ازدواجانتخاب سردبیررشد شخصیمهارت های زندگیهفته نامه اسکیمالوژی
موضوعات داغ

تاریکی های عشق: رمزگشایی از معمای عشق از منظر طرحواره درمانی و روانکاوی

عین شین قاف. با آنکه همه‌ی ما در برهه‌ای از زندگی‌مان عشق را تجربه کرده‌ایم یا خواهیم کرد اما در عین همگانی بودن این تجربه، تعریف آن کار دشواری است. از این رو دیدگاهی درباره‌ی آن داریم که لزوماً منحصر به درک ما از آن احساسات و افکاری است که تجربه کرده‌ایم. به همین دلیل یک تعریف قابل قبول از آن که مورد توافق همگان باشد یا تجربه‌ی همه را پوشش دهد تا حد زیادی امکان‌پذیر نیست.

love
love

در چند هفته‌ی گذشته که خودم را برای برگزاری یک کارگاه در مورد تاریکی‌های عشق آماده می‌کردم در تکاپوی مطالعه‌ی نظریه‌های روان‌شناسی در مورد عشق بوده‌ام و علاوه بر نظریه‌ها، پژوهش‌های زیادی را درباره آن مطالعه کرده‌ام. من روان‌شناسی هستم که فعالیت اصلی‌ام در حوزه‌ی طرحواره‌درمانی است و علاوه بر آن، عاشق روانکاوی فرویدی هستم، در دانشگاه نظریه‌های روان‌درمانی، آسیب‌شناسی روانی و روان‌شناسی رشد تدریس می‌کنم، ادبیات را دوست دارم و گاهی در کتاب‌های فلسفی، دانش آموزی می‌کنم. اما رویکرد کلی من به روان‌شناسی، رویکرد یکپارچه‌نگر است.

بر اساس این رویکرد، نظریه‌های متعددی که در روان‌شناسی مطرح شده‌اند عموماً فقط از یک زاویه به موضوعات روان‌شناختی پرداخته‌اند. بنابراین این رویکردهای تک‌بعدی فقط یک تکه از پازل شخصیت انسان را کشف کرده‌اند. اما گر این تکه‌های مختلف را کنار هم قرار دهیم به تصویر منسجم‌تری از شخصیت انسان دست پیدا خواهیم کرد.

پس مقاله‌ای را که در حال مطالعه‌ی آن هستید با اینکه اصولاً از مفاهیم طرحواره‌درمانی و روانکاوی بهره گرفته است، دیدگاه یکپارچه‌ای در مورد عشق و از آن مهم‌تر نگاه ویژه‌ای به تاریکی‌های عشق دارد.

کارگاه تاریکی‌های عشق
کارگاه تاریکی‌های عشق

عشق خیلی دیر به ادبیات روان‌شناسی راه پیدا کرده است. قبل از آن فیلسوفان و شاعران به طور گسترده‌ای در بازشناسی و بازنگری تعریف آن و توصیف حالت‌ها و افکار عاشقانه تلاش‌هایی کرده‌اند که تا حد زیادی دیدگاه عامه‌ی مردم را تحت تأثیر قرار داده است. در این میان روان‌شناسی علمی در عمر صدساله‌ی خود کمتر به آن پرداخته است. البته در دهه‌های اخیر تلاش‌های خوبی برای موشکافی و واکاوی مفهوم love از سوی روان‌شناسان صورت گرفته است و امروزه اطلاعات بسیار عمیق و دقیقی از love در ادبیات روان‌شناسی موجود است.

با مطالعه‌ی نظریه‌ها و پژوهش‌هایی که در مورد عشق وجود دارد به این نتیجه رسیده‌ام که می‌توان آن‌ها را در چند طبقه تقسیم کرد. مبنای این تقسیم‌بندی پرسشی است که درباره عشق مطرح می‌شود، به این معنا که بسته به پرسشی که درباره عشق مطرح می‌کنیم پاسخی ارائه می‌شود که ما را در یک طبقه خاص از نظریه‌ها و پژوهش‌ها قرار می‌دهد. پرسش‌های ما در موضع‌گیری نسبت به عشق مثل یک قطب‌نما عمل می‌کند. پس بیایید پرسش‌های اساسی درباره‌ی عشق به صورت اجمالی مرور کنیم:

  • آیا عشق وجود دارد؟ آیا باید وجود داشته باشد؟ چرا وجود دارد؟
  • آیا انواع مختلفی از عشق وجود دارد؟
  • سبک عاشقی چیست؟
  • آیا love یک هیجان است؟
  • آیا عشق از مؤلفه‌ها و عناصر خاصی تشکیل شده است؟
  • آیا عشق یک موضوع اختصاصی دارد یعنی ما عاشق افراد خاصی می‌شویم؟
  • چرا عاشق افراد خاصی می‌شویم؟
  • آیا لازمه‌ی ازدواج است؟
  • آیا به ارتباط بهتر کمک می‌کند؟
  • آیا در ازدواج باید نقش مهمی داشته باشد؟
  • آیا باعث رضایت زناشویی بیشتری می‌شود؟
  • آیا بین عشق و دوست داشتن تفاوتی وجود دارد؟
  • آیا عشق و رابطه جنسی دو روی یک سکه هستند؟
  • آیا یک تکلیف زندگی است؟
  • عشق چگونه آموخته می‌شود؟
  • آیا love به سلامت جسمی و روانی ما کمک می‌کند؟

فهرست این پرسش‌ها را می‌توان ادامه داد اما از آنجایی که من قصد پرداختن به پاسخ‌ همه این پرسش‌ها را ندارم از ادامه دادن این فهرست خودداری می‌کنم. اما اگر شما در کامنت‌های پایان مقاله علاقه‌مندی خود را نسبت به برخی از سؤالات ابراز کنید تلاش می‌کنم در مقاله‌ی دیگری به آن بپردازم.

اما در این مقاله می‌خواهم چند پرسشی را که از نظرم اساسی‌تر هستند بررسی کنم و از همه مهمتر می‌خواهم تعریف جدیدی از عشق را ارائه کنم که برگرفته از درک و تفحص و تجربه‌ی من به عنوان یک روان‌شناس و یک انسان است.

آیا عشق وجود دارد؟ آیا باید وجود داشته باشد؟ چرا وجود دارد؟

برای پاسخ دادن به اینکه آیا عشق وجود دارد و چرا وجود دارد باید به سراغ نظریه‌های تکاملی برویم. نظریه‌های روانشناسی تکاملی به دنبال پیدا کردن علت‌ رفتارها و پدیده‌های روان‌شناختی هستند. روانشناسی تکاملی برای پاسخ دادن به سؤالات خود ریشه‌های تکاملی پدیده‌های روان‌شناختی را در اجداد بسیار دور انسان بررسی می‌کند.

روان‌شناسی تکاملی موضوعات و پدیده‌های روان‌شناختی را از منظر تلاش برای بقا تبیین می‌کند. به نظر روان‌شناسان تکاملی هر رفتاری که به بقای موجود زنده کمک می‌کند در آن موجود نهادینه و به نسل بعدی منتقل می‌شود. از نظر آن‌ها عشق نیز یک مکانیسم تکاملی برای بقاست. زیرا احتمال اینکه دو نفر با هم بمانند تا تولید مثل کنند و از فرزندان خود مراقبت کنند تا توانایی تولید مثل به دست بیاورند را بیشتر می‌کند.

روان‌شناسی تکاملی معتقد است که نوزاد انسان بر خلاف نوزاد سایر موجودات زنده وابستگی بیشتری به والدین خود دارد و خیلی دیرتر به بلوغ می‌رسد. بنابراین لازم است که والدین با هم بمانند و او را به بلوغ برسانند. از این منظر، عشق، یک وظیفه‌ی تکاملی به عهده دارد. پس love به وجود می‌آید تا زن‌ها و مردها در کنار یکدیگر باقی بمانند.

از طرف دیگر چون love در خدمت بقاست افراد باید عاشق کسانی بشوند که احتمال تولید مثل و توانایی مراقبتشان زیاد است. به عنوان مثال مردها باید عاشق زنانی شوند که زیبا هستند و بدنشان به خوبی برای نگه‌داری جنین آماده شده باشد. به همین دلیل مردها، نسبت به زنانی که زیباتر هستند توجه بیشتری می‌کنند و بیشتر عاشق آن‌ها می‌شوند.

زن‌ها نیز به علت اینکه در دوران بارداری نیاز به مراقبت دارند باید مردانی را انتخاب کنند که توانایی بدنی و مالی مراقبت کردن از او و نوزادشان را برای مدت طولانی داشته باشند. مطالعات انجام شده این فرضیه‌ها را به خوبی تأیید می‌کنند. در دوران مدرن، مردها عاشق زنان جذاب می‌شوند و زن‌ها، مردانی را ترجیح می‌دهند که از جایگاه اجتماعی-اقتصادی بهتری برخوردار هستند.

اگر love، یک مکانیسم تکاملی است باید بدن انسان‌ها ابزارهای مورد نظر برای آن را داشته باشد. به عنوان مثال، هورمون‌ها، انتقال‌دهنده‌های شیمیایی و ساختار مغز هنگامی که یک نفر عاشق می‌شود تغییراتی می‌کنند. این تغییرات در واقع، تضمین می‌کنند که عشق ایجاد شود، پایدار بماند و زن و مرد وارد رابطه جنسی شوند.

به عنوان مثال، در حین رابطه جنسی هورمون اکسی‌توسین به شدت ترشح می‌شود تا به ایجاد دلبستگی و وابستگی کمک کند و همزمان مناطقی از مغز مانند آمیگدال که وظیفه‌ی ارزیابی خطرها و احساس عدم امنیت را به عهده دارند فعالیت خود را کاهش می‌دهند تا احساس خطر نکنیم. از طرف دیگر، ترشح دوپامین با ایجاد لذت و سرخوشی باعث وسوسه شدن ما برای تکرار رابطه می‌شود.

ما در یک مقاله دیگر به خوبی love را از منظر مغز و هورمون‌ها بررسی کرده‌ایم که می‌توانید به آن مراجعه کنید.

حتما بخوانید: مغز عاشق

نظریه تکاملی فقط در مورد اینکه چرا عشق وجود دارد یا باید وجود داشته باشد نظریه‌های خوبی را ارائه کرده است اما توضیح نمی‌دهد که چرا عاشق فردی می‌شویم که شخصیت خاصی دارد. به همین دلیل به نظریه‌های تکاملی درباره عشق نظریه‌های علیتی عشق می‌گویند.

درست است که ارزش بقایی عشق در همه‌ی ما وجود دارد اما هنگام عاشقی، انتخاب‌های زیادی روی میز ما وجود دارد، زن‌های زیبا فراوانند و مردهای حمایت‌گر به تعداد کافی وجود دارد. در این میان، افراد عاشق فرد خاصی می‌شوند که ویژگی‌های مشخصی دارد. حتی گاهی مشاهده می‌کنیم که افراد وارد رابطه‌هایی می‌شوند که نه‌تنها به بقا کمکی نمی‌کند بلکه آسیب‌زننده هستند و احتمال پایداری آن‌ها اندک است. بنابراین باید به این سؤال اساسی پاسخ دهیم که دقیقاً چرا عاشق فرد خاصی می‌شویم؟ چرا نوع خاصی از زن‌ها/مردها جذب ما می‌شوند؟

پاسخ به این سؤال‌ها ما را به سمت پیچیدگی‌های روانی، نیازهای عاطفی اساسی انسان‌ها، یادگیری‌ها و عادت‌ها، الگوهای رفتاری و ترجیحات جنسی پیچیده‌ سوق می‌دهد.

تفاوت بین عشق واقعی و عشق ایده‌آل

من می‌خواهم ابتدا بین عشق واقعی و عشق ایده‌آل یک تمایز مفهومی مهم قائل شوم، زیرا آنچه را بعد از این می‌خواهم توصیف کنم که به شدت وابستگی به درک مفهوم عشق واقعی دارد.

احتمالاً وقتی از عشق واقعی حرف می‌زنیم شما فکر می‌کنید که اگر یک رابطه عاشقانه، ویژگی‌های خاصی داشته باشد آن عشق، یک عشق واقعی است. به عنوان مثال، اگر طرف مقابل رابطه به ما احترام بگذارد، همیشه ما را در اولویت قرار دهد، نیازهای ما را حدس بزند و جذابیت جنسی همیشگی داشته باشد به این نتیجه می‌رسیم که در حال تجربه‌ی عشق واقعی هستیم. اما اگر خوب دقت کنیم این ويژگی‌های مثبتی که به عشق نسبت می‌دهیم بیشتر ویژگی‌های ایده‌آل یک رابطه عاشقانه است نه یک عشق واقعی.

نمی‌خواهم باعث ناراحتی شما شوم اما این ویژگی‌ها توصیف‌کننده‌ی عشق واقعی نیستند. عشق واقعی هر فردی، همان‌چیزی است که آن را تجربه کرده است.

به عنوان مثال، اگر یک نفر در یک رابطه‌ی آسیب‌زا مورد خیانت قرار می‌گیرد، در حال تجربه عشق واقعی است، زیرا آنچه ما انتخاب می‌کنیم و آنچه باعث می‌شود که ما یک نفر را عاشقانه دوست داشته باشیم شخصیت، تعارض‌ها و طرحواره‌های ما هستند.

از این رو اگر شخصیت ناسازگاری داشته باشیم و تعارض‌ها و طرحواره‌های ما منفی و ناسازگار باشد، آنگاه شخصیتی را انتخاب می‌کنیم که بهترین گزینه‌ برای شخصیت ما باشد. به عنوان مثال اگر طرحواره‌ی خودقربان‌گری داشته باشیم کسی را انتخاب می‌کنیم که آدم پرتوقعی باشد. در غیر این صورت اصلاً عاشق نمی‌شویم.

جذابیت طرحواره‌ای

شخصیت‌های سالم، عشق‌های سالم را تجربه می‌کنند و شخصیت‌های ناسالم عشق‌های ناسالم را. این تعریف ما را به یک مفهوم اساسی در طرحواره‌درمانی هدایت می‌کنند به نام جذابیت طرحواره‌ای. بر اساس جذابیت طرحواره‌ای ما عاشق کسانی می‌شویم که بتوانند با طرحواره‌های ما ارتباط برقرار کنند.

می‌خواهم کمی بدجنس‌تر شوم. از آنجایی که طرحواره‌های ما در دوران کودکی‌مان شکل گرفته‌اند و بعد از شکل‌گیری، مسیر زندگی ما را به سمت خاصی هدایت می‌کنند ما انتخاب‌های خود را در همان دوران کودکی انجام داده‌ایم و در بزرگسالی فقط کافی است فردی که با انتخاب‌های دوران کودکی‌مان شباهت دارد از جلوی چشممان عبور کند، آنگاه نه یک دل که صد دل عاشق او می‌شویم. این است راز عشق در یک نگاه.

پس عشق واقعی کسی است که شبیه انتخاب‌های دوران کودکی ما باشد یعنی مختصات او در طرحواره‌های ما ذخیره شده باشد. و باز به همین دلیل است که وقتی از یک رابطه بیرون می‌آییم، رابطه دیگری را با همان الگوهای قبلی شروع می‌کنیم. از این رو همانی که تجربه می‌کنیم عشق واقعی ماست خواه تجربه تلخی باشد یا شیرین، ویژگی‌های مثبت داشته باشد یا منفی. در همه این موارد فرمول همان است که گفتم.

ممکن است بپرسید که چرا عشق باید اینگونه باشد؟ به نظر شما آیا امکان دارد که کسی بر اساس آموخته‌هایش رفتار نکند؟ ما همگی بر اساس آنچه که آموخته‌ایم رفتار می‌کنیم. آموخته‌های ما قطب‌نمای تمامی رویدادها و انتخاب‌های بعدی زندگی ماست. ما نمی‌توانیم خارج از آموخته‌های خود کار جدیدی انجام دهیم. به عنوان مثال یک کودک تا زمانی که جدول ضرب را نیاموزد نمی‌تواند مسائل مرتبط با ضرب را حل کند، اما اگر ضرب را به جمع تبدیل کنیم قادر به حل آن مسئله است.

بنابراین اگر نمی‌توانیم خارج از آموخته‌های خود رفتار یا انتخاب متفاوتی داشته باشیم نمی‌توانیم کسی را انتخاب کنیم که با آموخته‌های قبلی ما متفاوت است. اگر هم شخص متفاوتی را با آنچه هستیم انتخاب کنیم، رابطه ناخوشایندی را تجربه خواهیم کرد: پر از تعارض‌های آسیب‌زا.

حال توجه شما را به این موضوع جلب می‌کنم که طرحواره‌های ناسازگار، مهم‌ترین آموخته‌های ما در زندگی هستند. این طرحواره‌ها در مورد مسائلی مانند رهاشدگی، دلبستگی، ارزشمندی، دوست‌داشتنی بودن و اعتماد هستند. این ویژگی‌ها دغدغه‌های همیشگی عاشق و معشوق نیست آیا؟

اما همه‌ی انتخاب‌های ما دقیقاً مشابه‌ طرحواره‌هایمان نیستند، زیرا طرحواره‌های ما همیشه فعال نیستند و آن هنگام که در پستوهای ذهن ناهشیارمان در حال استراحت کردن هستند ممکن است به طور ناگهانی یکی دل از ما ببرد. اما طرحواره‌ها همیشه خاموش نمی‌مانند، به محض اینکه فعال شوند ما به این نتیجه می‌رسیم که عجب غلطی کرده‌ایم.

یا اینکه با فعال شدن طرحواره‌ها، طرف مقابل را وادار می‌کنیم تا شبیه طرحواره‌های ما شود. به عنوان مثال کسی که طرحواره رهاشدگی دارد آنقدر خودش را به طرف مقابل می‌چسباند که او فرصت نفس کشیدن هم پیدا نمی‌کند در نتیجه یک روز برای همیشه می‌رود. اینجاست که رهاشدگی یکبار دیگر تکرار می‌شود.

کاش جمله‌های بعدی که می‌خواهم برایتان بگویم درست نبودند اما هستند. هنگامی که یک رابطه بر اساس طرحواره‌های ما انتخاب می‌شود و عشق آسیب‌زایی از آب در می‌آید قسمتی از وجودمان که مدیریت طرحواره‌ها را بر عهده دارد خوشحال است. یعنی در ناهشیارمان خوشحالیم که رابطه در حال خراب شدن است. لذت می‌بریم. شاید بپرسید که آخه چرا؟ واقعاً چرا؟

یکی از اصول اساسی روان‌شناختی و نحوه‌ی کار ذهن ما آدمیان، پدیده‌ای به نام هماهنگی شناختی است. هماهنگی شناختی یعنی اینکه بین باورها، افکار و رفتارهای ما هماهنگی وجود داشته باشد. هماهنگی شناختی به ما قدرت پیش‌بینی می‌دهد و احساس امنیت برایمان به ارمغان می‌آورد.

به عنوان مثال من اگر باور داشته باشم که آدم اهل مطالعه‌ای هستم باید کتاب هم بخوانم. اگر مطالعه نداشته باشم آنگاه هماهنگی شناختی‌ام به ناهماهنگی تبدیل می‌شود و مضطرب می‌شوم. آنگاه برای کاهش اضطراب‌هایم شروع به مطالعه کتاب می‌کنم تا دوباره هماهنگی‌ شناختی‌ام حفظ شود.

حالا فرض کنید که یک نفر باور دارد که آدم دوست داشتنی و ارزشمندی نیست. بعد یک نفر پیدا شود که به او عشق بورزد. او شدیداً دچار ناهماهنگی می‌شود و نمی‌تواند پاسخ درستی به عشقی که دریافت می‌کند بدهد. او احساس عدم امنیت می‌کند زیرا دیگر نمی‌تواند چیزی را پیش‌بینی کند. پس باید رابطه را خراب کند تا دیگر طرف مقابلش به او عشق نورزد. در این صورت هماهنگی شناختی‌اش حفظ می‌شود و چون احساس عدم امنیت از بین می‌رود آرام می‌شود و لذت می‌برد. به همین سادگی! به همین سختی!

هماهنگی شناختی، توضیح می‌دهد که چرا با اینکه می‌دانیم اگر این حرف را بزنیم یا فلان کار را انجام دهیم طرف مقابلمان ناراحت می‌شود، آزرده می‌شود، ترکِمان می‌کند یا دلش می‌شکند اما باز آن حرف را می‌زنیم و آن کار را انجام می‌دهیم. حالا جالب است بدانید که خیلی چیزها را هم نمی‌دانیم.

عشق و رابطه جنسی

زمانی زیگموند فروید، پدر روانکاوی، معتقد بود که عشق ناشی از سرکوب شدن امیال جنسی است. به عبارت دیگر وقتی ما به کسی احساس میل جنسی پیدا می‌کنیم ولی این میل به دلایل اخلاقی یا محدودیت دسترسی به آن شخص سرکوب می‌شود، میل جنسی به عشق تبدیل می‌شود تا به جستجوی آن فرد ادامه دهیم و با او بمانیم.

فروید معتقد بود که انگیزه اساسی انسان‌ها ارضا کردن غریزه‌ی زندگی است که به آن اِروس می‌گفت. اروس شامل تمامی انگیزه‌های ما برای زندگی کردن است که مهم‌ترین آن‌ها امیال جنسی است. از نظر فروید یکی از جلوه‌های اروس، love است.

از این منظر عشق زمانی به وجود می‌آید که افراد لیبیدو یا غریزه‌ی جنسی خود را در شیء یا فردی غیر از خودشان صرف می‌کنند. اولین تمایل جنسی کودکان متوجه کسی است که از او مراقبت می‌کند که معمولاً مادر است. هنگام نوباوگی، کودکان در هر دو جنس، نسبت به مادر احساس عشق جنسی می‌کنند.

با وجود این معمولاً عشق جنسی آشکار به اعضای خانواده سرکوب می‌شود و نوع دوم عشق را به وجود می‌آورد. فروید این نوع عشق دوم را «عشق منع‌شده» نامید، زیرا هدف اصلی کاهش تنش جنسی، منع یا سرکوب شده است. عشقی که افراد نسبت به خواهر – برادرها با والدین خود احساس می‌کنند از نوع «هدف منع‌شده» است.

بدیهی است که love و خودشیفتگی ارتباط نزدیکی با هم دارند. البته خودشیفتگی شامل عشق به خود است. در حالیکه عشق معمولاً با گرایش‌های  خودشیفتگی همراه است مثل زمانی که افراد عاشق کسی می‌شوند که وظیفه‌ی آرمان یا الگویی را که آن‌ها دوست دارند باشند بر عهده دارد.

ارتباط با ما

برای ارتباط در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

اینستاگرام: schema.therapy

تلگرام: psychologistnetes

ایمیل: schemalogy@yahoo.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا