انتخاب سردبیرروانشناسی بالینیروانکاویشخصیتنظریه های رواندرمانینظریه های شخصیتهفته نامه اسکیمالوژی

روانشناسی تحلیلی یونگ

یکی از پیچیده‌ترین نظریه‌های شخصیت و رواندرمانی، نظریه روانشناسی تحلیلی کارل یونگ است. این نظریه عمق شخصیت و نحوه شکل‌گیری آن را به گذشته‌های بسیار دور، یعنی تا دوران پیش از تاریخ و انسان ماقبل تاریخ پیش می‌برد. درواقع روانشناسی تحلیلی معتقد است که آنچه اجداد و نیاکامان ما در گذشته‌های بسیار دور تجربه کرده‌اند بر روان ما تأثیر می‌گذارند و نحوه افکار، احساسات و رفتارهای ما را تحت تأثیر قرار می‌دهند. تجربه‌های اجدادی ما در ناهشیار جمعی ما وجود دارد و خود را از طریق کهن‌الگوها نشان می‌دهند.

در این مقاله قصد دارم نظریه روانشناسی تحلیلی کارل یونگ را به زبان بسیار ساده و البته به صورت مفصل توضیح بدهم بگونه‌ای که شما برای آشنایی با نظریه‌های روانشناسی تحلیلی یونگ به منبع دیگری نیاز نداشته باشید.

معرفی کارل یونگ

کارل گوستا یونگ
کارل گوستا یونگ

کارل یونگ در ابتدا یکی از حامیان زیگموند فروید و نظریه‌های روانکاوی او بود. آن‌ها علاقه‌ی مشترکی به نقش ناهشیاری داشتند. علائق مشترک آن‌ها باعث شد که در اولین ملاقاتشان ۱۳ ساعت بی‌وفقه با هم گفتگو کردند. علاقه‌ی آن‌ها به حدی بود که فروید او را وارث معنوی و جانشین برحق خود می‌دانست و اولین ریاست انجمن بین‌المللی روانکاوی را به او اعطا کرد. یونگ نیز فروید را پدر خود می‌دانست و در نامه‌ای از فروید درخواست کرد که اجازه بدهد او را پدر صدا بزند. اما دیری نپایید که رابطه‌ی آن‌ها به سمت جدایی پیش رفت.

دلایل زیادی برای این جدایی ذکر شده است اما شاید مهم‌ترین آن، اتفاقاتی باشد که در حین سفر به آمریکا برای آن‌ها رخ داد. در این سفر آن‌ها خواب‌های یکدیگر را تعبیر می‌کردند و اختلاف نظرها از همین‌جا شروع شد. علاوه بر این، یونگ در دوره نوجوانی توسط یکی از اقوام بزرگسال خود مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بود که از قرار معلوم فروید، او را به یاد آن واقعه می‌انداخت.

در انتهای این مقاله من زندگی‌نامه‌ی کارل یونگ را نقل می‌کنم و در آنجا منشأ اختلافات بین فروید و یونگ را توضیح می‌دهم. در اینجا اجازه بدهید که به سراغ تفاوت‌های نظری در روانشناسی تحلیلی یونگ و روانکاوی فرویدی برویم.

تفاوت‌های روانشناسی تحلیلی و روانکاوی فرویدی

اگرچه یونگ در ابتدا از حامیان نظریه فروید بود اما به مرور  زمان اختلاف نظر و عقیده‌های متفاوتی بین آن‌ها ایجاد شد. روانشناسی تحلیلی یونگ و روانکاوی فرویدی سه تفاوت عمده با یکدیگر دارند.

  • اولین اختلاف نظری بین روانشناسی تحلیلی و روانکاوی فرویدی به تأکید بیش از حد فروید روی مسائل جنسی برمی‌گردد. فروید معتقد بود که انگیزه‌ی تمام انسان‌ها از غریزه‌ی جنسی برمی‌خیزد و لیبیدو را در تحول شخصیت و انگیزه‌های بشری بسیار مهم می‌پنداشت. یونگ با این نظر فروید مخالف بود و در جایی گفته است که فروید انسان را ضمیمه‌ی لیبیدو کرده است. در مقابل، یونگ در روانشناسی تحلیلی خود، تعریف فروید از لیبدو را گسترش داد. یونگ معقتد بود که امیال جنسی فقط بخشی از لیبیدو محسوب می‌شود. در واقع لیبیدو انرژي روانی کلی‌تری است که میل جنسی را شامل می‌شود ولی به آن محدود نمی‌شود (یونگ، ۱۹۴۸).
  • دومین تفاوت روانشناسی تحلیلی یونگ با نظریه روانکاوی فرویدی به این نظر یونگ برمی‌گردد که علاوه بر تجربه‌های گذشته، انسان تحت تأثیر آینده یعنی آروزها و اهداف خود نیز قرار می‌گیرد. ما نه تنها تحت تأثیر آنچه در کودکی برایمان اتفاق افتاده است قرار داریم بلکه آنچه آرزو داریم در آینده انجام دهیم نیز بر ما تأثیر می‌گذارد. از این رو، نظریه‌ی روانشناسی تحلیلی یونگ، غایت‌نگر محسوب می‌شود و نظریه فروید گذشته‌نگر. فروید انسان‌ها را قربانیان تجربه‌های دوران کودکی می‌دانست.
  • اما مهم‌ترین تفاوت نظری بین یونگ و فروید مربوط به ناهشیاری می‌شود. یونگ نظر فروید درباره‌ی ناهشیاری را قبول داشت اما همانند انرژی لیبیدو، آن را بسیار گسترده‌تر از فروید در نظر گرفت. ناهشیاری در نظریه فروید مخزن غرایز و تجربه‌های فراموش‌شده است، اما یونگ معتقد بود که این تعریف فروید از ناهشیاری را می‌توان ناهشیاری شخصی در نظر گرفت یعنی آنچه در این ناهشیاری وجود دارد منحصر به تجربه‌های فرد است. در مقابل یونگ، معقتد بود که تمامی تجربه‌های نوع بشر از آغاز پیدایش در ناهشیار او وجود دارد و به همین دلیل آن را ناهشیار جمعی نامید. به عبارت دیگر تجربه‌های همگانی و مشترک انسان‌ها در تمام طول تاریخ در هنگام تولد به فرد منتقل می‌شود. مفهوم ناهشیار جمعی یونگ بسیار بحث‌برانگیز و در عین حال اصلی‌ترین موضع نظری او درباره شخصیت انسان است.

نظریه شخصیت در روانشناسی تحلیلی یونگ

برای درک نظریه شخصیت در روانشناسی یونگی ابتدا باید سطوح روان یا نظام‌های شخصیت را مطالعه کنیم. از نظر یونگ روان انسان از سه بخش تشکیل شده است. سه بخش اصلی آن عبارت بودند از  هشیاری یا ایگو (ego)، ناهشیار شخصی (personal unconscious) و ناهشیار جمعی (collective unconscious).

هشیار

هر آنچه در لحظه اکنون توسط شما درک می‌شود بخش هشیاری روان شما را تشکیل می‌دهد. از نظر یونگ، هر آنچه توسط ایگو (Ego) درک می‌شود هشیاری است. بنابراین در نظریه روانشناسی تحلیلی یونگ، ایگو مرکز هشیاری است نه مرکز شخصیت. این درحالی است که در نظریه فروید ایگو مرکز شخصیت است.

به عقیده‌ی یونگ، ایگو نمایانگر ذهن هشیار است زیرا افکار، خاطرات و هیجاناتی را در بر می‌گیرد که فرد به آن‌ها آگاهی دارد. ایگو همچنین مسئول احساسات هویت و تدام است.

ناهشیار شخصی

ناهشیار شخصی در نظریه روانشناسی تحلیلی یونگ دقیقاً شبیه مفهوم ناهشیاری و نیمه‌هشیاری در نظریه فروید است. یونگ معتقد بود که ناهشیار شخصی شامل خاطرات فراموش‌شده، تجربه‌های سرکوب‌شده و ادراک‌های زیرآستانه‌ای فرد است. از این رو محتوای موجود در ناهشیار شخصی کاملاً به تجربه‌های فرد وابسته است.

محتویات ناهشیار شخصی بر اثر تکرار شدن به مجموعه‌ای از افکار، احساسات، نگرش‌ها و خاطراتی تبدیل می‌شود که بر یک موضوع واحد تمرکز پیدا می‌کند و بار هیجانی زیادی دارند. یونگ این موضوع را عقده نامیده است (یونگ، ۱۹۳۳). به عبارت دیگر وقتی ما تجربه‌های خود را در مورد یک موضوع در ناهشیار خود ذخیره می‌کنیم آن‌ها را در چیزی که یونگ عقده می‌نامد دسته‌بندی می‌کنیم.

وقتی می‌گوییم کسی عقده‌ی قدرت دارد از نظر روانشناسی یونگی به این معناست که او آنقدر دلمشغول قدرت‌طلبی است که می‌توانیم آن را در رفتار وی مشاهده کنیم. بنابراین عقده‌ها از طریق هدایت کردن افکار و رفتار نحوه درک دنیا را توسط فرد را تعیین می‌کند. پس می‌توانیم بگوییم که اختیار ما به دست عقده‌های ماست و ما هیچ کنترلی بر عقده‌های خود نداریم. عقده‌های ما به صورت ناهشیار بر رفتار ما تأثیر می‌گذارند و از نظر یونگ می‌توانند علت برخی روان‌رنجوری‌ها باشند.

ناهشیار جمعی

ناهشیار جمعی با ناهشیار شخصی متفاوت است. همانطور که گفتیم ناهشیار شخصی، مخزن تجربه‌های فرد در زندگی خود است. اما ناهشیار جمعی، ربطی به تجربه‌های فرد در زندگی‌اش ندارد، بلکه مملو از خاطرات و تجربه‌های همگانی نوع بشر از ابتدای خلقت است. یونگ معتقد بود که تجربه‌های مشترک و همگانی نوع بشر نسل به نسل منتقل شده‌اند و به شکل آمادگی‌های روان‌شناختی در تمام انسان‌ها وجود دارد.

هر تجربه‌ای که همگانی و جهانی باشد یعنی به وسیله هر نسل تکرار شود به طور نسبی بدون تغییر باقی می‌مانند و جزئی از شخصیت ما می‌شود. در حقیقت گذشته‌ی اولیه و ابتدایی انسان‌ها از طریق ناهشیار جمعی، مبنای روان هر یک از ما شده است و رفتار فعلی ما را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

ناهشیار جمعی برای یونگ ذخیره‌ی کنترل‌کننده تجربه‌های ابتدایی و و اجدادی به شمار می‌رفت. بنابراین در دیدگاه یونگ، یک ارتباط مشخص بین شخصیت فعلی شخص و گذشته یعنی سال‌های اولیه و کودکی شخص و همین‌طور با تاریخ کل انواع وجود دارد.

یونگ با بررسی شباهت‌های فرهنگی، اسطوره‌ها، ادیان و مذاهب و آیین‌های انسان‌ها در طول تاریخ، به این نتیجه رسید که برخی از تجربه‌ها بدون اینکه انسان‌ها با یکدیگر ارتباطی داشته باشند در قسمت‌های مختلف دنیا، تکرار شده است. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که ناهشیار جمعی مسئول این شباهت است. درواقع انسان‌ها در اعصار مختلف بدون اینکه با هم ارتباطی داشته باشند و تجربه‌های خود را به یکدیگر منتقل کنند شبیه هم عمل کرده‌اند. ما نیز در دنیای امروزی تحت تأثیر ناهشیار جمعی قرار داریم.

یونگ معتقد بود که تجربه‌های پایه‌ای معینی در طول تاریخ بشریت هر نسل را مشخص کرده است. برای مثال افراد همیشه تصوری از مادر داشته‌اند، تولد و مرگ را تجربه کرده‌اند، در تاریکی با عوامل وحشتناک ناشناخته‌ای روبرو شده‌اند، شخصیت‌های خداگونه، قدرتمند و با مقام را پرستش کرده‌اند و از شیطان ترسیده‌اند. همگانی بودن این تجربه‌ها در سراسر تکامل مداوم و بی‌‌شمار نسل‌ها در هنگام تولد اثر خود را بر هر فرد گذارده است.

از آنجایی که همه افراد در اصل تجربه‌های یکسانی داشته‌اند این تجربه‌های همگانی چگونگی ادراک و واکنش ما را نسبت به دنیا تعیین می‌کنند. در این زمینه یونگ چنین نوشته است:

شکل دنیایی که در آن به دنیا می‌آییمم به عنوان یک تصویر ذهنی واقعی همواره به صورت فطری در ما وجود دارد.

حالا باید به این سؤال پاسخ دهیم که محتوای ناهشیار جمعی از چه چیزی تشکیل شده است؟ پاسخ این سؤال کهن‌الگوهاست. همانطور که ناهشیار شخصی از عقده‌های ما تشکیل شده است، ناهشیار جمعی مملو از کهن‌الگوهای مختلف است. در قسمت بعدی کهن‌الگوها را تعریف می‌کنم.

کهن‌الگوها

تجربه‌های مشترک اجدادی و گونه‌ی انسان به شکل تصاویر ظاهر می‌شوند که یونگ آن‌ها را کهن‌الگو نامیده است. هر یک از کهن‌الگوها به نوعی آمادگی یا پتانسیل انسان‌ها برای تجربه کردن و واکنش‌ نشان دادن به دنیا محسوب می‌شوند. کهن الگوها در میان فرهنگ‌ها معانی جهانی دارند و ممکن است در رویاها، ادبیات، هنر یا مذهب ظاهر شوند.

یونگ (1947) معتقد است که نمادهای فرهنگ‌های مختلف اغلب بسیار شبیه به هم هستند، زیرا آنها از کهن الگوهایِ به اشتراک گذاشته‌شده توسط کل نژاد بشر که بخشی از ناخودآگاه جمعی ما هستند، پدید آمده‌اند.

برای یونگ، گذشته بدوی ما اساس روان انسان است و رفتار فعلی را هدایت می‌کند و بر آن تأثیر می گذارد.

برخی از مهم‌ترین کهن‌الگوها عبارت‌اند از پرسونا، آنیما، آنیموس، سایه، قهرمان، پیر فرزانه و خود (خویشتن).

کهن‌الگوی پرسونا

کهن‌الگوی پرسونا به معنای نقابی است که به چهره می‌زنیم تا با دیگران تعامل برقرار کنیم و نقش‌های زندگی روزمره خود را بپذیریم. به عبارت دیگر، پرسونا چیزی است که از خود به دیگران نشان می‌دهیم. در روانشناسی تحلیلی یونگ، پرسونا بسیار ضروری است زیرا باعث می‌شود که با دنیای پیرامون خود سازگار شویم.

اگر افراد بیش از حد، با پرسونای خود که تنها بخشی از شخصیت است همانندسازی کند این خطر وجود دارد که سایر جنبه‌های شخصیت خود را نادیده بگیرد و به خودپروانی یا به حالت تعادل نرسد. همانندسازی افراطی با پرسونا باعث می‌شود فراموش کنیم که واقعاً چه کسی هستیم و پرسونا را واقعیت اشتباه بگیریم.

بنابراین دچار خودفریبی می‌شویم و در عین دیگران را نیز فریب می‌دهیم. یونگ در روانشناسی تحلیلی خود این وضعیت را تورم پرسونا نامیده است. ما باید از پرسونای خود آگاه، شویم و بدانیم که علاوه بر پرسونای خود، چه کسی هستیم.

کهن‌الگوی سایه

کهن‌الگوی سایه نمایانگر بخش حیوانی شخصیت ماست و تمام غرایز وحشتناک و غیرمتمدن (وحشی) ما در آن قرار دارد. در واقع در روانشناسی تحلیلی، سایه نمایانگر آن روی شخصیت ماست که دوست نداریم بالا بیاید. پس هر آنچه غیراخلاقی است و از نظر جامعه ناپسند است در سایه قرار دارد. بنابراین سایه، نیرومندترین کهن‌الگوست.

اما، سایه مخزن نیروی زندگی، خودانگیختگی و خلاقیت نیز هست. اگر سایه به طور کامل بازداری شود، ما به شخصیت‌های بی‌روح و خموده‌ای تبدیل می‌شویم که عاری از خلاقیت، شوخ‌طبعی و سرزندگی هستیم.

یونگ معتقد بود که جهت‌بخشی به نیروهای سایه و سرکوبی غرایز حیوانی انسان وظیفه خود است. این امر به گونه‌ای صورت می‌گیرد که انسان در عین حال که جهت دستیابی به خلاقیت و قدرت غرایز خویش را آشکار می‌کند متمدن نیز محسوب می‌شود.

بر اساس روانشناسی تحلیلی، اولین آزمون شهامت هر انسانی، روبرو شدن با سایه خویش است. ما باید شهامت این را داشته باشیم که بخش‌های غیراخلاقی و وحشیانه خود را بشناسیم و از آن‌ها آگاه شویم. پرواضح است که این فرآیند بسیار دردناک است و به همین دلیل یونگ از آن به عنوان اولین آزمون شهامت یاد می‌کند. به هر حال اعتراف کردن به اینکه ما قدرت تخریب‌گری زیادی داریم و غیراخلاقی هستیم نیاز به شهامت دارد.

کهن‌الگوی آنیما

کهن‌الگوی آنیما به جنبه‌ی زنانه‌ی روان مرد اشاره دارد. به عبارت دیگر، از نظر یونگ، تمامی مردان در طول تاریخ از طریق مواجهه با زنان، ویژگی‌های آن‌ها را در خود ذخیره کرده‌اند که آنیما نامیده می‌شود. بنابراین هر مردی، ویژگی‌های زنانه‌ی احساسی و غیرمنطقی بودن را دارد و باید برای رسیدن به خودپرورانی به ویژگی‌های زنانه‌ی خود اجازه بروز بدهد. این دومین آزمون شهامت برای مردهاست.

کهن‌الگوی آنیموس

این کهن‌الگو در روانشناسی تحلیلی یونگ، به ویژگی‌های مردانه‌ی زنان اشاره دارد. از نظر یونگ، زنان نیز از طریق مواجهه با مردان در طول تاریخ، ویژگی‌های آن‌ها را در خود دارد. کهن‌الگوی آنیموس به جنبه‌های عقلانی زنان اشاره دارد. یونگ معتقد است که زنان باید اجازه دهند که ویژگی‌های مردانه‌شان بروز پیدا کند.

کهن الگوی آنیما و آنیموس در روانشناسی تحلیلی یونگ
کهن الگوی آنیما و آنیموس در روانشناسی تحلیلی یونگ

بر اساس کهن‌الگوی آنیما و آنیموس یونگ معتقد است که انسان‌ها اساساً دوجنسیتی هستند. در سطح زیست‌شناختی هر دو جنس هورمون‌های مشابهی ترشح می‌کنند و از لحاظ روان‌شناختی نیز ویژگی‌ها و خلق‌و‌خوی هر دو جنس در طول سال‌ها همزیستی در هر دو جنس شکل گرفته است. بنابراین روان یک زن شامل جنبه‌های مردانه (آنیموس) و روان یک مرد شامل جنبه‌های زنانه (آنیما) است. این کهن‌الگوها به فرد این آمادگی را می‌دهند که ویژگی‌های معینی از جنس مخالف را دوست داشته باشد و رفتار وی را به سوی جنس مخالف هدایت می‌کند.

کهن‌الگوی خویشتن

کهن‌الگوی خویشتن (خود) کهن‌الگوی کهن‌الگوهاست و وظیفه‌ی یکپارچگی و وحدت شخصیت را به عهده دارد. روانشناسی یونگی معتقد است که کهن‌الگوی خویشتن تا میانسالی پدیدار نمی‌شود. زیرا تا قبل از این دوره، فرد باید از تمامی کهن‌الگوهای خود آگاهی پیدا کرده باشد، آنگاه کهن‌الگوی خویشتن آن‌ها را به صورت یکپارچه در کنار هم قرار دهد.

کهن‌الگوی خود باعث ایجاد حس وحدت در تجربه‌های فرد می‌شود. از نظر یونگ، هدف نهایی هر فردی دستیابی به خودبودگی است و از این نظر یونگ جهت‌گیری انسان‌گرایانه‌ای دارد.

یونگ در کتاب «خود کشف‌نشده» مطرح کرد که بسیاری از مشکلات زندگی مدرن به دلیل بیگانگی فرارونده انسان‌ها از بنیان غریزی خویش است. یکی از این جنبه‌ها اهمیت آنیما و آنیموس است. یونگ مطرح کرد که این کهن‌الگوها محصول تجربه‌ی جمعی مردان و زنانی است که قرن‌ها با هم زندگی‌ کرده‌اند.

با وجود این، در تمدن غربی مدرن مردها ترغیب شده‌اند که بدون جنبه‌های زنانه خود و زن‌ها بدون ابراز جنبه‌های مردانه‌ی خود زندگی کنند. به عقیده یونگ، نتیجه این وضعیت این است که رشد روان‌شناختی هر دو جنس متوقف شود.

اما خویشتن یک نقطه تعادل و درست بین دو قطب هشیاری و ناهشیاری است که مرکز روان را تشکیل می‌دهد. تشخیص کامل خویشتن ظاهر همیشه در آینده نهفته است و یونگ از آن به عنوان یک هدف صحبت می‌کند، چیزی که در جهت آن کوشش می‌شود ولی به ندرت دستیابی به آن صورت می‌گیرد. علاوه بر این خویشتن به عنوان یک نیروی انگیزشی عمل می‌کند، نیرویی که در پیش روی فرد، او را به سوی خود فرا می‌خواند، به جای اینکه از پشت او را به جلو براند.

کهن‌الگوی خویشتن در دوره میانسالی پدیدار می‌شود که یک دوره انتقالی تعیین‌کننده در دیدگاه یونگ است. تحق کامل خویشتن شامل جهت‌گیری به سوی آینده و دانش و ادراک دقیق از خویشتن است.

تیپ‌های شخصیت

مفهوم دیگر در نظریه روانشناسی تحلیلی یونگ، تیپ‌های شخصیت یا سنخ‌شناسی شخصیت است. از نظر یونگ، شخصیت دارای دو نگرش است: برون‌گرایی و درون‌گرایی. نگرش برون‌گرایی مسئول ارتباط با دنیای بیرونی و معاشرت‌های اجتماعی است و نگرش درون‌گرایی فرد به سمت درون خود، یعنی دنیای افکار و احساسات ذهنی سوق می‌دهد.

علاوه بر این، یونگ چهار کارکرد روان‌شناختی نیز توصیف کرده است: تفکر، احساس، حس و شهود. تفکر و احساس کارکردهای عقلانی هستند و حس و شهود کارکردهای غیرعقلانی.

تفکر و احساس نمایانگر قضاوت و ارزیابی هستند. این کارکردها شامل ارائه‌ی قضاوت‌ها و ارزیابی‌هایی درباره‌ی تجربه‌ها هستند. این دو کارکرد به توانایی سازمان‌دهی و طبقه‌بندی تجربه توجه دارند. اما این دو در عین حال متضاد یکدیگر هستند. ارزیابی احساسی بر مبنای دوست داشتن و دوست نداشتن، مطلوب بودن یا نبودن، نشاط داشتن یا نداشتن است. کارکرد فکری مستلزم قصاوت درباره درستی یا نادرستی است.

حس و شهود، جنبه تجربه‌ای دارند و از فرآیند استدلال استفاده نمی‌کنند، به همین جهت کارکردهای غیرمنطقی هستند. این کارکردها تجربه‌ها را ارزیابی نمی‌کنند بکله صرفا آنها را تجربه می‌کنند. کارکرد حسی از طریق حواس یک تجربه را بازنمایی می‌کند. شهود نیز به طور مستقیم از محرک خاصی در دنیای بیرونی ناشی نمی‌شود.

در روانشناسی تحلیلی، هر انسانی هم نگرش برونگرایی و هم نگرش درونگرایی را دارد. علاوه بر این، انسان‌ها دارای هر چهار کارکرد روانشناختی هستند. اما یکی از نگرش‌ها مانند برونگرایی می‌تواند غالب‌تر از درونگرایی باشد یا برعکس. در مورد کارکردهای روان‌شناختی نیز همین موضوع صدق می‌کند. ممکن است یک زوج از کارکردها (زوج فکری و احساسی یا زوج حسی و شهودی) غالب باشد و زوج دیگر ناهشیار بماند. علاوه بر این در هر زوج کارکرد روانشناختی ممکن است یک کارکرد هشیار و دیگری ناهشیار باشد.

ترکیب نگرش‌ها و کارکردهای روان‌شناختی باعث ایجاد تیپ‌های شخصیتی متفاوتی می‌شود.

تیپ‌های شخصیتی در روانشناسی تحلیلی یونگ
تیپ‌های شخصیتی در روانشناسی تحلیلی یونگ

رشد شخصیت

یونگ برای رشد شخصیت مراحل خاصی را در نظر گرفت که عبور از این مراحل باعث رسیدن به تفرد می‌شود. بر خلاف فروید، یونگ بر نیمه دوم زندگی یعنی دوره‌ی ۳۵ یا ۴۰ سالگی تأکید داشت. در این دوره فرد فرصت دارد جنبه‌های مختلف شخصیت را یکپارچه کند به خودپرورانی برسد.

مراحل رشد شخصیت

بر اساس روانشناسی تحلیلی یونگ، رشد شخصیت شامل چهار مرحله کودکی، جوانی، میانسالی و پیری است. یونگ این مراحل به سفر خورشید در آسمان تشبیه کرد: خورشید اوائل صبح نمایانگر دوره کودکی، خورشید ظهر نشان‌دهنده‌ی جوانی، خورشید اوایل بعدازظهر منعکس‌کننده میانسالی و خورشید عصر نماد دوره پیری است.

کودکی

دوره کودکی در روانشناسی تحلیلی سه مرحله متخص خود را دارد:

  • آشوب‌گرایی: در این دوره هشیاری آشفته و پراکنده است. در این دوره هشیاری به صورت جزایر پراکنده با ارتباط اندک وجود دارد.
  • فرمانروایی: در این مرحله ایگو رشد می‌کند و تفکر منطقی و کلامی آغاز می‌شود. در این دوره، کودکان خود را به صورت عینی در نظر می‌گیرند و به صورت سوم‌شخص به خودشان اشاره می‌کنند. خود به صورت یک شیء درک می‌شود اما هنوز از خودش به عنوان درک‌کننده آگاه نیست.
  • دوگانه‌گرایی: در این مرحله ایگو از خود به صورت درک‌کننده آگاه می‌شود. در این دوره خود به عینی و ذهنی تقسیم می‌شود. کودک خودش را به صورت اول‌شخص می‌شناسد. عقده خود که خودش را به صورت یعنی و ذهنی تشخیص می‌دهد در قلمرو هشیاری ساکن می‌شود.

جوانی

این دوره از بلوغ تا اواسط زندگی است. در این دوره فرد می‌کوشد از والدین خود مستقل شود. جوانی دوره افزایش فعالیت، پختگی جنسی، رشد هشیاری، و پی بردن به این موضوع است که دوران بدون مشکل کودکی برای همیشه گذشته است. مشکل اصلی چسبیدن جوان به هشیاری محدود دوره کودکی است. این تمایل به زندگی کردن در گذشته اصل محافظه‌کار نامیده می‌شود.

میانسالی

از نظر روانشناسی یونگی میانسالی در ۳۵ یا ۴۰ سالگی آغاز می‌شود. از نظر یونگ ما آمادگی گام برداشتن به بعدازظهر زندگی را نداریم و از آن بدتر این گام را با این فرض غلط بر می‌داریم که واقعیت‌ها و آرمان‌های ما هنوز هم به ما خدمت می‌کنند. ما نمی‌توانیم در بعدازظهر زندگی، طبق برنامه صبح زندگی کنیم، آنچه در صبح باشکوه بود، در بعدازظهر چندان باشکوه نیست و آنچه در صبح راست بود هنگام بعدازظهر دروغ می‌شود.

در این دوره، باید افراد در جهت دورنگرایی حرکت کنند و معنی تازه‌ای در میانسالی پیدا کنند.

پیری

بنا بر روانشناسی تحلیلی اگر افراد در سال‌های پیشین از زندگی بترسند تقریبا به طور قطع در سالهای بعدی از مرگ وحشت خواهند داشت. ترس از مرگ اغلب طبیعی انگاشته می‌شود اما یونگ معتقد بود مرگ هدف زندگی است و زندگی فقط در سایه مرگ می‌تواند خشنودکننده باشد.

پیرمردی که نمی‌داند چگونه به اسرار جویبارها هنگامی که از قله‌ها به دره‌ها سرازیر می‌شوند گوش کند، اهمیت موقعیت را درک نمی‌کند، او جسد مومیایی‌شده‌ای است که چیزی جز بازمانده‌ای خشک از گذشته نیست.

خودپرورانی

تولد دوباره روان‌شناختی، که در روانشناسی تحلیلی خودپرورانی یا تفرد نیز نامیده می‌شود فرآیند فرد یا انسان کامل شدن است. روان‌شناسی تحلیلی اصولا روان‌شناسی اضداد است و خودپرورانی فرآیند یکپارچه کردن قطب‌های متضاد در یک فرد همگون یا متجانس است. این فرآیند فرد شدن به معنی آن است که شخص تمام عناصر کارکردی را یکپارچه می‌کند به طوری که هیچ یک از فرآیندهای روانی ار زشد باز نمی‌ایستند.

افرادی که این فرآیند را پشت سر گذاشته‌اند به خودپرورانی رسیده‌اند، پرسونای خود را به کمترین حد رسانده‌اند، از آنیما یا آنیموس خود آگاهند و بین دورن‌گرایی و برون‌گرایی تعادل برقرار نموده‌اند. این افراد هر چهار کارکرد روان را به عالی‌ترین سطح رسانده‌اند.

رواندرمانی در روانشناسی تحلیلی

بخش عمده تحلیل در روانشناسی تحلیلی به هشیار کردن مواد ناهشیار اختصاص دارد. درمانگر برای رسیدن به این هدف، با استفاده از فنون فرافکن، ابزارهای عینی اندازه‌گیری سنخ‌های شخصیتی و بررسی رؤیاها و تخیلات سنجش انجام می‌دهد.

رابطه درمانی یک رابطه انعطاف‌پذیر است. تحلیل‌گران از اطلاعات خویش در مورد روان خودشان استفاده می‌کنند تا ناهشیار شخصی و جمعی تحلیل‌شوندگان را هشیار کنند. در این راه نیز از رؤیاها، تخیل فعال  و سایر روش‌های مکاشفه استفاده می‌کنند. درمانگران یونگی از انتقال و انتقال متقابل نیز استفاده می‌کنند.

اهداف درمان

به نظر یونگ هدف زندگی، تفرد است. با آگاه شدن از نقاط قوت و محدودیت‌های خویش و شناخت مستمر خودشان، بخش‌های ناهشیار و هشیار شخصیت‌شان در هم ادغام می‌شوند.

هدف تحلیل در روانشناسی تحلیلی عبارت است از یکپارچگی و ادغام کردن هشیار و ناهشیار برای رسیدن به حس کمال و غناست که این قضیه خودش زمینه‌ساز تفرد می‌شود.

مراحل درمان

  • مرحله اول تخلیه هیجانی است. در این مرحله بیمار رازهای عقلانی و هیجانی خویش را فاش می‌کند.
  • مرحله دوم، تفسیر یا توضیح است که آن را از فروید وام گرفته و تا حدی زیادی شامل تفسیر رابطه درمانی می‌شود.
  • در مرحله سوم از بینش‌های آلفرد آدلر استفاده می‌شود که کانون آن‌ها را نیازهای اجتماعی افراد و تلاش آن‌ها برای برتری یا قدرت تشکیل می‌دهد. در این مرحله بیمار به آموزش اجتماعی یا ربط دادن مشکلاتش به جامعه احتیاج دارد.
  • مرحله چهارم یا تحول و تفرد نیز عبارت است از این که شخص الگوهای ویژه شخصیتی و شخصیت خویش را بفهمد.

رؤیاها و تحلیل

در روانشناسی تحلیلی، رؤیاها محور اصلی تحلیل است. رؤیاها بازتولید صرف خاطرات و جنبه‌های انتزاعی تجربه‌ها نیستند بلکه ناهشیار تغییر شکل یافته‌اند، در عین حال رؤیاها بازنمایی نمادین روان می‌باشند. یونگ رؤیاهای کوچک و بزرگ را از هم جدا می‌کرد.

رؤیاهای کوچک که متداول‌ترند از ناهشیار شخصی نشأت می‌گیرند و غالباً بازتاب فعالیت روزمره‌اند. از سوی دیگر، رؤیاهای مهم برای یک عمر به یاد می‌مانند و کمیاب بودن آن‌ها نشانه می‌دهد که گرانبهاترین جواهرات در خزانه تجربه‌های روان هستند.

مواد رؤیاها. مواد رؤیا شامل خاطرات، رویدادهای واپس‌رانده شده، رویدادهای روزمره یا قدیمی و بی‌اهمیت و رازهای بسیار ناراحت‌کننده باشد.

ساختار رؤیاها. بر اساس روانشناسی تحلیلی در اکثر رؤیاها چهار عنصر بنیادی وجود دارد. رؤیاها با توضیح دادن محل، شخصیت‌های اصلی رؤیا، رابطه خواب‌بیننده با وضیعت مربوطه و گاهی زمان شروع می‌شود. قسمت دوم رؤیاها طرح داستان است که در آن تنش‌ها و تعارض‌ها مطرح می‌شوند. سومین قسمت رؤیاها رویدادهای تعیین‌کننده‌ای هستند که وقوع یک تغییر را نشان می‌دهند. مرحله آخر نیز نتیجه‌گیری یا راه‌حل است.

تفسیر رؤیاها. هدف روانشناسی تحلیلی در تفسیر رؤیاها این بود که رابطه معنای نمادین رؤیاها و شرایط هشیار بیمار را مشخص کند. یونگ به دنبال سیر تصویرها و الگوهای رؤیاها بود و معنای ذهنی و عینی تصویرهای درون رؤیاها را در نظر می‌گرفت.

کارکردهای جبرانی رؤیاها. به نظر یونگ، اکثر رؤیاها کارکردهای جبراین داشتند و بخشی از فرآیند تنظیم شخصیت بودند. مسئله این است که رؤیا برای فرد چه کار می‌کند. خواب‌بیننده با هشیار کردن مواد ناهشیار می‌تواند منظور و هدف خوابش را مشخص کند. رؤیاها با تأیید کردن، مخالفت و مبالغه و اغراق یا به هر شکل دیگری می‌توانند کاستی‌های بخش هشیار ذهن را جبران کنند. ولی تمام رؤیاها جنبه جبرانی ندارند. بعضی از رؤیاها رویدادها و کنش‌های آینده را پیش‌بینی می‌کنند و برخی دیگر معرف وقایع دردناک ناهشیارند.

تخیل فعال

در روانشناسی تحلیلی تخیل فعال برای وارد کردن ناهشیاری به هشیاری به کار می‌رود. هدف اصلی تخیل فعال این است که عقده‌ها و محتوای هیجانی آن‌ها از ناهشیار به هشیار راه یابند. تخیل فعال غالباً با نمادهایی صورت می‌گیرد که معرف کهن‌اگلوهایی چون آنیما و آنیموس یا کهن‌الگوی پیر عاقل هستند.

فنون دیگر

رقص‌درمانی و حرکت‌درمانی، شعر و کارهای هنری نیز در روانشناسی تحلیلی مورد استفاده قرار می‌گیرند تا فرایندهای ناهشیار، وارد هشیاری شوند. گاهی نیز از فن صندلی خالی استفاده می‌شود. روش دیگر سینی ماسه‌ای است. در این ورش یک گودال ماسه‌ای با چند آدمک و شکل‌های مختلف وجود دارد که می‌توان برای آن‌ها معنای مختلفی متصور شد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا