سبک مقابله ای تسلیم در طرحواره درمانی

در طرحواره درمانی چهار مفهوم اساسی وجود دارد که درک کامل آنها برای فهم نظریه طرحواره درمانی و کاربست دقیق تکنیکهای آن ضروری است. این مفاهیم اساسی چهارگانه عبارتاند از: نیازهای هیجانی بنیادین، طرحواره های ناسازگار اولیه، سبک های مقابلهای و ذهنیتهای ناسازگار.
من در مقالههای قبلی که درباره طرحواره درمانی در اسکیمالوژی منتشر کردهام تمامی این مفاهیم چهارگانه را به صورت مفصل و با زبانی ساده توضیح دادهام. اما در این مقاله قصد دارم که سبک مقابله ای تسلیم را که یکی از سبکهای مقابلهای است به صورت مفصل مورد بررسی و تشریح قرار دهم.
سبک های مقابلهای در طرحواره درمانی
وقتی طرحوارههای ناسازگار اولیه بر اساس برآورده نشدن نیازهای عاطفی بنیادین مانند دلبستگی و خودگردانی، آزادی، محدودیتهای واقعبینانه و خودانگیختگی شکل میگیرند، خاطرات، باورها، احساسات و حسهای بدنی ناخوشایند و ناکارآمدی را در خود ذخیره میکنند. از این رو هر زمانی که طرحوارههای ناسازگار در دوران بزرگسالی فعال شوند تمامی آن خاطرات، باورها و احساسات ناخوشایند نیز فعال میشوند. به عبارت دیگر فعال شدن طرحواره به معنای بازیابی خاطرات ناخوشایند دوران کودکی است که در آنها نیازهای هیجانی برآورده نشدهاند.
بنابراین وقتی یک طرحواره فعال میشود هیجانهای شدیدی مانند ترس، خشم، ناراحتی، خجالت، و یا احساس گناه را نیز تحریک میکند. تمامی این احساسات ناخوشایند هستند و ما باید روشهایی برای مقابله کردن و مدیریت آنها به کار ببریم. نظریه طرحواره درمانی معتقد است که هنگام برانگیختگی طرحوارهها ما برای برای مدیریت کردن احساسات ناخوشایند و باورهای ناکارآمد خود از سه شیوه گسترده برای مقابله استفاده میکنیم: تسلیم، اجتناب و جبران افراطی.
تسلیم به معنای کوتاه آمدن در برابر طرحواره و اعتراف به درستی آن است. اجتناب به معنای دوری کردن از طرحواره است. در واقع با اجتناب کردن ما کاری میکنیم که طرحوارههایمان هرگز فعال نشوند. جبران افراطی نیز به معنای حرکت کردن و عمل کردن برخلاف طرحوارهای است که فعال شده است.
من در مقالههای دیگری حتما به طور مفصل به بررسی سبک اجتناب و جبران افراطی خواهم پرداخت. اما اجازه بدهید در این فصل به تشریح سبک مقابله ای تسلیم بپردازیم، آن را تعریف کنیم، و مثالهایی را از سبک مقابله ای تسلیم مورد بررسی قرار دهیم.
سبک مقابله ای تسلیم

سبک مقابله ای تسلیم هنگامی که توسط فرد به کار برده میشود او میپذیرد که طرحوارههایش درست هستند و چارهای جز فرود آوردن سر تعظیم در برابر آنها ندارد. بگذارید با یک مثال از سبک مقابله ای تسلیم کار خود را ادامه دهیم:
رضا به دلیل اینکه در دوره کودکی توسط والدینش مدام مورد انتقاد و سرزنش واقع شده است و همیشه به او گفتهاند که آدم بیارزشی است دچار طرحواره نقص/شرم شده است. این طرحواره این باور را در ضمیر ناخودآگاه رضا حک کرده است که او دوست داشتنی نیست و همیشه نقصها و عیبهایی دارد که باعث میشود دیگران برای او ارزشی قائل نباشند. او وقتی در کلاس دانشگاه مورد سؤال قرار میگیرد و همه به او توجه میکنند شدیداً دستپاچه میشود و نمیتواند به سؤال پاسخ مناسبی بدهد. در این حالت طرحواره نقص/شرم او فعال میشود. بعد از کلاس او به شدت غمگین میشود و با خودش فکر میکند که واقعا خنگ و بهدردنخور است. او به خودش میگوید واقعا آدم بیارزشی است و بهتر است که بمیرد.
در این مثال طرحواره نقص و شرم رضا فعال شده است و باورها و احساساتی مانند اینکه من خوب نیستم و من ارزشمند نیستم در ذهن او جاری میشوند و در نتیجه احساس غم زیادی به او دست میدهد. در این حالت درواقع او تسلیم طرحواره نقص و شرم شده است زیرا مطابق با طرحواره معتقد است که واقعاً آدم بیارزشی است.
دکتر جفری یانگ به عنوان نظریهپرداز اصلی طرحواره درمانی معتقد است که سبک مقابله ای تسلیم تمایل به تسیلم شدن در برابر طرحوارههاست. به عبارت دیگر فردی که از سبک مقابله ای تسلیم استفاده میکند به جای مبارزه در برابر طرحوارهها به شیوهی سالم، به صورت منفعلانه تسلیم طرحوارههایش میشود.
سبک مقابله ای تسلیم باعث میشود فردی که طرحواره بیاعتمادی دارد جذب کسانی شود که به او خیانت میکنند، کسی که طرحواره رهاشدگی دارد کسی را انتخاب میکند که درنهایت رهایش کند و کسی که دچار محرومیت عاطفی است با کسی وارد رابطه میشود که نیازهایش را نادیده میگیرد. بنابراین سبک مقابله ای تسلیم باعث تداوم طرحوارههای ناسازگار میشود.
در سبک مقابله ای تسلیم ما پذیرفتهایم که هرچه طرحواره میگوید حقیقت مسلم همان است. در این حالت انگار ما دوباره کودکی میشویم که نیازهایمان برآورده نمیشود و مورد بدرفتاری قرار میگیریم. ما برای تغییر طرحوارهها و وضعیت نابهسامان و آشفتهمان کاری نمیکنیم، زیرا سخت به سرنوشت طرحوارهای خود ایمان داریم. بنابراین مطابق با طرحواره رهاشدگیمان خودمان را در وضعیتی قرار میدهیم که رها شویم یا به هنگام جدایی تلاشی برای حفظ رابطه انجام نمیدهیم.
همانطور که احتمالاً حدس زدهاید سبک مقابله ای تسلیم در واقع باعث افزایش ناراحتی ما میشود نه کاهش آن. بنابراین اکنون باید به این سؤال پاسخ دهیم که چرا ما از سبک مقابلهای تسلیم استفاده میکنیم؟ چرا کسانی را انتخاب میکنیم که در نهایت ما را تنها میگذارند و با انواع بدرفتاریهایشان اعتماد به نفس ما را از بین میبرند و سایر طرحوارههایمان را تقویت میکنند؟ پاسخ به این سؤال همیشه یکی از معماهای سخت روانشناسان بوده است.
زیگموند فروید که پدر رواندرمانی و نظریهپرداز روانکاوی است در توضیح این پدیده که چرا ما خودمان را در موقعیتهای آسیبزا قرار میدهیم پدیده جالبی را کشف کرده است که به آن اجبار به تکرار میگوید. از نظر فروید اجبار به تکرار رویدادهای آسیبزای گذشته در رابطههای بزرگسالی به این منظور صورت میگیرد که ما بتوانیم با خلق مجدد گذشته، بر آسیبهای خود غلبه کنیم.
اجبار به تکرار را شبیه یک بازی در نظر بگیرید: هر مرتبهای که بازی را خراب میکنیم دوباره آن را شروع میکنیم تا شاید بتوانیم در بازی پیروز شویم. درواقع مکاتب روانکاوی نیز معتقدند که تکرار رویدادهای آسیبزای گذشته بدین منظور رخ میدهد که ما بتوانیم تعارضهای درونی خود را حل و فصل کنیم. علاوه بر این برخی از رویکردهای روانکاوی برخی از رفتارهای خود آسیبرسان را نوعی مازوخیسم در نظر میگیرند به این معنا که یک لذت ناهشیار در رنج کشیدن و دردها وجود دارد (فروید، ۱۹۲۴).
در مقابل طرحوارهدرمانی معتقد نیست که در زیربنای بازآفرینی رویدادهای گذشته نیازهای مازوخیستی وجود دارد. از منظر طرحوارهدرمانی افرادی که تسلیم میشوند در الگوهایی گیر افتادهاند که مانع برآورده شدن نیازهای هیجانی بنیادین آنها میشود. طرحوارههای آنها شیوه تفسیر موقعیتهای آسیبزا را تحریف میکند که به نوبه خود پیدا کردن روشهای سالم را دشوار میسازد.
همچنین هنگامی که افراد تسیلم طرحوارههایشان میشود از طریق منفعل بودن، مطیع بودن یا وابستگی با طرحوارههای خود مقابله میکنند که در آن آنها در روابطشان با سایر بزرگسالانی که قویتر در نظر گرفته میشوند مانند کودکان احساس و رفتار میکنند. این رفتارها ممکن است به صورت موقت به آنها احساس امنیت بدهد اما درنهایت باعث میشود که احساس بدبختی بیشتری را تجربه کنند.
به عنوان مثال میترا را در نظر بگیرید. او به دلیل طرحواره نقص/شرم خود در موقعیتهای اجتماعی احساس شرم و حقارت زیادی را تجربه میکند. او از بودن در گروههای اجتماعی وحشت دارد زیرا احساس میکند عجیب و غریب و احمق است. او احساس میکرد که مهارتهای اجتماعی لازم را که از نظر دیگران بدیهی است ندارد. او همیشه از اینکه کاری را انجام دهد یا چیزی بگوید خجالت میکشد، از خودش شرمسار است و در نتیجه سرخ میشود و سکوت اختیار میکند.
او بعد از هر موقعیت اجتماعی ساعتها رفتار خود را مورد بررسی قرار میداد و با یادآوری لحظات شرمآوری که در گروه داشته احساس بدی را تجربه میکرد. درواقع او از طریق تسلیم شدن با طرحوارهاش کنار میآمد. او به جای مبارزه با طرحواره نقص خود از سبک مقابله ای تسلیم استفاده میکرد و با هر برخورد اجتماعی بیشتر و بیشتر احساس حقارت میکرد.
نامزد میترا در رابطه دست بالا را داشت. او که ظاهرا به خودش اطمینان داشت و حتی آدم مغروری بود درواقع مانند میترا طرحواره نقص/شرم داشت اما از طریق انتخاب افرادی که احساس حقارت نسبت به خودشان داشتند طرحواره خود را جبران میکرد.
نامزد میترا، به میترا کمکهای زیادی میکرد و در واقع همانند یک والد محافظ در مواقعی که میترا حال بدی داشت از طریق حمایت و توصیه به او اطمینان میداد. اما در نهایت کارشان به اینجا رسید که در مورد لباس پوشیدن، غذا خوردن، بیرون رفتن و تمام کارهای دیگر نظر نامزد میترا مهم بود و او در واقع میترا را هدایت میکرد. این وضعیت نشان میدهد که میترا برای مقابله با طرحواره وابستگی/بیکفایتی نیز از سبک مقابله ای تسلیم استفاده میکرد.
رابطه آنها به اینجا رسید که نامزد میترا او را به خاطر وابستگی بیش از اندازه مورد سرزنش قرار میداد و میترا از اینکه باری روی دوش اوست احساس شرمساری بیشتری را تجربه میکرد. در نتیجه به دلیل استفاده میترا از سبک مقابله ای تسلیم طرحوارههای نقص و وابستگیاش تقویت میشد.
بنابراین سبک مقابله ای تسلیم باعث میشود که ما بار دیگر مهر تأییدی بر درستی طرحوارههای خودمان بزنیم. در این فرآیند هنگامی که ما تسلیم طرحوارهها میشویم بار دیگر دوران تروماتیک کودکیمان تکرار میشود.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com