انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژینظریه های رواندرمانینظریه های شخصیت

نظریه روانکاوی انسانگرای اریک فروم

اریک فروم، با مخالفت با روانکاوی فروید، نوعی از روانکاوی را بنا کرد که به روانکاوی انسانگرا معروف است. او در طول زندگی خود با وقایع مهمی روبرو شد که نگرش او به انسان‌ها را تحت تأثیر قرار دارد و درنهایت منجر به نظریه‌ی روانکاوی انسانگرا شد: جنگ جهانی اول، خودکشی یک دوست خانوادگی و آموزش‌های مذهبی.

جنگ جهانی اول، کشتار عظیمی را در سراسر اروپا به راه انداخت. این جنگ خشونت‌آمیز اریک فروم را با این سؤال مواجهه کرد که چرا انسان‌ها دست به این خشونت‌ها می‌زنند.

دومین فاجعه‌ای که افکار اریک فروم را تحت تأثیر قرار داد خودکشی یکی از دوستان خانوادگی‌شان بود. او پس از مرگ پدرش خودکشی کرد و باعث شد که فروم درباره معنای زندگی و مرگ فکر کند. درنهایت، آموزه‌های مذهبی باعث شد که فروم دیدگاه‌های انسان‌دوستانه‌ای پیدا کند.

این سه رویداد در کنار هم به فروم کمک کردند که درک عمیقی از ماهیت انسان و اهمیت مسائلی مانند همدلی، شفقت و عدالت اجتماعی پیدا کند.

زندگی‌نامه اریک فروم

روانکاوی انسانگرای اریک فروم
روانکاوی انسانگرای اریک فروم

خالق نظریه روانکاوی انسانگرا، اریک فروم (Erich Fromm) در ۲۳ مارس ۱۹۰۰ در فرانکفورت، از والدین یهودی ارتدکس به دنیا آمد. او تنها فرزند این خانواده بود. اوایل کودکی فروم چندان ایده‌ال نبود. او به یاد می‌آورد که والدین بسیار روان‌رنجوری داشت و خودش هم احتمالاً بچه‌ی‌ روان‌رنجور غیرقایل تحملی بوده است.

در ۱۲ سالگی، با خودکشی زن جوانی که دوست خانوادگی‌شان بود روبرو شد. این زن باهوش، نقاش و زیبا بود. با این حال خودش را کشت تا بتواند با پدرش که به تازگی فوت کرده بود دفن شود.

در چهارده‌سالگی فروم جنگ جهانی اول شروع شد. او تحت تأثیر ملی‌گرایی غیرمنطقی آلمانی‌ها قرار گرفت. در اینجا برایش این سؤال پیش آمد که چگونه انسان‌ها دست به این کشت و کشتار می‌زنند؟

فروم در دوره‌ی نوجوانی آثار فروید و کارل مارکس را مطالعه کرد. او ابتدا به مطالعه جامعه‌شناسی در دانشگاه هایدلبرگ پرداخت و در سال ۱۹۲۲ دکترای خود را دریافت کرد. پس از آن به مؤسسه روانکاوی برلین رفت.

در سال ۱۹۲۶، او با فرییدا ریچمان، زنی ۱۰ سال بزرگ‌تر از خود که زمانی روانکاو خود فروم بود، ازدواج کرد. این ازدواج پس از چهار سال از هم پاشید. فروم در ماه مارس ۱۹۸۰ چند روز بعد از سالگرد تولدش در شهر لوسرن سوئیس درگذشت.

مروری بر روانکاوی انسانگرای اریک فروم

اریک فروم تحت تأثیر آموزه‌های فروید، کارل مارکس و کارن هورنای بود. او نه‌تنها یک نظریه‌پرداز شخصیت، بلکه منتقد اجتماعی زمانه‌ی خود، فیلسوف و انسان‌شناس بود و گاهی کتاب مقدس را تفسیر می‌کرد. به همین دلیل نظریه‌ای او به انسان‌ها از دیدگاهی تاریخی و فرهنگی نگاه می‌کند. او بیشتر به ویژگی‌های مشترک در فرهنگ توجه کرده است و مسائل فردی در نظریه‌ی او اهمیت کمتری دارند.

