چگونه دوران کودکی سخت بر سلامت روان در بزرگسالی تأثیر میگذارد
اوایل کارم، به مدت یک سال در یک بیمارستان روانپزشکی دولتی کارآموزی کردم. زنها و مردانی که با آنها کار میکردم با بیماریهای جدی روانی از جمله افسردگی، اسکیزوفرنی، و اختلال دوقطبی، و همچنین اختلالات مصرف مواد دست و پنجه نرم میکردند.
هنگامی که با بسیاری از این افراد صحبت میکردم، داستانهای وحشتناکی از دوران کودکیشان میشنیدم؛ سوءاستفاده، خشونت خانوادگی، و دیگر تجارب نامطلوب دوران کودکی (ACEs) به شدت رواج داشت. به راحتی میشد رابطه بین تجربیات اولیه و دوران کودکی سخت آنها و مشکلات روانی فعلیشان را متوجه شد.
جدا کردن اثرات ژنتیکی و محیطی
بسیاری از مطالعات تحقیقاتی تأیید کردهاند که دوران کودکی سخت و دشوار با خطر بیشتری برای بیماریهای روانی در بزرگسالی مرتبط است. با این حال، دشوار است که بدانیم آیا خود ACEs باعث مشکلات روانی در آینده میشوند یا خیر. ممکن است یک متغیر سوم، مانند ژنهای مشترک، عامل هر دو مشکل (تجارب نامطلوب و چالشهای روانی پس از آن) باشد.
از طرفی دیگر، تجارب نامطلوب دوران کودکی (ACEs) که معمولاً اندازهگیری میشوند، مانند بیماریهای روانی والدین و مصرف مواد مخدر، خود بهشدت با عوامل ژنتیکی مرتبط هستند. به همین دلیل، آنچه به نظر میرسد تأثیر ACEs بر سلامت روانی است، در واقع میتواند به علت عوامل ژنتیکی باشد که هم بر تجربه نامطلوب (از طریق ریسک ژنتیکی والدین) و هم بر نتایج سلامت روانی کودک تأثیر میگذارد.
به طور مشابه، جنبههای عمومیتری از محیط ممکن است در ایجاد ارتباط بین ACE (دوران کودکی سخت) و سلامت روانی نقش داشته باشند. ACEs معمولاً در یک خلأ اتفاق نمیافتند، بلکه با عواملی که مدت زمان طولانیتری وجود دارند، مانند نرخ جرم و جنایت در محله یا تربیت توسط والدین به شدت انتقادی، مرتبط هستند.
ممکن است این نوع استرسهای مزمن و با شدت کم نسبت به رویدادهای کمتر شایع اما شدیدتری که معمولاً در مطالعات ACEs اندازهگیری میشوند، اثرات قویتری داشته باشند.
دوران کودکی سخت و مشکلات سلامت روان در بزرگسالی
محققان اخیراً از سوابق بهداشتی سوئد برای بررسی تأثیر ACEs یا همان دوران کودکی سخت بر سلامت روانی بزرگسالان استفاده کردند (Daníelsdóttir et al., 2024). آنها از نمونهای ملی شامل بیش از 25,000 دوقلو استفاده کردند که این امکان را فراهم میکرد تا اثرات ژنهای مشترک، محیطهای مشترک و ACEهای خاص فرد مانند بیتوجهی فیزیکی، سوءاستفاده عاطفی یا جنسی، یا جرایم نفرتانگیز را جدا کنند.
نتایج سلامت روانی بزرگسالان با توجه به این که آیا شرکتکننده پس از سن 19 سالگی یک تشخیص بستری یا سرپایی از اختلال افسردگی، اختلال اضطرابی، اختلال مصرف مواد یا اختلالات مرتبط با استرس دریافت کرده بود، اندازهگیری شد. این مطالعه همچنین علائم افسردگی در هفتهی گذشته را به عنوان شاخصی از سلامت روانی کنونی اندازهگیری کرد.
تحلیلهای اولیه نشان داد که ACEs تأثیر بزرگی بر سلامت روانی بزرگسالان داشتند. این اثرات “وابسته به دوز” بودند، به این معنا که هر ACE اضافی خطر بیماری روانی را افزایش میداد. طبق این مطالعه، “هر ACE اضافی با 52% احتمال بیشتر برای هر اختلال روانپزشکی” همراه بود که این امر برای هر دو جنس مذکر و مؤنث صادق بود.
این مطالعه بر روی دوقلوها، به منظور جدا کردن اثرات تجربیات نامطلوب دوران کودکی (ACEs) از تأثیرات ژنتیکی و محیطی عمومی انجام شده است. محققان دوقلوهایی را که در معرض ACEهای خاص قرار داشتند، مورد بررسی قرار دادند؛ یعنی دوقلوهایی که یکی از آنها یک تجربه نامطلوب را تجربه کرده و دیگری تجربه نکرده بود. سپس اثرات ACEها بر روی خطر ابتلا به اختلالات روانی در بزرگسالی را دوباره تحلیل کردند.
تحلیل جفتهای دوقلو:
این جنبه از مطالعه نقش کلیدی در تفکیک اثرات ACEها از عوامل ژنتیکی و محیطی داشت. اگر ACEها تأثیر کمتری بر نتایج سلامت روانی بزرگسالان در میان جفتهای دوقلو داشتند، این یافته نشان میداد که خود ACEها به تنهایی عامل ایجاد این اثر نیستند.
برای مثال، فرض کنید که یکی از دوقلوها بیتوجهی فیزیکی را تجربه کرده و دیگری نه، اما هر دو در بزرگسالی دچار افسردگی شدند. این نتیجه نشان میدهد که بیتوجهی بهتنهایی عامل اصلی افسردگی نبوده است. دلایل جایگزین میتوانند ژنهای مشترک دوقلوها و جنبههای مشترک محیط کودکی آنها باشند که توسط معیارهای ACEها پوشش داده نمیشوند.
نتایج:
با این حال، تحلیل جفتهای دوقلو نشان داد که ACEها هنوز به طور قابل توجهی در تشخیصهای سلامت روانی بزرگسالان نقش داشتند، اما اثرات آنها به اندازه اول نبود. در دوقلوهای یکسان، تأثیر دوران کودکی سخت احتمال داشتن یک وضعیت روانپزشکی را 20 درصد افزایش میداد؛ برای دوقلوهای غیر یکسان، این احتمال 29 درصد افزایش داشت. بنابراین، اثرات دوران کودکی سخت تقریباً 40 تا 60 درصد کمتر از آنچه در گروه کامل شرکتکنندگان مشاهده شده بود (52 درصد)، بود.
این یافتهها نشان میدهد که شرایط محیطی عمومیتر مانند زندگی در منطقهای فقیر، بر نتایج سلامت روانی بزرگسالان تأثیر دارد. عوامل ژنتیکی نیز میتوانند بخشی از اثر دوران کودکی سخت بر اختلالات روانی بعد از 19 سالگی را توضیح دهند.
نتیجهگیری:
در نهایت، محیط دوران کودکی سخت و دشوار و عوامل ژنتیکی میتوانند به بیماریهای روانی در بزرگسالی کمک کنند؛ وقتی کودکان در کنار این عوامل با تجربیات نامطلوب جدی مواجه میشوند، احتمال بروز یک وضعیت روانی در بزرگسالی حتی بیشتر میشود.
- تحقیقات تجارب نامطلوب دوران کودکی (ACEs) و شرایط دوران کودکی سخت را با سلامت روان در بزرگسالی مرتبط کرده است.
- این مطالعات قطعی نبودند، زیرا همبستگی به معنای علت و معلول نیست.
- یک مطالعه جدید در سوئد نشان داد که ژنتیک، ACEها، دوران کودکی سخت و متغیرهای محیطیِ عمومیتر احتمالاً نقش مهمی ایفا میکنند.
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com