گالیله، قاصد آسمان و باورهای بنیادین
اتفاقات تاریخی و داستانهایی که برای انسانها در طول تاریخ رخ داده است همیشه منبعی برای الهامبخشی انسان بودهاند. اگر خوب به تاریخ نگاه کنیم و بدون قضاوت آن را بررسی کنیم احتمالاً مجبور به تکرار تاریخ نخواهیم بود. یکی از داستانهای آموزنده واقعی، داستان گالیله و محاکمه شدن او بود.
در این واقعه تاریخی، روحانیون مسیحی منجلمه پاپ وقت، حاضر نشدند دست از باورهای بنیادین خود درباره زمینمرکزی بردارند. من میخواهم از این داستان برای معرفی باورهای بنیادین و عدم تمایل ما به تغییر و جایگزین کردن باورهای سالمتر استفاده کنم.
در کتاب تاریخ علوم، پییر روسو، روایتی از محاکمهی گالیله توسط کلیسا نقل شده است (این کتاب به فارسی توسط حسن صفاری ترجمه شده و در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است).
ماجرا از این قرار بود که گالیله توسط دوربینی که با کمی مسامحه میتوان آن را تلسکوپ نامید به رئیس حکومت ونیز اهدا کرد و او هم آن را روی کلیسای سن مارک گذاشت. ثروتمندان به آنجا مراجعه میکردند و برای سرگرمی و تفریح این ور و آنور را دید میزدند. اما خود گالیله از سر کنجکاوی به آسمانها نگاه کرد.
او متوجه شد که بر خلاف نظر ارسطو، ماه سطح صاف و همواری ندارد بلکه کوهها و درههای زیادی در ماه وجود دارد. او تمامی مشاهدات خود درباره کشف چند ستاره جدید، چهار قمر سیاره مشتری و دیدن لکههای خورشید را در جزوهای که نام آن را به صورت شاعرانهای «قاصد آسمان» گذاشت منتشر کرد.
در اینجا اولین مخالفتها و دشمنیها با او شروع شد. تنش میان او و کلیسا زمانی بالا گرفت که در سال ۱۶۳۲ گالیله کتاب دیگری منتشر کرد و بار دیگر نشان داد که آنچه ارسطو و بطلمیوس گفتهاند اشتباه است و در عوض نظریههای کوپرنیک صحیح است. اینجا بود که گالیله به محاکمه شدن نزدیکتر میشد.
گالیله برای اثبات گفتههای خود به تمامی مخالفان نظریههایش گفت که تلسکوپ اینجا حاضر است تا شما خودتان واقعیت را مشاهده کنید. در کمال ناباوری هیچ کس برای آزمایش کردن صحت نظریههای گالیله از طریق دیدن واقعیت پیشقدم نشد.
گالیله در گام بعدی تصمیم گرفت که از کتاب مقدس، شواهدی پیدا کند که موافق با نظریههای خودش بود. اما باز هم روحانیون مسیحی اعلام کردند که هیچ کسی به جز روحانیت حق تفسیر کردن کتاب مقدس را ندارد. بدین ترتیب، گالیله یکهوتنها و ناامید از پافشاری بر سر واقعیت، در دادگاه اعلام کرد که نظریههایش را منفور و مطرود میداند.
شاید شما هم مثل من تعجب کنید که چرا هیچکسی با آنکه میشد واقعیت حرفهای گالیله را به راحتی مورد سنجش قرار داد، حاضر نشد از باورهای بنیادین خود درباره زمینمرکزی، حرکت خورشید به دور زمین، نوشتههای کتاب مقدس، نظریات ارسطو و بطلمیوس عقبنشینی کند و باورهای جدیدی بسازد.
اگرچه این داستان برای ما تعجبآور است اما خود ما نیز در دسته همین آدمها قرار میگیریم. بگذارید ابتدا باورهای بنیادین را تعریف کنم، از شکلگیری آنها و نحوه تأثیرگذاری آنها بر رفتارها و انتخابهایمان توضیحاتی ارائه بدهم تا خودتان منظورم را درک کنید.
باورهای بنیادین
جودیت بک، در کتاب معروف خود، شناختدرمانی، باورهای بنیادین را اینگونه تعریف کرده است:
باورهای بنیادین، مرکزیترین ایدههای فرد درباره خودش هستند.
باورهای بنیادین، مفروضههای عمیق و ریشهداری هستند که ما درباره خودمان، دنیا و دیگران داریم. مثلا ممکن است این باور را درباره خودمان داشته باشیم که «من دوست داشتنی نیستم»، «دنیا جای خطرناکی است» و «دیگران به هیچوجه قابل اعتماد نیستند».
باورهای بنیادین در افکار ما به خوبی نهادینه شدهاند و واقعیت و رفتارهای ما را شکل میدهند. به عبارت دیگر، آنچه از دریچهی باورهای بنیادین خود درک میکنیم، واقعیت تحریفشدهای است که از فیلتر باورهای ما گذشته است، آنچیزی که واقعاً در واقعیت وجود دارد. به عنوان مثال، زمینمرکزی که یکی از باورهای بنیادین روحانیون مسیحی قرون وسطی بود مانع از دیدن واقعیت، آنطور که واقعاً هست، شد. و رفتار آنها با گالیله مطابق با همین باور بود.
یک مثال دیگر، کسی که یکی از باورهای بنیادینش این است که دوستداشتنی نیست، وقتی وارد رابطه میشود نمیتواند رفتارهای عاشقانه پارتنرش را دال بر دوستداشتنی بودن خودش در نظر بگیرد و حتی ممکن است آن رفتارها را طوری برداشت کند که باور خودش تأیید شود.
بنابراین به نظر میرسد که در دنیای روانشناختی ما هیچ چیزی مهمتر از باورهای بنیادینمان نیست. آنها ریشه بسیاری از مشکلاتمان شامل افسردگی و اضطراب و مشکلات زناشویی هستند.
این باورها از این جهت بنیادین هستند که در دوره کودکی شکل گرفتهاند و در واقع میتوان آنها را اولین یادگیریهای بنیادین در نظر گرفت. به همین دلیل دل کندن از آنها دشوار است.
اگر شما یک کلمه انگلیسی را با تلفظ اشتباهی برای اولین بار یاد بگیرید و و آن را به منظور یادگیری بهتر تمرین و تکرار کنید به اینجا میرسد که بعدها اگر با تلفظ صحیح آن مواجهه شوید باز هم به صورت ناخودآگاه، یا به صورت اشتباه لپی، دوباره همانی که اول یاد گرفته بودید را به کار میبرید. بنابراین اولین یادگیریهای ما از اهمیت اساسی برخورداند.
این باورها در کودکی و هنگامی که کودک با اطرافیان نزدیک و مهمش تعامل میکند و نیز در رویایی با یک سلسلهموقعیتها ایجاد میگردند.
اهمیت یادگیریهای اولیه در دوران کودکی آنقدر برجسته است که بسیاری از روانشناسان بزرگ مانند زیگموند فروید تجربههای دوران کودکی را مهمترین عامل شکلگیری شخصیت معرفی کرده است.
اما از آنجایی که در دوران کودکی ما قادر به تجزیه و تحلیل منطقی شرایط نیستیم و توانایی نگاه کردن به یک اتفاق از زوایای مختلف نیستیم احتمالاً باورهای بنیادین ما نادرست هستند. درست مانند روحانیون مسیحی در محاکمه گالیله. و دقیقاً به همین دلیل است که تصمیمات مبتنی بر باورهای بنیادین اغلب اوقات اشتباه از آب در میآیند.
ویژگی دیگر باورهای بنیادین، خود-تداومبخشی آنهاست. یعنی، باورهای بنیادین باعث تداوم خودشان میشوند. به عبارت دیگر، آنها مانند آهنربا فقط شواهدی را جذب میکنند که مطابق با خودشان باشد و این باعث میشود که آنها در مرور زمان قویتر شوند.
به عنوان مثال، کسی که باور دارد دوستداشتنی نیست، همیشه به دنبال شواهدی است (البته به صورت ناخودآگاه) که این باور را تأیید کند، در نتیجه باور بنیادین او با گذشت زمان قویتر میشود.
از طرف دیگر هرچیزی که مخالف و ناهماهنگ با باورهای بنیادین باشد، پس زده میشود. یعنی ما به شواهد مخالف با باورهای بنیادینمان توجه نمیکنیم. دقیقا مانند روحانیون مسیحی در زمان گالیله.
اما برای حفظ باورهای بنیادین ما تا اینقدر منفعلانه عمل نمیکنیم بلکه به طور جدی تلاش میکنیم باورهای خود را حفظ کنیم. حتی اگر لازم باشد شواهد مخالف را محاکمه میکنیم. یعنی ما دست روی دست نمیگذاریم که یکی یا چیزی از راه برسد و باورهای ما را تغییر دهد. آنها دارایی ما هستند و اجازه نمیدهیم که کسی به آنها دستبرد بزند.
مثلاً ما کسانی را انتخاب میکنیم که باورهای ما را تأیید کنند. به عنوان مثال اگر فکر میکنیم دوستداشتنی نیستیم، آدمی را انتخاب میکنیم که با رفتارهایش مهر تأییدی بزند روی باور ما. یا اینکه در رابطه کاری میکنیم که او از دوست داشتن ما خسته شود و از چشمش بیفتیم.
میدانم که الان به این دلیل که من در حال توضیح دادن باورهای بنیادین هستم و عملکرد آنها و اشتباه بودن آن را به صورت منطقی بیان میکنم با خودتان میگویید که اصلاً امکان ندارد که یک نفر چنین کاری بکند. لطفاً قبل از اینکه تحلیلهای مرا بشنوید سریعا پاسخ ندهید که: جدی میفرمایید؟ (چشمک).
اولا باید این نکته را در نظر بگیرید که این اتفاقات به صورت ناخودآگاه رخ میدهند و بنابراین شما فعلاً آگاهی هشیارانهای به آنها ندارید. در ثانی، شما بر اساس باورهای بنیادینتان اصلا گمان نمیکنید که کارتان اشتباه است. اما کافی است که بروید پشت تلسکوپ یک روانشناس و به خودتان نگاهی بیندازید.
با شما شرط میبندم که آنگاه با نظر من موافقتر خواهید بود. آیا بهراستی جرئتش را دارید که رفتار و افکارتان را موشکافی کنید؟ اگر چنین است که خوشا به حالتان. در غیر این صورت به زودی وقتی که با پیامدهای منفی باورهای بنیادینتان مانند طلاق روبرو شدید آنگاه مجبور خواهید شد که یک تلسکوپ برای خودتان دست و پا کنید. یادتان باشد که مبارزه با واقعیت، همیشه یک برنده دارد: واقعیت. حتی اگر امروز، میدان مبارزه به نفع باورهای ما باشد، در نهایت باز هم بازنده ماییم.
شاید بخواهید بپرسید که دلیل چسبیدن غیرمنطقی ما به باورهای غیرمنطقیمان چیست؟ خیلی ساده است. آنها داراییهای ما برای فکر کردن، تفسیر کردن، پیشبینی کردن و درک خودمان، دیگران و دنیا هستند و ما درواقع ما نمیتوانیم خارج از یادگیریهای خود دست به انتخاب متفاوتی بزنیم. پس ما به آنها نیاز داریم. اما چارهای هم نداریم، باید داراییهای کهنهی خود را دور بریزیم و اندکی اضطرابهای ناشی از آن را تجربه کنیم تا بخت یاریمان کند باورهای جدیدی بسازیم. این کاری است که ما درمانگران در اتاق درمان انجام میدهیم.
کشف باورهای بنیادین در روانشناسی
درواقع، اگر بخواهیم دقیقاً با عبارت باورهای بنیادین به دنبال کاشف بگردیم، اولین کسی که به صورت رسمی از این عبارت استفاده کرده است آرون تی. بک، مبدع درمان شناختی-رفتاری (CBT) است. گاهی به جای باورهای بنیادین از اصطلاح طرحواره نیز استفاده میشود که کاربرد اصلی آن را در طرحوارهدرمانی مشاهده میکنیم.
آرون تی بک سه سطح مختلف شناخت یا تفکر را شناسایی کرد:
- باورهای بنیادین
- مفروضههای ناکارآمد (باورهای واسطهای)
- افکار خودآیند منفی
افکار خودآیند منفی را میتوان به صورت افکاری تعریف کرد که در یک موقعیت خاص (مانند شکست خوردن در یک امتحان) بدون تلاش آگاهانه ما، وارد ذهنمان میشوند. افکار واسطهای یا مفروضههای ناکارآمد شبیه قانون اگر-آنگاها هستند. در واقع آنها قوانین زندگی را شکل میدهند: اگر خیلی درس بخوانم، خیلی پولدار میشوم، اگر خودم را فدای نیازهای دیگران بکنم، مرا دوست خواهند داشت و ….
انواع باورهای بنیادین
باورهای بنیادین نیز همانطور که قبلا گفتم باورهایی هستند که در دوران کودکی شکل گرفتهاند و به دم به تله تغییر نمیدهند. این باورها عموماً، مطلقگرا هستند: من ….. هستم، دیگران …….. هستند. نمونههایی از باورهای بنیادین:
- درباره خود: ممکن است یک نفر معتقد باشد که خوب نیست، زشت است، لیاقت ندارد، بیعرضه و دوستنداشتنی است.
- درباره دیگران: ممکن است یک نفر معتقد باشد که دیگران بد هستند، قابل اعتماد نیستند، استثمارگرند و فریبکار هستند.
- درباره دنیا: یک نفر ممکن است به این موضوع ایمان داشته باشد که دنیا به شدت جای خطرناکی است.
بعدها دختر آرون بک، یعنی جودیت بک (۲۰۱۱) سه طبقه اصلی از باورهای بنیادین را معرفی کرد:
- درماندگی
- دوستنداشتنی بودن
- بیارزش بودن
باورهایی که در طبقه درماندگی قرار میگیرند با بیکفایتی، آسیبپذیری و حقیر بودن مرتبط است. آنچه در طبقه دوستنداشتنی بودن میتواند قرار گیرد عبارت است ترس از اینکه کسی از ما خوشش نیاید و توانایی صمیمی شدن را نداشته باشیم. بیارزشی نیز شمال باورهایی است که نشان میدهند ما بیاهمیت و باری بر گردن دیگران هستیم.
اگر دیدگاههای منفیای نسبت به دیگران داشته باشیم، ممکن است آنها را غیرقابل اعتماد بدانیم، که میخواهند به ما صدمه بزنند یا ما را تحقیر کنند، یا اینکه نسبت به ما بیتوجهی میکنند. همه این باورها ممکن است ما را برای اجتناب از طرد شدن بسیار مضطرب کند که به نوبه خود باعث میشود مشتاق تأیید دیگران باشیم تا بدین ترتیب خطر طرد شدن را کاهش دهیم (Osmo et al., 2018).
تغییر باورهای بنیادین
برای تغییر دادن باورهای بنیادین خودتان، اگر انگیزهای دارید بهتر است ابتدا به ساکن کار خود را با یک درمانگر با تجربه شروع کنید؛ زیرا باورهای بنیادین بسیار چموش و تیز و بز هستند و بهراحتی دم به تله شناسایی و تغییر نمیدهند. به یاد بیاورید که آنها برای بقای خودشان تلاش میکنند.
روشهای مختلفی برای مقابله و چالش با باورهای بنیادین و تغییر دادن آنها وجود دارد. من در اینجا سعی میکنم به صورت ساده به شرح این روشها بپردازم. لزومی ندارد همه این روشها را به یکباره انجام بدهید. شاید حتی لازم باشد هر کدام از آنها را چندین مرتبه انجام بدهید. فقط نکتهای که باید به خاطر داشته باشید این است که باورهای بنیادین چموش و تیز و بز هستند. از این رو در مبارزه با آنها ممکن است گاهی شکست بخورید ولی ناامید نشوید و به تلاش خود ادامه دهید.
به هر حال من در اینجا دو روش برای شناسایی باورهای بنیادین معرفی میکنم و بعد نحوه تغییر دادن آنها را توضیح میدهم.
یکی از سرنخهای خوب این است که به یاد داشته باشیم باورهای بنیادین ما، قوانین زندگیمان را ایجاد میکنند. به عنوان مثال اگر به این باور معتقد باشیم که دوستنداشتنی هستیم، آنگاه ممکن است باورهایی نظیر این را نیز داشته باشیم: «من باید لاغر باشم، زیرا زمانی دوست داشتنی خواهم بود که لاغر باشم».
- از آنجایی که افکار خودآیند منفی محصولات آشکار باورهای بنیادین هستند ما میتوانیم از آنها برای ردیابی باورهای بنیادین استفاده کنیم. بنابراین بهترین راه این است که به افکار خودآیند منفی خود که به صورت تکراری آنها را تجربه میکنیم نگاه کنیم و سعی کنیم الگویی را که در آنها تکرار میشود پیدا کنیم. علاوه بر این میتوانیم به تفسیرهای خود از موقعیتهای مختلف توجه کنیم و الگوی مورد نظر را پیدا کنیم.
به عنوان مثال، سارا وقتی قرار بود به مهمانی برود افکار منفی خودآیندی را تجربه میکرد: اونجا خرابکاری میکنم، حرفهای بد میزنم، یه کاری میکنم که شرمنده بشم، بقیه بهتر از من لباس میپوشند، میزبان از کادوی من خوشش نمیاد و شرمنده میشم، توی حرف زدن تپق میزنم، اونا فکر میکنند من چقدر احمقم و …… درمانگر سارا با مخرج مشترک گرفتن این افکار به این نتیجه رسید که باور اصلی و بنیادین سارا این است که من بیعرضهام (بیکفایتم).
- استفاده از روش پلهکانی. در این روش شما کار خود را با یک فکر خودآیند منفی شروع میکنید و معنای آن فکر را بررسی میکنید. هر معنایی که ذکر میکنید شما را به سمت کشف یک باور بنیادین هدایت میکند:
سارا: خرابکاری میکنم.
درمانگر: خرابکاری کردن برات چه معنایی داره؟
سارا: دست و پا چلفتیام.
درمانگر: دست و پا چلتفی بودن چه معنایی داره؟
سارا: همه با خودشون میگن این دختره چقدر بچهگونه رفتار میکنه؟
درمانگر: اگر همه فکر کنن تو رفتارت بچهگونهست چه معنایی برات داره.
سارا: یعنی من حتی از پس رفتارهای ساده هم برنمیام.
درمانگر: و این چه معنایی برات داره؟
سارا: یعنی بیعرضهام.
شما میتوانید از کاربرگهای مرتبط با شناسایی باورهای بنیادین استفاده کنید. یکی از این کاربرگها در اینجا آورده شده است و مثالی از آن را میتوانید در ادامه مشاهده کنید:
۳. استفاده از تکنیک بررسی شواهد. در داستان گالیله، ذکر شده است که او از مخالفان درخواست کرد که از طریق تلسکوپ به شواهدی که او دست پیدا کرده است نگاه کنند. درواقع، او از مخالفان خود گفت که از طریق تلسکوپ میتوانند به غیرمنطقی بودن باورهای بنیادین خود پی ببریند. زیرا تلسکوپ باعث میشد که آنها شواهدی را ببینند که مخالف باورهایشان است.
در تکنیک بررسی شواهد، ما میخواهیم همانند گالیله به دنبال پیدا کردن شواهدی باشیم که ضد باورهای بنیادین ما هستند. اما ممکن است مانند روحانیون مسیحی از این کار سر باز بزنیم، البته به طور ناخودآگاه.
حقیقاً این مرحله بسیار دشوار است. اما ناامید نشوید، هرگاه ناامید شدید به پیامدهای منفی باورهای بنیادین خود فکر کنید: آنها باعث شدهاند که شما تنها شوید، نتوانید صمیمت واقعی را تجربه کنید، دیگران از دست شما دلخور شدهاند و سراپای زندگیتان پر از بدبینی شده به طوریکه نمیتوانید لذت ببرید و در دام افسردگی و اضطراب گیر کردهاید.
نحوه انجام تکنیک بررسی شواهد بسیار ساده است: یک قلم و یک کاغذ بردارید. کاغذ را به وسیله یک خط به دو قمست مساوری تقسیم کنید.
اکنون شما روی کاغذتان دو ستون دارید. روی ستون سمت راست بنویسید «شواهد تأییدکننده» و روی ستون سمت چپ «شواهد ردکننده) را یادداشت کنید. پس شما الان دو ستون دارید که یکی مربوط به شواهد تأییدکننده و دیگری مربوط به شواهد ردکننده است.
اکنون باید از خودتان بپرسید که چه اتفاقات و شواهدی از باور من حمایت میکنند؟ هرچه به ذهنتان میآید یادداشت کنید. وقتی این مرحله تمام شد باید به سراغ دومین ستون و درواقع به سراغ تلکسوپ گالیله بروید.
در ستون سمت چپ، باید شواهدی را یادداشت کنید که نشان میدهد باور بنیادین شما اشتباه هستند. در اینجا ممکن است چیزی به ذهنتان نیاید. اما عجلهای در کار نیست، در اینجا باید هرچه فسفر در زندگیتان ذخیره کردهاید بسوزانید تا بتوانید علیه باورهای بنیادین خودتان قیام کنید.
بیایید یک مثال بزنیم تا کارتان کمی راحتتر شود:
خب، این جدول چه چیزی را میخواهد نشان دهد. در بدترین حالت نشان میدهد که فارغ از اهمیت و تعداد شواهد ردکننده، در زندگیمان مواقعی بوده است که اتفاقاتی رخ داده که مخالف باورهای بنیادین ما بودهاند. بنابراین در اولین گام باید به این نتیجه برسیم که شواهد مخالف وجود دارد، و از این رو باور بنیادین ما تنها دیدگاه موجود درباره واقعیت نیست.
اما در بهترین حالت، شواهد ردکننده میخواهد به ما نشان دهد که راه دیگری برای تفسیر اتفاقات وجود داشته باشد. به عنوان امثال فرض کنید، جدول فوق را به کسی نشان دهیم و شواهد تأییدکننده را حذف کنیم. به نظرتان او چه نظری خواهد دارد. او خواهد گفت که این شواهد درباره هر کسی که باشد شخص مهمی در زندگی دوستان و خانوادهاش میباشد.
یک نکته مهم: این مرحله در تغییر باورهای بنیادین مثل حرکت کردن بر لبه پرتگاه است بنابراین توصیه اکید من انجام دادن این تکنیک به همراه یک درمانگر است.
باورهای بنیادین منفی معمولاً فراگیر، بیش از حد تعمیمیافته، و مطلق هستند. زمانی که یک باور بنیادین فعال شده باشد ما به راحتی میتوانیم بهسادگی دادهها (شواهدی) را که از آن بور حمایت میکنند پردازش کند. اما اغلب در تشخیص اطلاعات مغایر با باورهای بنیادین شکست خورده و یا اطلاعات مغایر را تحریف میکنیم.
به عنوان مثال وقتی افسرده میشویم به طور کامل خودمان را شکستخورده در نظر میگیریم و موفقیتهای خود را نادیده.
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com
- Beck, A. T. (1979). Cognitive therapy and the emotional disorders. Meridian.
- Beck, A. T., Freeman, A., & Davis, D. (2015). Cognitive therapy of personality disorders (3rd ed.). Guilford Press.
- Beck, J. S. (2005). Cognitive therapy for challenging problems: What to do when the basics don’t work. Guilford Press.
- Beck, J. S. (2011). Cognitive behavior therapy: Basics and beyond (2nd ed.). Guilford Press.
- Burns, D. D. (1980). Feeling good: The new mood therapy. New American Library.
- David, D., Lynn, S., & Ellis, A. (Eds.). (2010). Rational and irrational beliefs: Research, theory, and clinical practice. Oxford University Press.
- Frankl, V. E. (2004) Man’s search for meaning: The classic tribute to hope from the Holocaust. Rider.
- Hayes, S. C., Strosahl, K., & Wilson, K. G. (1999). Acceptance and Commitment Therapy: An experiential approach to behavior change. Guilford Press.
- Harris, R. (2007). The happiness trap. Based on ACT: A revolutionary mindfulness-based program for overcoming stress, anxiety, and depression. Robinson.
- Osmo, F., Duran, V., Wenzel, A., de Oliveira, I. R., Nepomuceno, S., Madeira, M., & Menezes, I. (2018). The negative core beliefs inventory: Development and psychometric properties. Journal of Cognitive Psychotherapy, 32(1), 67–84.
خیلی خوب بود