اریک فروم در نظریه روانکاوی انسانگرا معتقد است که انسان‌های مدرن، ارتباط پیش از تاریخ خود را با طبیعت و با یکدیگر از دست داده‌اند. اما از طرفی دیگر آن‌ها دارای قدرت استدلال، تخیل و آگاهی هستند. بنابراین ترکیب از دست دادن غرایز اولیه و داشتن تفکر عقلانی، انسان‌ها را به موجودات بسیار خاصی تبدیل کرده است.

خودآگاهی باعث ایجاد احساس تنهایی، انزوا، بی‌خانمانی و بی‌پناهی می‌شود. از این رو انسان‌ها برای فرار از چنین موقعیتی، تلاش می‌کنند که دوباره با طبیعت و همنوعان خود ارتباط بگیرند و اتحاد خود را حفظ کنند.

اضطراب اساسی

اولین مفهومی که در نظریه روانکاوی انسانگرا از اهمیت بسیار زیادی برخودار است اضطراب اساسی است. شالوده این اضطراب، همان جدایی انسان از طبعیت و همنوعان خود است که باعث ایجاد احساس تنهایی و انزوا شده است.

فروم با پیروی از دیدگاه تکاملی معتقد بود که انسان‌ها وقتی آگاهی به دست آوردند و مغزشان بزرگتر شد از سایر گونه‌ها متمایز شدند. گسترش سرمایه‌داری نیز برای انسان زمان فراغت و آزادی شخصی بیشتری فراهم کرده است. اما این به معنای جدایی بیشتر از طبیعت و تلاش برای غلبه بر آن است. از این رو ارمغان آزادی، تنهایی و انزواست.

این انزوا و تنهایی تحمل‌ناپذیر دو گزینه را پیش روی انسان قرار داده است: انسان یا باید از آزادی به سمت وابستگی‌های بین فردی فرار کند یا باید به سوی تحقق خود از طریق عشق و کار سازنده حرکت کند.

مفروضات اساسی روانکاوی انسانگرا

اریک فروم برای فرمول‌بندی نظریه روانکاوی انسانگرا چندین مفروضه اساسی داشت که در زیر به آن‌ها اشاره می‌کنم.

۱. تحلیل تاریخی و فرهنگی

به نظر اریک فروم، شخصیت انسان‌ها زمانی قابل درک است که کل تاریخ بشری را در نظر بگیریم. از نظر او، وضعیت انسان باید قبل از شخصیت او بررسی شود. در نتیجه روانشناسی باید بر اساس یک مفهوم انسان‌شناختی-فلسفی از وجود انسان پایه‌گذاری شود.

۲. تنگنای انسانی

انسان‌ها برای سازگاری با دنیای مدرن هیچ غریزه‌ی درونی ندارند. آن‌ها پیش از تاریخ با طبیعت اتحاد داشتند و می‌توانستند به خوبی با آن سازگاری پیدا کنند. اما دنیای مدرن، نیاز به نوعی از سازگاری دارد که در اصل در وجود انسان وجود ندارد. این وضعیت، چیزی است که فروم آن را تنگنای انسانی نامیده است.

تنگنای انسانی به دلیل جدایی از طبعیت و خودآگاهی انسان‌ها از خود به عنوان موجودات مجزا و جداافتاده ایجاد شده است. اکنون انسان‌ها با اینکه امکان بقا را از طریق آگاهی و استدلال پیدا کرده‌اند اما برای حل کردن تنگنای انسانی خود باید معضلات وجودی را حل کنند.

۳. معضلات وجودی

اولین معضل وجودی «زندگی در برابر مرگ» است. خودآگاهی و عقل به ما می‌گوید که زندگی پایان‌پذیر است و روزی خواهیم مرد. مرگ فقط دیر و زود دارد.

انسان‌ها با خلق فرضیه جهان پس از مرگ تلاش کرده‌اند این واقعیت را که زندگی، پایان‌پذیر و مرگ واقعیت زندگی است، حل کنند.

دومین معضل وجودی ناشی از این حقیقت است که زندگی برای خودشناسی کامل بسیار کوتاه است. این امکان وجود دارد که کوتاهی عمر به ما اجازه ندهد که خودمان را به طور کامل بشناسیم و به طور کامل زندگی کنیم. بنابراین دومین معضل وجودی در نظریه روانکاوی انسانگرای فروم عبارت است از «خودشناسی کامل در برابر کوتاهی زندگی».

انسان‌ها برای حل کردن این معضل فرض کرده‌اند که دوره‌ی تاریخی که در آن زندگی می‌کنند به اوج دستاوردهای بشری دست پیدا کرده است.

سومین معضل وجودی برای انسان‌ها «تنهایی در برابر ارتباط» است. انسان‌ها نمی‌توانند تنهایی را تحمل کنند. آن‌ها با آگاهی از وضعیت تنهایی خود، معتقدند که شادمانی آن‌ها وابسته به حضور دیگران است.

آن‌ها با تلاش برای پیوستن با دیگران سعی می‌کنند این معضل را حل کنند اما در این مسیر باید مراقب آسیب‌های عاطفی و روان‌شناختی ناشی از آن باشند.

نیازهای انسانی

انسان‌ها اگرچه در درجه اول نوعی از حیوانات هستند و نیازهای فیزیولوژیکی مانند گرسنگی و رابطه جنسی به آن‌ها انگیزه می‌دهد، اما این نیازها به هیچ وجه نمی‌توانند معضلات وجودی او را حل کنند. بدین منظور باید نیازهای خاص انسان برآورده شوند.

اریک فروم در نظریه روانکاوی انسانگرا به این نیازها، نیازهای وجودی می‌گوید و معتقد است که آن‌ها در طول تکامل فرهنگ انسانی ظهور کرده‌اند. علاوه بر این انسان‌ها در تلاش برای یافتن پاسخی برای وجود خود و جلوگیری از دیوانگی این نیازها را ایجاد کرده‌اند.

بنابراین تفاوت بین انسان سالم و انسان روان‌رنجور، این است که افراد سالم، برای وجود خود پاسخ‌های مناسبی پیدا کرده‌اند. افراد سالم می‌توانند روش‌های سالمی برای اتحاد مجدد با طبیعت پیدا کنند: از طریق برآورده کردن سالم نیازهای انسانی. این نیازها عبارت‌اند از:

  1. ارتباط
  2. تعالی
  3. ریشه‌داری
  4. حس هویت و
  5. چارچوب جهت‌گیری

ارتباط

ارتباط از نظر اریک فروم یعنی میل به اتحاد با دیگران. برای برقراری ارتباط سه روش از نظر فروم وجود دارد:

  1. تسلیم
  2. قدرت‌طلبی
  3. عشق‌ورزی

در تسلیم شدن، انسان‌ سعی می‌کند به دیگران، گروه‌ها یا نهاد‌ها بپیوندد تا با جهان یکی شود: «بدین ترتیب، از جدافتادگی و تنهایی خودش فراتر می‌رود و بخشی از کسی یا چیزی بزرگتر از خود می‌شود و هویت خود را در ارتباط با قدرتی که به آن تسلیم شده است تجربه می‌کند» (فروم، ۱۹۸۱).

بر اساس نظریه اریک فروم درباره روانکاوی انسانگرا افراد قدرت‌طلب به دنبال کسانی می‌گردند که سلطه‌پذیر باشند. وقتی آن‌ها یکدیگر را پیدا می‌کنند یک رابطه‌ی همزیستی بین آن‌ها برقرار می‌شود که هر دو نفر از آن رضایت دارند. در این حالت، اگرچه هر دو نفر نیازهای عاطفی و روانی خود را برآورده می‌کنند اما جای قدرت درونی و استقلال خالی می‌ماند. بنابراین در این رابطه هیچ رشدی وجود ندارد.

این روابط همزیستانه، به دلیل عشق واقعی بین افراد ایجاد نمی‌شود بلکه به خاطر نیاز شدید به ارتباط و پیوند است که این دو نفر با هم روابط همزیستی پیدا می‌کنند. در زیر سطح این رابطه، ممکن است نوعی دشمنی ناخودآگاه بین آن‌ها نیز وجود داشته باشد؛ زیرا افراد طرف مقابل را به خاطر ناتوانی در برآورده کردن کامل نیازهایشان مورد سرزنش قرار می‌دهند. این نوع روابط در نهایت باعث از دست دادن فردیت، مانع رشد شخصی و استقلال آن‌ها می‌شود.

سومین نوع برقراری رابطه با دیگران عشق است. نظریه روانکاوی انسانگرا معتقد است که عشق تنها راهی است که می‌توان از طریق آن بار دیگر با جهان پیوند داشت و در عین حال تمامیت و فردیت خود را حفظ کرد. عشق پیوند با کسی یا چیزی خارج از خود است در عین حفظ تمامیت خود. عشق، به فرد آزادی می‌دهد تا منحصر به فرد بودن خود را حفظ کند.

در کتاب «هنر عشق ورزیدن» فروم به چهار عنصر عشق اشاره کرده است که وجود آن‌ها نشان‌دهنده‌ی عشق واقعی است:

  • مراقبت
  • مسئولیت
  • احترام
  • دانش

وقتی کسی را دوست داریم باید از او مراقبت کنیم و به او اهمیت بدهیم و در قبال او مسئولیت خود را بپذیریم. یعنی آماده پاسخگویی به او باشیم. وقتی کسی را دوست داریم به نیازهای جسمی و روانی او پاسخ می‌دهیم و به خاطر آنچه که هست به او احترام می‌گذاریم و تلاش نمی‌کنیم که او را تغییر دهیم. اما این احترام گذاشتن تنها زمانی ممکن می‌شود که طرف مقابلمان را بشناسیم: شناخت دیگری از منظر خود او.

تعالی

دومین نیاز معرفی‌شده در نظریه روانکاوی انسانگرا، تعالی است یعنی تلاش برای فراتر رفتن از وجود منفعلانه و تصادفی خود و ورود به حوزه‌ی هدفمندی و آزادی.

تعالی می‌تواند به شکل‌های مثبت یا منفی به دست آید. برای مثال ما می‌توانیم با ایجاد زندگی یا نابود کردن آن از ماهیت منفعل خود فراتر رویم. شیوه‌های دیگر شامل خلق هنر، دین، ایده‌ها، قوانین و عشق است. خلق کردن یعنی فعال بودن و اهمیت دادن به آنچه خلق کرده‌ایم.

ما می‌توانیم با نابود کردن زندگی نیز به تعالی برسیم. فروم در کتاب آناتومی ویرانگری انسان، مطرح کرده است که انسان تنها گونه‌ای است که می‌تواند به دلیلی غیر از تلاش برای بقا دیگران را بکشد که به آن پرخاشگری بدخیم می‌گوید.

ریشه‌داری

نظریه روانکاوی انسانگرا معتقد است که انسان‌ها وقتی تکامل پیدا کردند از خانه‌ی طبیعی خود جدا شدند و احساس بی‌ریشه‌ای و بی‌خانمانی پیدا کردند؛ نوعی احساس تنهایی و انزوا. هنگامی که انسان‌ها به صورت گونه مجزایی تکامل پیدا کردند زادگاهشان در دنیای طبیعی را از دست دادند. در عین حال، توانایی عقلی‌شان آن‌ها را به این نتیجه رساند که بی‌ریشه هستند.

برای ریشه‌دار بودن، انسان‌ها می‌تواند به شکل سازنده یا غیرسازنده عمل کنند. انسان‌ها با استفاده از استراتژی سازنده می‌توانند از مدار قدرت مادرشان خارج شوند و به موجودات کاملی تبدیل شوند. آن‌ها می‌توانند فعالانه و به صورت خلاق با دنیای طبیعی خود بار دیگر ارتباط برقرار کنند. این پیوند مجدد به آن‌ها احساس ریشه‌دار بودن می‌دهد.

اما هنگامی که به استراتژی غیرسازنده متوسل می‌شوند تلاش می‌کنند از امنیت کاذبی که مادر برای آن‌ها ساخته فراتر نروند. به این روش در روانکاوی انسانگرا تثبیت گفته می‌شود. افرادی که از طریق تثبیت برای ریشه‌دار بودن تلاش می‌کنند می‌ترسند گام بعدی تولد را بردارند و از مادر دور شوند. آن‌ها عمیقاً به دنبال این هستند که توسط یک مظهر مادرانه مورد مراقبت قرار گیرند. آن‌ها به انسان‌هایی وابسته تبدیل می‌شوند.

حس هویت

حس هویت بر اساس نظریه روانکاوی انسانگرا، به معنای توانایی انسان‌ها در آگاه بودن از خودشان به عنوان موجوداتی مجزا و متفاوت است. انسان‌ها نیاز دارند که بگویند «من، من هستم» و «من، اعمالم را انجام می‌دهم».

به نظر فروم، انسان‌های اولیه پیوند عمیقی با قبیله خود داشتند و هویت خود را جدا از آن در نظر نمی‌گرفتند. در قرون وسطی نیز انسان‌ها توسط نقش‌هایشان خودشان را تعریف می‌کردند.

افراد بدون درک هویت نمی‌توانند سلامت عقل خود را حفظ کنند و این تهدید، انگیزش نیرومندی را برای افراد ایجاد می‌کند تا برای کسب هویت به هر کاری که می‌توانند دست بزنند. به عنوان مثال افراد روان‌رنجور خودشان را به دیگران یا سازمان‌ها وابسته می‌کنند.

چارچوب جهت‌گیری

بر اساس نظریه روانکاوی انسانگرا، چارچوب جهت‌گیری، آخرین نیاز وجودی است. انسان‌ها وقتی از طبیعت جدا شدند نقشه مسیر خود را نیز گم کردند. به همین دلیل نیاز به یک چارچوب برای جهت‌گیری دارند. این چارچوب به آن‌ها توانایی سازماندهی محرک‌های مختلف را می‌دهد. انسان‌ها باید به هر چیزی که اطراف آن‌هاست معنی بدهند.

به همین دلیل هر فردی باید فلسفه‌ای داشته باشد که با آن بتواند اوضاع و احوال را بررسی کند. افراد برای حفظ چارچوب جهت‌گیری خود دست به هر کاری می‌زنند. به عنوان مثال ممکن است به صورت کورکورانه از عقاید رهبران سیاسی دفاع کنند.

مکانیزم‌های گریز

چون اضطراب اساسی احساس ترسناک انزوا و تنهایی ایجاد می‌کند، افراد می‌کوشند از طریق مکانیزم‌های گریز از آزادی بگریزند.

در کتاب گریز از آزادی، فروم سه روش فرار را توضیح داده است:

۱. خودکامگی: گرایش فرد به دست کشیدن از استقلال خود و یکی شدن با چیزی بیرون از خود به منظور کسب توانایی. به عنوان مثال انتخاب یک همسر قدرتمند نوعی خودکامگی است. این مکانیزم دفاعی فرد را دچار سادیسم و مازوخسیم می‌کند.

۲. ویرانگری: هدف این مکانیزم از میان برداشتن دیگران است. فرد با تلاش برای نابود کردن افراد و اشیا سعی می‌کند احساس‌های از دست رفته‌ی قدرت را به خود بازگرداند. با این حال، افراد ویرانگر مجذوب نوعی انزوای بیمارگون می‌شوند که فقط در صورتی که بتوانند دنیای بیرونی را از میان بردارند به دست می‌آید.

۳. پیروی: افرادی که پیروی می‌کنند می‌کوشند با دست کشیدن از فردیت و تبدیل شدن به هر چیزی که دیگران از آن‌ها می‌خواهند از احساس تنهایی و انزوا بگریزند. بنابراین آن‌ها، آدم‌های ماشینی می‌شوند و به صورت قابل پیش‌بینی و ماشینی به هوس‌های دیگران واکنش نشان می‌دهند. آن‌ها به ندرت نظر خودشان را بیان می‌کنند، به معیارهای قابل پیش‌بینی رفتار می‌چسبند و اغلب بی‌حرکت و ماشینی به نظر می‌رسند.

آزادی مثبت

طبق نظریه روانکاوی انسانگرا،‌ آزادی مثبت بیانگر حل و فصل موفقیت‌آمیز تنگنای انسانی در بخشی از دنیای طبیعی بودن و با این حال جدا بودن از آن است. افراد از طریق آزادی مثبت و فعالیت خودانگیخته، بر وحشت تنهایی غلبه می‌کنند، به وحدت خود با دنیا دست می‌یابند و فردیت خویش را حفظ می‌کنند. آن‌ها بی‌همتایی خودشان را به عنوان افراد مستقل تأیید می‌کنند و به تحقق کامل استعدادهایشان می‌رسند.

جهت‌گیری‌های منش

در نظریه روانکاوی انسانگرا منظور از جهت‌گیری‌های منش، روش نسبتاً پایدار فرد در ارتباط برقرار کردن با دیگران و اوضاع و احوال است. مهم‌ترین ویژگی‌ اکتسابی شخصیت، منش است: سیستم نسبتاً پایدار کلیه تلاش‌های غیرغریزی که فرد از طریق آن‌ها خودش را با انسان‌ها و دنیای طبیعی مرتبط می‌کند.

از نظر فروم در روانکاوی انسانگرا، منش جایگزین غرایز است. انسان‌ها به جای عمل کردن طبق غرایزشان مطابق با منش خودشان عمل می‌کنند. افراد به دو صورت با دنیا ارتباط برقرار می‌کنند: با کسب کردن اشیا و استفاده از آن‌ها و با برقرار کردن ارتباط با خود و دیگران. اولین روش جذب و دومی جامعه‌پذیری نامیده می‌شود.

جهت‌گیری‌های بی‌ثمر

اریک فروم چهار نوع جهت‌گیری بی‌ثمر در نظریه روانکاوی انسانگرا معرفی کرده است: دریافت کردن، بهره‌کشی کردن، احتکار کردن و مبادله کردن.

گیرنده. افرادی که منش گیرنده دارند احساس می‌کنند منبع همه‌ی چیزهای خوب در بیرون از آن‌ها وجود دارد و تنها راهی که می‌توانند با دنیا ارتباط برقرار کنند این است که چیزها از جمله عشق، دانش و اموال مادی را دریافت کنند. آن‌ها بیشتر به فکر گرفتن هستند تا دادن و از دیگران توقع دارند آن‌ها را غرق در عشق، عقاید و هدایا کنند.

  • ویژگی‌های مثبت: وفاداری، پذیرش و اعتماد
  • ویژگی‌های منفی: انفعال، سلطه‌پذیری، فقدان اعتماد به نفس

بهره‌کش. افراد دارای منش بهره‌کش نیز اعتقاد دارند که تمام چیزهای خوب بیرون از آن‌هاست، اما پرخاشگرانه برای دریافت آن‌ها تلاش می‌کنند. آن‌ها در روابط اجتماعی‌ از حیله‌گری یا زور برای به دست آوردن استفاده می‌کنند.

  • ویژگی‌های مثبت: غرور، اعتماد به نفس، دارای ابتکار عمل
  • ویژگی‌های منفی: خودخواه، از خود راضی، متکبر و اغواگر

محتکر. این افراد به دنبال ذخیره کردن چیزهایی هستند که به دست آورده‌اند. آن‌ها پول، احساسات و افکار را برای خودشان نگه می‌دارند. آن‌ها در رابطه عاشقانه احساس تملک می‌کنند.

  • ویژگی‌های مثبت: نظم، پاکیزگی، خوش‌قولی
  • ویژگی‌های منفی: انعطاف‌ناپذیری، بی‌حاصلی، یکدندگی، وسواس و فقدان خلاقیت

بازاری. مطابق با نظرات اریک فروم در روانکاوی انسانگرا منش‌های بازاری هماهنگ با درخواست‌های بازرگانی مدرن، خود را به صورت کالاها در نظر می‌گیرند. به طوری که ارزش شخصی آن‌ها به ارزش مبادله‌ی آن‌ها یعنی توانایی فروختن خودشان بستگی دارد.

منش‌های بازاری، بی‌هدف، فرصت‌طلب، بی‌ثبات و بی‌فایده هستند. آن‌ها بدون گذشته یا آینده هستند و اصول یا ارزش‌های دائمی ندارند. آن‌‌ها صفات مثبت کمتری دارند زیرا اصولاً پوچ هستند، منتظرند تا مملو از ویژگی‌های شوند که بیش‌ از همه قابل عرضه هستند. با این حال آن‌ها تغییرپذیرند، دید بازی دارند، خالی از تعصب هستند، سازش‌پذیر و سخاوتمندند.

جهت‌گیری‌‌های ثمربخش

در روانکاوی انسانگرا سه بعد برای جهت‌گیری ثمربخش ذکر شده است: کار، عشق و استدلال. این افراد در جهت آزادی مثبت و تحقق بخشیدن به تمام استعدادهایشان حرکت می‌کنند. جهت‌گیری ثمربخش تنها راه حل کردن تنگنای انسانی است زیرا به متحد شدن با دنیا تأکید دارد و در عین حال فردیت خود را حفظ می‌کند.

افراد سالم برای کار فقط به عنوان یک هدف ارزش قائل نیستند بلکه آن را وسیله‌ای برای خودبیانگری خلاق می‌دانند. از کار به عنوان وسیله‌ای برای تولید کردن وسایل ضروری زندگی استفاده می‌کنند.

عشق ثمربخش با چهار ویژگی مشخص می‌شود: اهمیت دادن، مسئولیت‌پذیری، احترام و شناخت. آدم‌های سالم زنده‌گرا هستند، بدین معنی که آن‌ها عاشق زندگی و هر چیزی که زنده است، هستند. فروم معتقد بود که عشق به دیگران و عشق به خود از هم جدانشدنی هستند اما عشق به خود باید در درجه اول باشد. همه افراد می‌توانند قابلیت عشق ثمربخش را داشته باشند اما اغلب به آن دست پیدا نمی‌کنند زیرا نمی‌توانند اول خودشان را دوست داشته باشند.

تفکر ثمربخش با علاقه به شیء یا فردی دیگر برانگیخته می‌شود. افراد سالم دیگران را همان‌طوری که هستند نه به صورتی که خودشان دوست دارند در نظر می‌گیرند.

اختلال‌های شخصیت در روانکاوی انسانگرا

بر اساس نظریه روانکاوی انسانگرا شخصیت‌های ناسالم توانایی تحقق استعدادهایشان را ندارند و نمی‌توانند به دیگران عشق بورزند. فروم سه دسته از اختلالات شخصیت را مشخص کرده است: مرده‌گرایی، خودشیفتگی بیمارگون و همزیستی نامشروع.

مرده‌گرایی. هر گونه علاقه به مرگ از نظر فروم نوعی مرده‌گرایی است. شخصیت‌های مرده‌گرا از بشریت بیزارند: آن‌ها نژادپرست، جنگ‌طلب، و قلدر هستند. آن‌ها عاشق کشت و کشتار، ویرانی، رعب و وحشت و شکنجه هستند. آن‌ها از نابود کردن زندگی لذت می‌برند. آن‌ها شب را به روز ترجیح می‌دهند و عاشق عمل کردن در تاریکی و سایه هستند.

خودشیفتگی بیمارگون. در این حالت فرد هر چیزی را که به خودش تعلق دارد با ارزش می‌داند و هر چیزی که به دیگران تعلق دارد ناارزنده سازی می‌کند. آن‌ها با چسبیدن به این عقیده تحریف‌شده که به خاطر ویژگی‌های شخصیتی‌شان برتر از دیگران هستند امنیت به دست می‌آورند. احساس ارزشمندی آن‌ها به خودانگاره‌ی خودشیفته‌ی آن‌ها، نه به دستاوردهایشان بستگی دارد.

همزیستی نامشروع. این نوع اختلال شخصیت در روانکاوی انسانگرا به معنای وابستگی افراطی به مادر یا جایگزین مادر است. شخصیت آن‌ها با فردی دیگر آمیخته شده و هویت فردی آن‌ها از دست رفته است. وقتی همزیستی نامشروع تهدید شود این افراد شدیداً احساس اضطراب می‌کنند. آن‌ها بدون جایگزین مادر نمی‌توانند زندگی کنند.

نشانگان تباهی و رشد

سندرم تباهی ترکیب خودشیفتگی بیمارگون، مرده‌گرایی و همزیستی نامشروع است. سندرم رشد نیز شامل زنده‌گرایی، عشق و آزادی مثبت است.

رواندرمانی

فروم معتقد بود بیمارانی که در صدد درمان برمی‌آیند، می‌خواهند نیازهای وجودی و انسانی خود را برآورده کنند. بنابراین روانکاوی انسانگرا معتقد است که درمان باید بر روابط شخصی بین درمانگر و بیمار استوار باشد. چون ارتباط دقیق برای رشد شفابخش ضروری است، درمانگر باید به عنوان انسان با انسانی دیگر، با تمرکز تمام و کمال و از روی اخلاص کامل رابطه برقرار کند.

فروم در نظریه روانکاوی انسانگرا مانند روانکاوی کلاسیک به انتقال، انتقال متقابل و تفسیر رؤیاها نیز اعتقاد داشت. اما معتقد بود که درمانگر فقط با نگرش ارتباط می‌تواند دیگران را واقعاً درک کند. درمانگر نباید بیمار خودش را به عنوان شیء یا بیماری در نظر بگیرد، بلکه باید او را به عنوان فردی در نظر داشته باشد که دارای همان نیازهایی است که همه انسان‌ها از آن‌ها برخوردارند.

Das, A. K. (1993). The dialectical humanism of Erich Fromm. (2), 50-60.

Fromm, E. (1951). Märchen, Mythen, Träume. Eine Einführung in das Verständnis einer vergessenen Sprache.

Fromm, E. (1959). Psychoanalysis and Zen buddhism. Psychologia, 2(2), 79-99.

Fromm, E. (1964). Creators and destroyers. The Saturday Review, New York (4.1. 1964), pp. 22-25.

Fromm, E. (2000). The art of loving: The centennial edition. A&C Black.

Fromm, E., & Anderson, L. A. (2017). The sane society. Routledge.

Maccoby, M. (1980). Erich Fromm. Biographical Supplement of the International Encyclopedia of the Social Sciences, New York 1980. pp. 215-220.

Tillich, P. (1955). Erich Fromm’s the sane society. Pastoral Psychology, 6(6), 13-16.

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

دکتر حمید بهرامی زاده

رویکرد من طرحواره‌‌درمانی و روانکاوی است و تاکنون ۳ کتاب در حوزه طرحواره‌درمانی منتشر کرده‌ام و یک کتاب درباره‌ی درمان افسردگی. علاقه‌ی اصلی من یکپارچه‌نگری رویکردهای روان‌درمانی است. من فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های فردوسی، تهران و علامه‌طباطبایی هستم. شعار من این است: زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا