تمرکز می‌کند؟

به طور خاص، نظریه سیستم های انطباقی منش استدلال می‌کند که پنج سیستم انطباق روانشناختی / منش انسان وجود دارد. بسیاری از روان‌شناسی انسان از طریق این سیستم‌ها قابل درک است، به‌ویژه زمانی که این سیستم‌ها را در زمینه‌های بیولوژیکی، یادگیری، رشد و بافت اجتماعی-فرهنگی در نظر بگیریم. در زیر پنج سیستم به اختصار توضیح داده شده است.

همه پنج سیستم زمینه را برای یک تحول اساسی در نحوه تفکر ما در مورد سازماندهی رواندرمانی فراهم می‌کند. مسابقه اسب‌دوانی بین پارادایم‌های اصلی در رواندرمانی بسیار نادرست است. درعوض، ما باید به عقب برگردیم و ببینیم که هر پارادایم واقعاً فقط بر روی “تکه‌ای از فیل” متمرکز شده است.

پنج سیستم انطباق منش

نظریه سیستم های انطباقی منش
نظریه سیستم های انطباقی منش

۱. سیستم عادت در نظریه سیستم های انطباقی منش

اولین و اساسی‌ترین سیستم در نظریه سیستم های انطباقی منش سیستم عادت نامیده می‌شود. این سیستم شامل الگوها و رفلکس‌های حسی-حرکتی، الگوهای عمل ثابت و خاطرات رویه‌ای است که می‌توانند به طور خودکار عمل کنند و بدون هیچ گونه آگاهی هشیارانه تولید شوند. پاسخ‌های معمولی را می‌توان به طور مفید به سه عنصر تقسیم کرد که یک حلقه را تشکیل می‌دهند.

اول، یک محرک یا سرنخ وجود دارد که با یک رویه یا پاسخ اجرایی دنبال می‌شود، و در نهایت، یک پیامد (پاداش) وجود دارد که چرخه پاسخ را در سیستم مغزی جاسازی می‌کند. این حلقه عادت است. یکی از قابل توجه‌ترین ویژگی‌های سیستم عادت این است که تقریباً هر چیزی تا زمانی که رویه آن دارای عناصر ثابت خاصی باشد می‌تواند به عادت تبدیل شود.

یک مثال کلاسیک از اینکه چگونه الگوهای نسبتاً پیچیده می‌توانند نوعی عادت باشند در یادگیری رانندگی با ماشین یافت می‌شود. رانندگان جدید اغلب هنگام اولین باری که پشت فرمان می‌نشینند، اضافه‌بار اطلاعات دریافتی را تجربه می‌کنند.

یادگیری نحوه تنظیم صندلی و آینه‌ها، میزان فشار پا روی گاز، ترمز و کلاچ و روش صحیح چرخاندن فرمان ماشین هنگام عقب رفتن، همگی نیازمند کنترل آگاهانه شدید در اولین باری هستند که برای یادگیری رانندگی تلاش می‌کنیم. با این حال، این توالی در سیستم عادت با گذشت زمان خودکار می‌شود، به طوری که رانندگان می‌توانند همه موارد فوق را بدون هیچ فکر خودآگاهانه‌ای اجرا کنند.

۲. سیستم تجربی در نظریه سیستم های انطباقی منش

دومین سیستم در نظریه سیستم های انطباقی منش، سیستم تجربی است که به ادراک‌ها، انگیزه‌ها و سائق‌های غیرکلامی و حالت‌های احساسی و عاطفی اشاره دارد که «تئاتر تجربه» ذهنی را تشکیل می‌دهند. نمونه‌هایی از پدیده‌های تجربی عبارتند از دیدن رنگ قرمز، گرسنگی و احساس عصبانیت. چنین تجربیات ذهنی “اول شخص” پدیده‌های نوظهوری هستند که از امواج پردازش اطلاعات عصبی ناشی می‌شوند.

UT سیستم تجربی را به عنوان پیوند دهنده ادراک‌ها، انگیزه‌ها و احساسات از طریق یک فرمول «کنترل»، چارچوب‌بندی می‌کند که به موجب آن اشیاء و رویدادها توسط فرآیندهای ادراکی طبقه‌بندی و معنادار می‌شوند (یعنی چیست، کجاست) و سپس یکپارچه می‌شوند و به الگوهای انگیزشی ارجاع داده می‌شوند (یعنی انگیزه برای نزدیک شدن یا اجتناب از حالات خاص) که سپس منجر به تمایلات واکنش عاطفی کنش‌مدار می‌شود. این فرمول P – M => E نامیده می‌شود و با جزئیات بیشتر توضیح داده شده است.

۳. سیستم رابطه‌ای در نظریه سیستم های انطباقی منش

سومین سیستم در نظریه سیستم های انطباقی منش سیستم رابطه‌ای است. این مفهوم به‌عنوان بسط سیستم تجربی است که هم با پیچیده‌تر شدن ذهنیت (یعنی با تکامل حیوانات با افزایش عملکرد قشر مغز) و هم وقتی حیوانات اجتماعی‌تر می‌شوند (ما در اینجا به ویژه در مورد پستانداران اجتماعی مانند سگ‌ها و نخستی‌سانان صحبت می‌کنیم) تصور می‌شود.

در نظریه سیستم های انطباقی منش سیستم رابطه‌ای به انگیزه‌های اجتماعی و حالات احساسات، همراه با مدل‌های کار درونی شهودی و طرحواره‌های خود در ارتباط با دیگران اشاره دارد که پستانداران اجتماعی را به طور کلی و افراد را به طور خاص در مبادلات و روابط اجتماعی هدایت می‌کند. پس توجه به این نکته مهم است که سیستم رابطه‌ای که در اینجا در نظر گرفته می‌شود وابسته به پردازش کلامی نیست، اگرچه، البته، در انسان‌ها، پردازش کلامی می‌تواند به‌طور چشمگیری بر عملیات سیستم رابطه‌ای تأثیر بگذارد. UT ماتریس نفوذ را به عنوان نقشه‌ای از سیستم روابط انسانی ارائه می‌دهد.

۴. سیستم استدلالی در نظریه سیستم های انطباقی منش

سیستم استدلالی پنجمین سیستم در نظریه سیستم های انطباقی منش است. با این حال، اگر ابتدا این سیستم و سپس سیستم چهارم یعنی، یعنی سیستم دفاعی را توضیح دهیم، مفیدتر است، زیرا دومی متاثر از سازماندهی سیستم اول است. نظام استدلالی، جایگاه افکار با واسطه کلامی و استدلال نمادین است. این سیستم در سیستم‌های مبتنی بر زبان که متشکل از باورها و ارزش‌هاست سازماندهی می‌شود که یک فرد برای تعیین اینکه کدام اعمال و ادعاها مشروع است و کدام غیر قانونی است، برای ارائه دلایلی برای رفتار خود و در نهایت برای ایجاد یک جهان‌بینی معنادار استفاده می‌کند.

اگرچه افراد می‌توانند نحوه مشارکت در استدلال تحلیلی را از طریق سیستم استدلالی بیاموزند، فرمول ارائه شده توسط UT این است که سیستم استدلالی در درجه اول یک سیستم استدلال انگیزشی است، سیستمی که توسط انگیزه‌های غیرکلامی هدایت می‌شود. اهداف، و چارچوب‌های شهودی، و از نظر عملکردی به‌عنوان یک سیستم استدلالی سازماندهی شده است تا یک سیستم استدلال تحلیلی صرف.

UT سیستم خودآگاهی انسان را منحصر به فرد در قلمرو حیوانات توصیف می‌کند. این کار برای توسعه «روایت‌های استدلالی» است که به فرد اجازه می‌دهد باورها و ارزش‌های فرهنگی را که به اعمال مشروعیت می‌دهند (آنچه جامعه‌شناسان «واقعیت‌های اجتماعی» می‌نامند) هدایت کند. یکی از ویژگی‌های سیستم این است که به دنبال یک “وضعیت وجودی قابل توجیه” است که به ما امکان می‌دهد ماهیت سیستم چهارم را در نظریه سیستم های انطباقی منش درک کنیم.

۵. سیستم دفاعی در نظریه سیستم های انطباقی منش

سیستم دفاعی چهارمین سیستم در نظریه سیستم های انطباقی منش است. مطابق با فرمول UT سیستم توجیهی، به روش‌هایی اشاره دارد که افراد از طریق آن اعمال، احساسات و افکار خود را مدیریت می‌کنند، و به طور خاص به روشی که افراد کانون توجه آگاهانه را برای حفظ یک حالت تعادل روانی در مواقع تهدید یا ناامنی تغییر می‌دهند. سیستم دفاعی پراکنده‌ترین سیستم انطباقی شخصیت است.

با این حال، می‌توان با بررسی این که چگونه تصاویر، انگیزه‌ها، هوس‌ها و امیال از سیستم‌های غیرکلامی (یعنی عادت، تجربی، رابطه‌ای) با توجیهات خودآگاه فرد برای بودن ادغام می‌شوند (یا نه) مشخص می‌شود. یک وبلاگ دقیق تر در مورد سیستم دفاعی). ما قبل از پرداختن به سیستم دفاعی، سیستم استدلال را بررسی کردیم، زیرا سیستم استدلالی به دنبال “تعادل” است به طوری که فرد در “حالت موجه بودن” باشد. حالت موجه، حالتی است که امن و مشروع باشد و بنابراین افراد باید افکار و موقعیت‌هایی را که خلاف آن را نشان می‌دهد مدیریت کنند. اگر چه مواردی وجود دارد که مردم در برابر آنها دفاع می‌کنند، اما می‌توانیم پنج حوزه وسیع را شناسایی کنیم، از جمله:

  • (الف) مرگ و ایده مرگ،
  • (ب) تهدید برای جهان‌بینی و سیستم‌های معناساز،
  • (ج) تهدید برای یک فرد در رابطه با دیگران،
  • (د) تهدید عزت نفس یا خودپنداره، و
  • (ه) احساسات یا خاطرات دردناک.

برای درک نحوه عملکرد سیستم دفاعی در نظریه سیستم های انطباقی منش، نوجوانی را در نظر بگیرید که در خانواده‌ای بزرگ می‌شود که نسبت به همجنس‌گرایی خصمانه برخورد می‌کند، اما او احساسات و تمایلات همجنس‌گرایی را تجربه می‌کند. در اینجا سیستم استدلالی (یعنی باور صریح مبنی بر اشتباه بودن همجنسگرایی) با سیستم تجربی (یعنی برانگیختگی جنسی در پاسخ به همجنس‌گرایی) در تضاد است.

ترکیبی از این سیستم‌های سازگاری را می‌توان در یک مدل سه‌جانبه نسبتاً ساده از آگاهی انسانی که در زیر نشان داده شده است، ترسیم کرد. این خود تجربی، راوی خصوصی و خود عمومی (آن چیزی که به اشتراک گذاشته شده و نمایش داده می شود) را نشان می‌دهد. همچنین فیلترهای کلیدی را نشان می‌دهد. یک فیلتر بین خود تجربی و خصوصی است. این «فیلتر فرویدی» است که با مثلث تضاد مالان مطابقت دارد. دوم، «فیلتر روجریان» است، که مربوط به نحوه مدیریت تنش‌های افراد بین آنچه با دیگران به اشتراک می‌گذارند و آنچه که انجام نمی‌دهند (یعنی میزان اعتبار آنها از یک طرف یا دروغ‌گویی یا احساس تقلب در آن‌ها است. دیگری).

ارتباط 5 بزرگ نظریه سیستم های انطباقی منش با چهار پارادایم اصلی

نظریه سیستم های انطباقی منش معتقد است که سنت‌های مختلف در زمانی پدید آمدند که هیچ راهی برای مشاهده کل وجود نداشت و از این رو آنها به سمت سیستم‌های خاصی جذب شدند تا پیچیدگی عملکرد انسان را ساده‌تر کنند. این بخش نحوه هماهنگی سیستم‌های اصلی روان‌درمانی با پنج سیستم انطباقی منش را بررسی می‌کند. اکنون زمان آن است که پارادایم‌ها را رها کنیم و با تصویری از کل شروع به کار کنیم.

سنت رفتاری با سیستم عادت در نظریه سیستم های انطباقی منش همسو است

تاکید کلی در رفتاردرمانی سنتی بر تجربه درونی فرد یا به طور سنتی حتی فرآیندهای فکری نیست. در عوض، تمرکز بر رفتار آشکار و محیط و نحوه واکنش فرد به محرک‌های خاص (در شرطی سازی کلاسیک) یا پاداش یا مجازات (در شرطی‌سازی عامل) برای اعمال خاص است. هدف رفتاردرمانی سنتی یا تغییر نشانه‌های محیطی، تغییر الگوهای پاسخ، یا تغییر ساختارهای پاداش با هدف شکستن حلقه‌های عادت ناسازگار و جایگزینی آنها با الگوهای آموخته‌شده جدید و سازگارتر است.

تقریباً همه رویکردهای رفتاردرمانی، از حساسیت‌زدایی و غرقه‌سازی گرفته تا هزینه‌های پاسخ و اقتصاد ژتونی، می‌توانند به عنوان تأکید بر نیاز به تغییر نشانه پیشین، پاسخ یا پیامد در زمینه‌های محیطی خاص درک شوند. این عناصر مستقیماً با حلقه عادت مطابقت دارند. شرطی سازی کلاسیک رابطه بین نشانه (محرک) و روال (پاسخ) را بررسی می‌کند، در حالی که شرطی سازی عاملی رابطه بین روال و پیامد را مورد بررسی قرار می‌دهد.

پارادایم انسان‌گرایانه با نظام تجربی در نظریه سیستم های انطباقی منش همسو می‌شود

شاید بینش اصلی از دیدگاه تجربی/نوانسان‌گرایانه این باشد که دو راه برای شناخت وجود دارد: (الف) مفهومی (دانش با توصیف کلامی، تحلیلی) و (ب) تجربی (دانش با تجربه مستقیم). درمان‌های تجربی یا متمرکز بر هیجان بر اهمیت استفاده از شکل دوم شناخت در هنگام تسهیل تغییر بیمار تأکید می‌کنند (برخلاف درمان‌های شناختی که بر اولی تأکید دارند). کارل راجرز به دلیل تأکید کلی او بر پدیدارشناسی و استفاده از همدلی عمیق برای دستیابی به جنبه‌هایی از «خود واقعی» که در نتیجه ترس از قضاوت‌ دیگران، پنهان، جدا شده یا ضعیف ادغام شده بودند، در رویکردهای تجربی نقش اساسی داشت.

در حال حاضر یکی از برجسته‌ترین شکل‌های درمان تجربی، درمان متمرکز بر هیجان است، که تمرکز اصلی آن درک نحوه سازمان‌دهی هیجانات  و فرآیندی است که طی آن چنین پردازش هیجانی عموماً سازگار یا ناسازگار است. محور اصلی EFT این است که پاسخ‌های احساسی اولیه اطلاعات کلیدی در مورد نیازهای اصلی (مانند نیاز به دوست داشته شدن یا شایستگی) را نشان می‌دهد. اگر فردی با آن نیازها هماهنگ باشد و به آن حالات احساسی برسد و آنچه را که احساس می‌کند در خودآگاهی بالاتر خود ادغام کند، در این صورت فرد در مکان بسیار بهتری برای دستیابی به هماهنگی ذهنی و رابطه‌ای قرار می‌گیرد.

با این حال، اگر پاسخ عاطفی سازگار اولیه مسدود شود، زیرا تهدیدکننده یا گیج‌کننده یا غیرقابل قبول تلقی می‌شود و یا نادیده گرفته می‌شود یا با یک احساس ثانویه جایگزین می‌شود (به عنوان مثال، به جای اینکه از طرد شدن احساس ناراحتی کند، فرد از ناعادلانه بودن آن عصبانی می‌شود و می‌گوید او اهمیتی نمی‌دهد)، در این صورت ناهماهنگی قابل توجهی بین نیازهای اصلی و ابراز عاطفی وجود خواهد داشت. در EFT، درمانگران برای آموزش درمانجویان تلاش می‌کنند تا بفهمند چگونه به احساسات انطباقی ​​اولیه خود متصل شوند و از طریق تجارت عاطفی ناتمام، که در آن از لحاظ تاریخی قادر به پردازش احساسات اولیه خود نبودند، کار کنند.

پارادایم‌های روان‌پویایی مدرن با سیستم‌های رابطه‌ای و دفاعی در نظریه سیستم های انطباقی منش همسو هستند

بینش‌های کلیدی رویکردهای روان‌پویشی مدرن عبارتند از: (الف) انگیزه‌ها و نیازهای ما ماهیت عمیقاً رابطه‌ای دارند و (ب) بسیاری از انگیزه‌های ما خارج از آگاهی هشیارانه‌ی ما قرار دارد و در برابر افکار و احساسات تهدیدآمیز از ما دفاع می‌شود. برای درک نکته (الف)، شناخت «چرخش رابطه‌ای» که روانکاوی در چند دهه گذشته انجام داده است، بسیار مهم است.

برای مثال، اکثر نظریه‌پردازان و درمانگران روان‌پویشی در حال حاضر عمدتاً بر اساس نظریه دلبستگی، انگیزه‌های قدرت و عشق و طرح‌واره‌های ناخودآگاه رابطه‌ای، سناریوها و انتظاراتی که مردم برای حرکت در دنیای اجتماعی استفاده می‌کنند، فکر می‌کنند. نقشه سیستم رابطه‌ای ارائه شده توسط ماتریس نفوذ کاملاً و مستقیماً با این تأکیدات مطابقت دارد.

یک راه سریع و سرراست برای درک مورد (ب) در نظر گرفتن مثلث تعارض مالان است. این مثلث طرحواره‌ای را ارائه می‌دهد که چگونه تصاویر، تکانه‌ها یا تأثیرات آزاردهنده یا مشکل‌ساز باعث ایجاد “سیگنال اضطراب” می‌شوند زیرا احساسات برخاسته از آنها خطرناک هستند. این سیگنال اضطراب سپس سیستم دفاعی را در تلاش برای اجتناب از تهدید و بازگشت به حالت تعادل فعال می‌کند.

مثلث تعارض مالان توضیح می‌دهد که چرا برخی از مطالب به راحتی در دسترس آگاهی هستند، در حالی که مطالب دیگر، به ویژه آنچه که برای وضعیت یا هویت واقعی یا درک شده فرد تهدید محسوب می‌شود، اغلب اجتناب، سرکوب یا فیلتر می‌شود. این مدل با سیستم دفاعی بسیار سازگار است زیرا “در بین” سیستم‌های تجربی/رابطه‌ای ناخودآگاه و سیستم‌های توجیهی خودآگاه وجود دارد. علاوه بر این، فهرست مکانیسم‌های دفاعی که توسط نظریه‌پردازان روان‌پویشی ترسیم شده است، به عنوان یک نقطه شروع عالی برای درک ساختار و سازماندهی سیستم دفاعی عمل می‌کند.

مطابق با این ادعاها، درمانگر روان‌پویشی مدرن عموماً به دنبال ورود به سیستم رابطه‌ای بیمار و بازسازی آن از طریق یک تجربه هیجانی اصلاحی و از طریق بینشی است که از طریق تفاسیر ارائه شده توسط درمانگر به دست می‌آید. در مجموع، رویکرد روان‌پویشی تلاش می‌کند تا سازگاری روان‌شناختی را از طریق درک ساختار شخصیت فرد از طریق دریچه‌های فرآیندهای رابطه و دفاع تقویت کند. ساختار درمانی بر اساس به دست آوردن بینش نسبت به آن فرآیندها و تقویت اصلاح سازگارانه دلبستگی‌ها و احساسات مرتبط در زمینه یک رابطه درمانی شفابخش است.

رویکردهای شناختی همسو با سیستم توجیهی در نظریه سیستم های انطباقی منش است

رویکردهای عمده شناخت درمانی سنتی رویکردی سیستماتیک برای آگاهی، ارزیابی و تغییر سیستم توجیهی فرد برای عملکرد به شیوه‌ای سازگارتر ارائه می‌دهند. به عنوان مثال، درمان شناختی سنتی بک با آموزش نحوه تفسیر و بازخورد خودگفتاری در مورد حالات احساسی و اقدامات بعدی به افراد کمک می‌کند. باورها مانند “احتمالاً در این مورد شکست خواهم خورد” یا “او هرگز من را دوست نخواهد داشت” احساسات شکست را فعال می‌کند و تمایل به اجتناب رفتاری دارد و به چرخه‌های ناسازگار کمک می‌کند.

تمرکز شناخت درمانی سنتی توسعه آگاهی از سیستم توجیهی خود و تعیین اعتبار و سازگاری باورهای مختلف است. به عنوان مثال، در شناخت درمانی بک به بیماران آموزش داده می‌شود که سیستم شناختی کلامی خود را متشکل از سه سطح تصور کنند: (الف) افکار خودکار، (ب) باورهای واسطه‌ای و (ج) باورهای اصلی. سپس به بیماران آموزش داده می‌شود که محتوای باورهای خود را در آن سطوح به احساسات و اعمال مرتبط کنند و سپس راه‌های نظام‌مندی را برای تعیین اینکه کدام توجیه‌ها دقیق و مفید هستند و کدام‌ها درست نیستند، توسعه دهند.

شایان ذکر است که در دو دهه گذشته تغییری به سمت درمان‌های شناختی رفتاری «موج سوم» (مانند ACT، DBT) صورت گرفته است. این درمان‌ها تمایل دارند رویکردی متفاوتی برای ارتباط با افکار داشته باشند. رویکردهای موج سوم به جای تلاش برای تجزیه و تحلیل سیستماتیک درباره اینکه آیا فرد تفسیرهای انطباقی یا ناسازگارانه‌ای را انجام می‌دهد یا نه، بر نیاز به آگاهی و پذیرش افکار و احساسات خود بدون توجه به محتوای آنها تأکید می‌کند. بنابراین، رویکردهای موج سوم با تأکید بر آگاهی و پذیرش، فضای مفهومی بیشتری را برای سیستم‌های تجربی و دفاعی دارند.

نتیجه

در نگاهی به پنج سیستم نظریه سیستم های انطباقی منش و مرتبط کردن آنها با پارادایم‌های اصلی رواندرمانی، این سوال ساده را بپرسید: آیا تشخیص همسویی دشوار است؟ در غیر این صورت، می‌توان به یک نتیجه‌گیری عمده در مورد زمینه رواندرمانی رسید. آنچه به عنوان پارادایم در این زمینه ظاهر می شود، در واقع تابعی از تمرکز بر سیستم‌های مختلف سازگاری روانی است.

اگر شما یا کسی که می‌شناسید در یک برنامه آموزشی هستید که از شما می‌خواهد بر یک جهت‌گیری خاص تمرکز کنید، سؤالات زیر باید مطرح شود: آیا اینطور نیست که عادت‌ها و شیوه‌های زندگی، عواطف و عملکرد عاطفی، روابط و دلبستگی‌ها، مقابله و دفاع‌ها و تفاسیر شناختی و خودپنداره همه برای درک سازگاری روانی، اختلالات و تغییرات مهم هستند؟ اگر چنین است، پس چرا کسی باید انتخاب کند که فقط بر یک یا دو حوزه از این حوزه‌ها تمرکز کند و با «قبیله‌ای» که در برابر قبایلی که بر حوزه‌های دیگر تمرکز می‌کنند، تعریف می‌شود؟ آیا این مانند یک متخصص قلب نیست که اعلام می‌کند کلید سلامت کلی بیولوژیکی یک سیستم گردش خون خوب است، لعنت به سیستم‌های دیگر؟

تحولات در تئوری، آموزش و عمل به گونه‌ای صورت می‌گیرد که دیگر نیازی نیست روانشناسی و رواندرمانی به عنوان مسابقات اسب‌دوانی بین آنها سازماندهی شوند. در عوض، اکنون می‌توانیم از پارادایم‌ها فراتر رفته و روی درک منسجم و جامع روان‌شناسی انسانی کار کنیم. مطمئناً، اگر ما بتوانیم “کل فیل را ببینیم” در پایان وضعیت ما بهتر خواهد بود – و همینطور بیماران ما.

ارتباط با ما

برای ارتباط با ما در مورد نظریه سیستم های انطباقی منش در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا