نظریه کارن هورنای: روانکاوی اجتماعی و نظریه نیازهای روانرنجور
نظریه کارن هورنای: کارن هورنای یک روانشناس نئوفرویدی بود که به دلیل نظریه نیازهای روانرنجور، تحقیقاتش در مورد روانشناسی زنانه، و انتقاداتش از تاکید فروید بر مفهوم رشک آلتی شناخته میشود.
این مقاله زندگی، کار و نظریه کارن هورنای را مورد بحث قرار میدهد. همچنین برخی از کمکهای مهم او در زمینه روانشناسی را بررسی میکند. با اسکیمالوژی همراه باشید.
زندگی کارن هورنای
نظریه کارن هورنای از زندگی و تجربههای او در دوران کودکی سرچشمه گرفته است. کارن هورنای در سال 1885 در بلانکنز آلمان، شهر کوچکی در نزدیکی هامبورگ به دنیا آمد. او پدرش، برنت دانیلسن، را فردی سختگیر توصیف کرد. مادرش در حالی که سختگیری کمتری نسبت به شوهرش داشت، سلطهجو و تحریکپذیر بود.
کارن هورنای در اوایل زندگی با افسردگی مقابله میکرد. در دوران نوجوانی بود که اولین دوره افسردگی جدی خود را تجربه کرد. او با برادر بزرگترش بسیار صمیمی بود. وقتی از او فاصله گرفت، هورنای افسرده شد، مشکلی که او در طول زندگی با آن دست و پنجه نرم میکرد.
او باهوش و جاهطلب بود اما معتقد بود که جذاب نیست. هورنای خود را وقف مدرسه کرد و معتقد بود که اگر نتواند زیبا باشد باهوش خواهد بود. در سال 1904، مادر هورنای شوهرش را ترک کرد و فرزندانش را با خود برد.
هورنای در سال 1906 رشتهی پزشکی را در دانشکده پزشکی دانشگاه فرایبورگ آغاز کرد. این مدرسه یکی از معدود مدارسی بود که زنان را در برنامه پزشکی خود می پذیرفت. او بعداً در دانشگاه گوتینگن و دانشگاه برلین تحصیل کرد. هورنای در دانشکده پزشکی شروع به مطالعه روانکاوی کرد که هنوز در مراحل اولیهی خود بود.
او در سال 1909 با یک دانشجوی حقوق به نام اسکار هورنای ازدواج کرد. مرگ مادر و سپس برادرش در سالهای 1911 و 1923 برای هورنای بسیار سخت بود. کسب و کار شوهرش نیز شکست خورد و او به زودی به مننژیت مبتلا شد.
هورنای به طور فزایندهای از ازدواج خود ناراضی شد و متوجه شد که شوهرش شخصیتی سلطهجو و مقتدر شبیه به پدرش دارد. او در این مدت یک دوره افسردگی جدی دیگری را تجربه کرد. در سال 1926، هورنای شوهرش را ترک کرد و آنها در سال ۱۹۲۷ طلاق گرفتند.
در سال 1932، او به همراه سه دخترش، بریژیت، ماریان و رناته به ایالات متحده نقل مکان کرد. در اینجا بود که او با روشنفکران برجسته دیگری از جمله هنری استک سالیوان و اریک فروم دوست شد و نظریههای خود را در زمینه روانشناسی توسعه داد.
تجربیات اولیه زندگی در توسعه بعدی نظریه کارن هورنای نقش داشت. او در نوجوانی با افسردگی دست و پنجه نرم میکرد و با مرگ مادر و برادرش ویران شد. هورنای پس از طلاق از همسرش به همراه سه دخترش به ایالات متحده نقل مکان کرد و در آنجا تبدیل به شخصیتی تأثیرگذار در روانکاوی آمریکا شد.
تأکید هورنای بر تأثیر فرهنگ روی شخصیت
نظریه کارن هورنای اگرچه عوامل ژنتیکی را قبول داشت اما تأکید اصلی او بر این بود که تأثیرات فرهنگی مبنای اصلی رشد شخصیت روانرنجور و بهنجار هستند.
هورنای اعتقاد داشت که فرهنگ مدرن بر مبنای رقابت بین افراد استوار است و هر کسی رقیب واقعی یا بالقوه دیگری است. از نظر او این وضعیت در نهایت منجر به انزوا میشود. این احساس تنهایی و انزوا باعث تشدید شدن میل به محبت میشود و تمایل زیاد به عشق و محبت زمینه را برای رشد روانرنجوری فراهم میکند.
اهمیت دوارن کودکی
در نظریه کارن هورنای دوره کودکی دورهای است که اکثر مشکلات از آنجا آغاز میشوند. رویدادهای تروماتیک و آسیبزا مانند طرد شدن، انواع سوءاستفادهها و بیتوجهی میتوانند تأثیرات عمیقی بر رشد شخصیت بگذارند. تمامی این رویدادها در واقع نوعی فقدان صمیمیت و محبت واقعی است. بنابراین هورنای معتقد بود که اگر دوران کودکی ناگوار باشد نیازهای روانرنجور رشد پیدا میکنند.
تجربههای دوران کودکی مسئول اصلی رشد شخصیت هستند. افرادی که به صورت انعطافناپذیری الگوهای رفتاری خود را تکرار میکنند به این علت است که تجربههای جدید زندگی خود را طوری تفسیر و تعبیر میکنند که با آن الگوهای تثبیتشده هماهنگ باشد.
خصومت بنیادین
در نظریه کارن هورنای برای اینکه کودک به طور سالم رشد کند باید محیط پرورشی او مناسب باشد. ویژگیهای چنین محیطی باید صمیمیت واقعی و محبت اصیل باشد. وقتی صمیمیت و محبت واقعی وجود دارد کودک احساس امنیت و خشنودی میکند.
اما اگر والدین نیازهای کودک به احساس امنیت و خشنودی را با رفتارهایی مانند طرد، بیمحبتی، سلطهگری، حمایت افراطی یا لوس کردن برآورده نسازند، کودکان نسبت به والدین خشمگین میشوند که کارن هورنای آن را خصومت بنیادین مینامد.
در نظریه کارن هورنای مطرح شده است که کودکان هرگز خصومت بنیادین خود را به والدین ابراز نمیکنند. بلکه تلاش میکنند تمامی خشمهای خود را نسبت به آنها سرکوب کنند. وقتی خصومیت بنیادین شکل میگیرد و ابراز نمیشود در کودک احساس عمیق ناامنی به وجود میآید که این حالت در نظریه کارن هورنای اضطراب بنیادین نامیده شده است.
اضطراب بنیادین
اضطراب بنیادین در نظریه کارن هورنای به این صورت است: احساس کوچک، بیاهمیت، درمانده بودن و رهاشده و به خطر افتاده در دنیایی که پر از سوءاستفاده، تقلب، تهاجم، تحقیر، خیانت و حسادت است. بعدها او تعریف خود از اضطراب بنیادین را به این صورت تغییر داد:
احساس منزوی و درمانده بودن در دنیایی که به صورت بالقوه متخاصم پنداشته میشود.
در نظریه کارن هورنای اضطراب بنیادین به صورت خودبهخودی منبع شکلگیری روانرنجوریها نیست بلکه در واقع اضطراب بنیادین خاک حاصلخیزی است که انواع روانجوری میتوانند در آن به خوبی رشد کنند. اضطراب بنیادین در تمامی روابط فرد با دیگران نفوذ میکند و منجر به روشهای ناسالم کنار امدن با دیگران میشود.
روانرنجوری چیست؟
روانرنجوری به عنوان ناتوانی در سازگاری و تمایل به تجربه افکار و رفتارهای منفی یا وسواسی بیش از حد تعریف میشود. این اصطلاح از سال 1700 مورد استفاده قرار گرفته است. در سال 1980، این تشخیص از “راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی” حذف شد. در حالی که روانرنجوری دیگر یک تشخیص رسمی نیست، هنوز اغلب به طور غیر رسمی برای توصیف رفتارهای مرتبط با استرس و اضطراب استفاده میشود. |
روشهای کنار آمدن با اضطراب بنیادین
در نظریه کارن هورنای ابتدا چهار روش برای کنار آمدن با اضطراب بنیادین معرفی شد:
- محبت: محبت کردن میتواند روشی برای کنار آمدن با اضطراب بنیادین باشد. اما این نوع از محبت کردن هیچوقت به عشق اصیل ختم نمیشود. با استفاده از روشهایی مانند فرمانپذیری، ارائه خدمات و یا حتی رابطهی جنسی فرد تلاش میکند از دیگران محبت بخرد.
- سلطهپذیری: فرد روانرنجور برای کنار آمدن با اضطراب بنیادین ممکن است خودش را تسلیم دیگران کند.
- قدرت، مقام و مایملک: با استفاده از قدرت، فرد تلاش میکند بر دیگران حاکم شود و از این طریق در برابر خصومت واقعی یا خیالی آنها از خود محافظت کند. مقام نیز روشی است برای تحقیر کردن دیگران تا از این طریق از تحقیر شدن خویش محافظت کند. مایملک نیز از فرد در برابر فقر و تهیدستی محافظت میکند. با استفاده از این روش فرد دیگران را محروم میکند.
- کنارهگیری: افراد روانرنجور با مستقل شدن از دیگران یا جدا شدن عاطفی از آنها، از خودشان در برابر اضطراب بنیادین محافظت میکنند. آنها با کنارهگیری روانی احساس میکنند دیگران نمیتوانند به آنها صدمه بزنند.
این چهار روش کنار آمدن با اضطراب بنیادین به معنای روانرنجور بودن نیست. اما افراد روانرنجور به صورت انعطافناپذیر و بیاختیار از این روشهای استفاده میکنند. بنابراین ویژگی وسواسی بودن ویژگی بارز تمام روانرنجوریهاست.
بر اساس نظریه کارن هورنای نیاز وسواسی به کاهش دادن اضطراب بنیادین رفتارهایی را به بار میآورد که به عزت نفس پایین، خصومت فراگیر، تلاش نامناسب برای قدرت، احساسهای کاذب برتری و نگرانی دائمی تداوم میبخشد. در نهایت تمامی این موارد منجر به تشدید اضطراب بنیادین میشوند.
نیازهای روانرنجور
نظریه کارن هورنای معتقد است افراد دارای تعدادی نیاز روانرنجور هستند که در برانگیختگی رفتار آنها نقش دارند. هورنای در کتاب «تحلیل خود» در سال 1942 نظریهی خود را در مورد روانرنجوری تشریح کرد و انواع مختلف رفتار روانرنجور را در نتیجه استفاده بیش از حد از راهبردهای مقابلهای برای مقابله با اضطراب بنیادین توصیف کرد. او معتقد بود که روانرنجوری ناشی از اضطراب بنیادین ناشی از روابط بین فردی است.
بر اساس نظریه کارن هورنای، اضطراب بنیادین (و بنابراین روانرنجوری) میتواند از موقعیتهای مختلف ناشی شود. او پیشنهاد کرد که در کودکی، افراد اغلب تجربههایی دارند که به رشد روانرنجوری کمک میکند، از جمله:
- تحسین بیش از حد
- بیعدالتی و تبعیض
- انزوا از کودکان دیگر
- عدم احترام به نیازها
- عدم راهنمایی
- کمبود گرمای عاطفی
- محافظت بیش از حد
- مشاجره والدین یا دشمنی در خانه
- مسئولیت خیلی زیاد یا کم
- وعدههای عملنشده
ده نیاز روانرنجور
در سال ۱۹۴۲ کارن هورنای ده نیاز روانرنجور را معرفی کرد که در واقع توصیفکنندهی تلاشهای فرد روانرنجور برای کنار آمدن با اضطراب بنیادین است. این ده نیاز از روشهای چهارگانهی محافظت که در بالا توصیف کردیم اختصاصیتر هستند اما با آنها همپوشی دارند. در این این ده نیاز روانرنجور در نظریه کارن هورنای را معرفی میکنیم.
۱. نیاز به محبت و تأیید
در نظریه کارن هورنای اولین نیاز، نیاز روانرنجور به محبت و تأیید است. این نیاز شامل میل به دوست داشتن، راضی کردن دیگران و برآورده کردن انتظارات دیگران است. افراد دارای این نوع نیاز به شدت نسبت به طرد و انتقاد حساس هستند. از خشم یا خصومت دیگران میترسند. این افراد تلاش میکنند کورکورانه دیگران را خشنود کنند، از انتظارات و توقعات دیگران پیروی میکنند و از ابراز وجود میترسند.
۲. نیاز روانرنجور به همسر سلطهگر و قدرتمند
نیاز دوم به عنوان نیاز روانرنجور به همسری است که زندگی فرد را به دست بگیرد، شناخته میشود که شامل نیاز به تمرکز بر یک شریک قدرتمند است. افرادی که این نیاز را دارند ترس شدیدی از رها شدن توسط شریک زندگی خود دارند. اغلب اوقات، این افراد اهمیت اغراقآمیزی برای عشق قائل هستند و معتقدند که داشتن شریک زندگی همه مشکلات زندگی را حل میکند.
۳. نیاز به محدود کردن زندگی
سومین نیاز روانرنجور در نظریه کارن هورنای نیاز به محدود کردن زندگی خویش در درون مرزهای کوچک و محدود است. افرادی که این نیاز را دارند ترجیح می دهند نامحسوس باشند و توجه کسی را جلب نکند. آنها خود را بینیاز هستند و به اندک، راضی هستند. آنها از آرزوهای مادی اجتناب میکنند، اغلب نیازهای خود را در درجه دوم اهمیت قرار میدهند و استعدادها و تواناییهای خود را کمارزش میدانند.
۴. نیاز به قدرت
چهارمین نیازی که در نظریه کارن هورنای توضیح داده شده است به عنوان نیاز روانرنجور به قدرت شناخته میشود. افراد با این نیاز به دنبال قدرت برای خود هستند. آنها معمولاً قدرت را ستایش میکنند، ضعف را تحقیر میکنند و از افراد دیگر استثمار میکنند یا بر آنها مسلط میشوند. این افراد از محدودیتهای شخصی، درماندگی و موقعیتهای غیر قابل کنترل میترسند. قدرت درواقع نمایانگر نیاز به کنترل کردن دیگران است.
۵. نیاز به استثمار دیگران
افرادی که نیاز روانجور به استثمار دیگران دارند، دیگران را بر حسب آنچه میتوان از طریق معاشرت با آنها به دست آورد، نگاه میکنند. افراد مبتلا به این نیاز عموماً به توانایی خود در استثمار دیگران افتخار میکنند و اغلب روی دستکاری دیگران برای دستیابی به اهداف مورد نظر از جمله چیزهایی مانند ایدهها، قدرت، پول یا رابطه جنسی متمرکز هستند. این افراد از دیگران بهرهکشی میکنند.
۶. نیاز به پرستیژ یا مقام اجتماعی
افرادی که نیاز به پرستیژ دارند، از نظر شناخت و تحسین عمومی برای خود ارزش قائل هستند. داراییهای مادی، ویژگیهای شخصیتی، دستاوردهای حرفهای و عزیزان بر اساس ارزش پرستیژ ارزیابی میشوند. این افراد اغلب از شرمساری عمومی و از دست دادن موقعیت اجتماعی میترسند. این افراد میخواهند همیشه اول باشند، مهم باشند یا اینکه توجه دیگران را به خود جلب کنند.
۷. نیاز به تحسین شدن
افرادی که نیاز روانرنجور به تحسین شدن دارند خودشیفته هستند و ادراک اغراقآمیزی از خود دارند. آنها میخواهند بر اساس تصوری که خودشان از خودشان دارند تحسین شوند، نه بر اساس اینکه واقعاً چگونه هستند.
۸. نیاز به موفقیت شخصی و جاهطلبی
بر اساس نظریه کارن هورنای، افراد در نتیجه ناامنی اولیه، خود را برای دستیابی به چیزهای بزرگتر و بیشتر تحت فشار قرار میدهند. این افراد از شکست میترسند و احساس نیاز دائمی به انجام کارهای بیشتری نسبت به سایر افراد و رسیدن به موفقیتهای بعدی دارند. آنها برای تأیید برتری خودشان نیاز دارند که دیگران را شکست دهند.
۹. نیاز به استقلال
این نیاز به عنوان نیاز روانرنجور برای خودکفایی، خودبسندگی و استقلال توصیف میشود. این افراد ذهنیت «تنهایی» از خود نشان میدهند و از دیگران فاصله میگیرند تا از گره خوردن یا وابستگی به افراد دیگر اجتناب کنند. این افراد معتقدند که میتوانند بدون حضور دیگران زندگی کنند.
۱۰. نیاز به کمالگرایی
افرادی که نیاز روانرنجور به کمال و غیرقابل نفوذ بودن دارند برای لغزشناپذیری کامل تلاش میکنند. ویژگی مشترک این نیاز روانرنجور، جستجوی عیبهای شخصی به منظور تغییر سریع یا پوشاندن سریع این عیبهاست. آنها از اینکه مرتکب اشتباه شوند میترسند و مدام تلاش میکنند تا ضعفهای خود را از دیگران پنهان کنند.
گرایشهای روانرنجور
بعدها هورنای در سال ۱۹۴۵ متوجه شد که میتوان این ده نیاز را به سه طبقهی کلی تقسیم کرد. در نظریه کارن هورنای این تقسیمبندی جدید گرایشهای روانرنجوری نامیده میشوند:
۱. حرکت به سوی مردم
نیازهایی که شما را به سمت دیگران سوق میدهد: این نیازهای روانرنجور باعث میشود که افراد به دنبال تأیید و پذیرش دیگران باشند. افرادی که این نیازها را دارند اغلب به عنوان نیازمند یا چسبنده توصیف میشوند که به دنبال تایید و عشق هستند. حرکت به سوی مردم نمایانگر نیاز روانرنجور به محافظت کردن از خود در برابر احساسهای درماندگی است.
این افراد به دنبال عشق و تأیید دیگران هستند یا اینکه تلاش میکنند همسر قدرتمندی پیدا کنند که زندگی را به دست بگیرد. کارن هورنای این نیاز را به صورت وابستگی بیمارگون نیز تعریف کرده است.
۲. حرکت به دور از مردم
نیازهایی که شما را از دیگران دور میکند: این نیازهای روانرنجور باعث ایجاد خصومت و رفتار ضداجتماعی میشود. این افراد اغلب به عنوان سرد، بیتفاوت و گوشهگیر توصیف میشوند. این نیاز نشاندهندهی نیاز به زندگی خصوصی، استقلال و خودبسندگی است. از نظر این افراد همکاری با دیگران غیر قابل تحمل است و اجازه نمیدهند کسی به آنها نزدیک شود. آنها از تعهدات اجتماعی پرهیز میکنند اما بیشترین ترس آنها نیاز داشتن به دیگران است.
۳. حرکت علیه مردم
نیازهایی که شما را در مقابل دیگران حرکت می دهد: این نیازهای روانرنجور منجر به خصومت و نیاز به کنترل دیگران می شود. این افراد اغلب به عنوان افراد سخت گیر، سلطه جو و نامهربان توصیف می شوند. این افراد گمان میکنند که تمام افراد دیگر متخاصم و بد هستند. این افراد به شدت به بهرهکشی از دیگران میپردازند و از آنها برای منافع شخصی خود استفاده میکنند. آنها دوست دارند بهترین، برترین و قدرتمندتری باشند.
چگونه نیازهای روانرنجور بر رفتار تأثیر میگذارند؟
نیازهای روانرنجور بسته به فرد، نیازهای او و موقعیت میتواند منجر به انواع مختلفی از رفتار شود. مثلا:
|
تعارضهای درونروانی
بر اساس نظریه کارن هورنای دو نوع تعارض درونروانی مهم وجود دارد: خودانگاره آرمانی و بیزاری از خویشتن
۱. خودانگارهی آرمانی: تلاش برای حل کردن تعارضها به وسیلهی ترسیم کردن تصویری خداگونه از خویشتن.
افراد به دلیل احساس بیگانگی با خودشان شدیداً نیاز دارند درک هویت باثباتی از خود به دست بیاورند. این افراد ممکن است با ایجاد یک خودانگاره آرمانی این مشکل خود را حل کنند. آنها خودشان را به صورت نابغه، بهترین معشوق، فرشته یا خدا در نظر میگیرند.
بر اساس نظریه کارن هورنای سه جنبه را میتوان برای خودانگاره آرمانی در نظر گرفت:
- جستجوی روانرنجور برای شهرت: نظریه کارن هورنای معتقد بود که افراد روانرنجور برای تحقق خودانگاره آرمانی تلاش میکنند و تلاشهای آنها در سه حیطهی کمالگرایی (یعنی بهترین بودن در هر زمینهای)، جاهطلبی (نیاز زیاد به برتری) و پیروزی کینهتوزانه (شرمنده کردن یا شکست دادن دیگران از طریق موفقیت یا رسیدن به قدرت برای تحقیر کردن دیگران) صورت میگیرد. نیاز به کمالگرایی خود را به صورت باید و نبایدهای افراطی نشان میدهد که کارن هورنای آن را استبداد بایدها نامید.
- ادعاهای روانرنجور: افراد روانرنجور در جستجوی خود برای شهرت، یک دنیای خیالی میسازند. آنها انتظار دارند که مطابق با نظر آرمانی خودشان درباره خودشان با آنها رفتار شود. آنها خود را استثنایی، برتر، بهترین و عالیترین میدانند و ادعا دارند که دیگران این موارد را بدانند و آنطور که آنها سزاوار هستند با آنها رفتار شود.
- غرور روانرنجور: نوعی غرور کاذب است که بر پایه تصورات بیاساس در مورد خودانگاره آرمانی قرار دارد.
۲. بیزای از خویش: خوار شمردن و تحقیر کردن خود واقعی.
مطابق با نظریه کارن هورنای افراد روانرنجور که در جستجوی شهرت هستند هرگز از خودشان راضی نیستند زیرا وقتی میفهمند که خود واقعی آنها با درخواستهای دستنیافتنی خودانگارهی آرمانیشان نمیخواند از خودشان بیزار میشوند و خود را خوار میکنند. در نظریه کارن هورنای ۶ روش برای از خودبیزاری معرفی شده است:
- توقعات مداوم از خود: برخی افراد توقعاتی دارند که هرگز به انتها نمیرسند. میخواهند به کمال برسند.
- گناهکار دانستن بیرحمانهی خویشتن: این افراد مدام خودشان را ملامت میکنند.
- خوار شمردن خود: افراد روانرنجور بر اساس نظریه کارن هورنای خود را حقیر و کمارزش میدانند، خود را دست کم میگیرند و مسخره میکنند. برای بهبودی یا موفقیت تلاش نمیکنند.
- ناکام کردن خود: افراد روانرنجور خود را مستحق لذت بردن نمیدانند و در مورد همهچیز خویشتنداری نشان دهند. مثلا خود را لایق داشتن ماشین خوب نمیدانند.
- خودآزاری: افراد روانرنجور تلاش میکنند به خودشان آسیب و صدمه وارد کنند. تردید در تصمیمگیریها، دعوا کردن، اغراقآمیز جلوه دادن بیماریها، تن دادن به سوءاستفادهی جنسی نمونههایی از خودآزاری است.
- خودویرانگری: به معنای تباه کردن خویشتن است. پرخوری، سوءمصرف الکل، کار کردن خیلی سخت، رانندگی بیپروا و خودکشی روشهای رایج تباه کردن خود است. این افراد شغل خوبشان را ترک میکنند، توانایی ماندن در یک رابطهی سالم را ندارند، با به صورت بیقید و بند وارد رابطههای جنسی میشوند.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com