نظریه جان لاک درباره رشد
جان لاک و ژان ژاک روسو دو تن از پیشگامان بزرگ روانشناسی کودکان بودند. جان لاک بنیانگذار محیطگرایی و نظریه یادگیری بود و دانشمندانی چون پاولف و بی. اف. اسکینر وارثان وی محسوب میشوند. روسو آغازگر سنت رشدگرایی در روانشناسی است و گزل، مونتهسوری، ورنر و پیاژه از جمله پیروان او به حساب میآیند: روسو و جان لاک هر دو از نظریه اولیه پیشساختگرایی به شدت فاصله گرفتند.
پیشساختگرایی
بشر طی قرنها به کودکان همچون مدل کوچک شده فرد بزرگسال نگریسته است. فیلیپ آریه (1914 – 1984 ) مورخ فرانسوی توضیح داده است که این طرز فکر تا چه حد در قرون وسطی رواج داشته است. مثلا در نقاشیها و مجسمههای قرون وسطی معمولا اندام و چهره کودکان و حتی نوزادان را شبیه بزرگسالان مجسم کردهاند. کودکان تنها با اندازه اندامهایشان متمایز میشدند گویی در قالب بزرگسال شکل گرفته و سپس به دنیا آمدهه است.
آریه همچنین معتقد است که در زندگی اجتماعی دوران قرون سطی با کودکان نظیر بزرگسالان رفتار میشد. کودکان 6 یا 7 ساله را معمولا برای شاگردی کردن به سایر روستاها میفرستادند تا به عنوان شاگرد کار کردن را شروع کنند. آنها در آنخا در عین کار کردن، درودگری، زراعت، خانهداری، بافندگی و سایر حرفهها و مشاغل را فرا میگرفتند.
کودک بعنوان شاگردی شبانهروزی در خانه استاد خود زندگی میکرد و معمولا در کنار سایر شاگردانی که خیلی از او بزرگتر بودند، کار میکرد. هیچکس به سن کودک چندان توجهی نداشت زیرا او از ابتدا وارد زندگی بزرگسالی شده بود. کودک لباسهای بزرگسالان در آنها شرکت میکردند. آریه میگوید: مردم هر جا کار میکردند و هر جا به تفریح میپرداختند، حتی در مکیدههای بدنام کودکان نیز در میان دست و پای بزرگان میلولیدند.
از این گذشته سایر منابع ثابت کردهاند تصویری از کودکان که آریه بر آن تاکید دارد یعنی کودک همچون بزرگسالی کوچک در طول تاریخ رواج داشته است. این تصویر احتمالا در نظریههای پیش _ ساختگرایانه در زمینه رویانشناسی بیشترین نمو را داشته است. بسیاری از دانشمندان قرنها بر این باور بودند که هنگام لقاح، انسان کوچک و کاملا شکل گرفته یا آدمکی در اسپرم یا تخمک وجود دارد.
آنها بر این باور بودند که انسان از همان بدو لقاح از پیش ساخته شده است و تا هنگام تولد تنها به لحاظ اندازه و جثه رشد میکند. پیش _ ساختگرایی در رویانشناسی دستکم از قرن پنجم پیش از میلاد سابقه دارد و در طول تاریخ در تفکر علمی مطرح بوده است. تا قرن هجدهم بیشتر دانشمندان به دیدگاه پیش _ ساختگرایانه اعتقاد داشتهاند. آنها پذیرفته بودند که هیچ مدرک صریحی دال بر وجود آدمک کاملا شکل گرفته در هنگام لقاح در دست ندارند. اما استدلال میکردند که این آدمک شفاف یا آنقدر کوچک است که نمیتوان آن را دید.
در قرن 18 بعد از کاوشهای میکروسکوپی که ثابت کرد رویان تدریجی و تسلسلی رشد میکند، پیشساختگرایی در رویان شناسی کنار گذاشته شد. پیشساختگرایی در تفکر اجتماعی اروپا در اوایل قرن 16 و همگام با تحولاتی که در مشاغل صورت گرفت، سیر نزولی پیمود.
نتیجه آن شد که تعداد روزافزونی از والدین ( بهویژه در طبقه متوسط ) دیگر مایل نبودند فرزندان 6 یا 7 ساله خود را به کارکردن وادار کنند. والدین میخواستند کودکانشان نخست به مدرسه بروند. کم کم والدین فرزاندشان را تا وقتی که آنها 12 ساله میشدند و اغلب تا زمانی که کاملا به دوره نوجوانی پا میگذاشتند، به مدرسه میفرستادند.
بنابراین گسترش مدارس کودک را در موقعیت جدیدی قرار داد. دیگر کودک را مهیای ورود به دنیای بزرگسالان تصور نمیکردند، بلکه معتقد بودند باید تا زمانی که به تحصیل مشغول است از این دنیا جدا نگه داشته شود از این پس کودک را بیشتر بزرگسال آینده در نظر میگرفتند تا بزرگسالانی کوچک.
نظریه جان لاک درباره رشد
ذهن چون کاغذ سفیدی از هر اندیشه و تصوری خالی است. حال این ذهن چگونه تجهیز میشود؟ دانش و استدلال را از کجا به دست میآورد؟ من به این سؤال با یک کلمه پاسخ میدهم: از تجربه؛ همه دانش ما از آن شکل گرفته و از تجربه است که دانش فراهم میآید. جان لاک
نقطه آغاز نظریه جان لاک درباره رشد رد نظریه اندیشههای فطری در انسان بود. قبل از لاک بسیاری از فلاسفه بر این باور بودند که برخی اندیشهها نظیر حقایق ریاضی و اعتقاد به خداوند، فطریاند و قبل از آغاز تجربه در ذهن وجود دارند. لاک استدلال کرد که مشاهده کودکان ثابت میکند که این تصورات از ابتدای تولد در ذهن وجود ندارند بلکه یاد گرفته میشوند. لاک میگفت صحیحتر آن است که ذهن کودک را لوحی سفید تصور کنیم و بر این باور باشیم که همه چیز از محیط به ذهن وارد میشود.
اما بعدها در نظریه جان لاک درباره رشد تغییراتی توسط خودش ایجاد شد. او متوجه شد که اگرچه بیشتر تجربههای بشر از محیط ناشی میشود شخص میتواند طی زمان با تأمل بر افکار و باورهایشان نیز یاد بگیرند. لاک همچنین دریافت که در انسانها برخی عواطف درونزاد و برخی تفاوتهای ذاتی وجود دارد.
اما در کل نظریه جان لاک درباره رشد معتقد است محیط ذهن را شکل میدهد. او تأکید داشت که تأثیر محیط به ویژه در سالهای اولیه دوران کودکی بسیار نیرومند است. در این سالهاست که ذهن کودک بیشترین انعطافپذیری را دارد و میتوانیم به هر نحوی که بخواهیم آن را شکل دهیم و وقتی ذهن را شکل دادیم برای تمام طول زندگی طبیعت اساسی خود را پیدا میکند.
محیط تأثیرات خود را دقیقا چگونه اعمال میکند؟
- از طریق تداعی
- از طریق تقلید
- از طریق تکرار
- از طریق پاداش و تنبیه
نخست اینکه جان لاک معتقد است بسیاری از افکار و احساسات ما را تداعیها بهوجود میآورند. وقتی دو رویداد بارها با هم اتفاق بیفتد نمیتوانیم بدون توجه به دیگری تنها به یکی از آنها فکر کنیم. مثلا اگر کودکی در اتاق خاصی تجربه بدی داشته باشد نمیتوانند بدون داشتن احساس منفی که بهطرز خودکار در وجودش ظاهر میشود وارد آن اتاق شود.
از نظر جان لاک همچنین بیشتر رفتارهای ما با تکرار به وجود میآید و پیشرفت میکند. وقتی کاری مثل مسواک زدن را بارها انجام میدهیم این کار به عادتی طبیعی تبدیل میشود و وقتی آن را انجام ندهیم احساس ناراحتی میکنیم.
به اعتقاد جان لاک ما با تقلید نیز میآموزیم. ما مستعد انجام دادن کارهایی هستیم که میبینیم دیگران انجام میدهند، الگوها در منش ما موثر واقع میشوند. اگر به دفعات در تماس با افراد کم عقل و ستیزهجو قرار بگیریم خود ما نیز کمعقل و ستیزهجو میشویم. اگر در معرض افکار و اندیشههای اصیل قرار بگیریم، خودمان نیز از اصالت بیشتری برخوردار خواهیم شد.
سرانجام و از همه مهمتر ما با پاداش و تنبیه فرا میگیریم. به کارهایی اشتغال میورزیم که تحسین، تعریف و سایر پاداشها را به دنبال داشته باشد و از اعمالی پرهیز میکنیم که پیامدهای ناخوشایند را به همراه بیاورند.
جان لاک بر این باور بود که در شکلگیری منش انسان این اصول اغلب با هم عمل میکنند. مثلاً دختر بچه وقتی ببیند پدر و مادرش لباسهایشان را آویزان میکنند، احتمالاً با تقلید از آنها او نیز چنین میکند. چندبار که لباسهایش را آویزان کرد این صفت خوب در او عادت میشود و این عادت در صورتی که تحسین یا پاداش دریافت کند قویتر خواهد شد.
فلسفه تربیتی جان لاک
جان لاک تعلیم و تربیت را در چشماندازی گسترده به مثابه شکلگیری شخصیت کودک و نیز تحصیل و یادگیری تلقی میکرد. در واقع او بیشترین اهمیت را به رشد منش و شخصیت میداد. از این رو نخست به این موضوع خواهیم پرداخت.
خویشتنداری
جان لاک معتقد بود هدف اصلی تعلیم و تربیت خویشتنداری است (برای من کاملاً آشکار است که اساس همه فضلیتها و شایستگیها در قدرت چشمپوشی کردن از ارضای تمایلاتی نهفته است که عقل اجازه ارضای آنها را نمیدهد).
برای ایجاد خویشتن داری ابتدا باید به سلامت جسمانی کودک توجه کنیم. اگر جسم ضعیف و بیمار باشد فرد توانایی اندکی برای کنترل خواستههایش داشت. بر این اساس لاک به ما توصیه میکند به کودکان تمرینهای بدنی فراوانی بدهیم تا جسم آنها قوی شود و پیشنهاد میکند کودکان در تمام فصول در هوای آزاد بازی کنند تا یاد بگیرند سختیها و دشواریهای اقلیمی را تحمل کنند.
اگر میخواهیم کودکان منضبط بار آیند باید از همان ابتدا با آنها جدی باشیم. بسیاری از والدین بیش از حد به کودکان خود محبت میکنند و به هر خواسته آنها تن میدهند. آنها تصور میکنند چنین محبتهایی کاملاً درست است زیرا کودکانشان هنوز کوچک هستند. آنچه آنها درک نمیکنند این است که از بین بردن عادات اولیه دشوار است.
کودکانی که در مییابند میتوانند هر آنچه میخواهند به سادگی با تقاضا یا گریه کردن بدست آورند هرگز این عادت بد را فراموش نخواهند کرد. از این رو وقتی کودکان چیزهایی درخواست میکنند که نیازی به آن ندارند والدین هرگز نباید به آنها پاداش بدهند.
کودکان باید بیاموزند زمانی نتایج دلخواه خود را بدست میآورند که چیزهایی درخواست کنند از نظر والدینشان مناسب و مطلوب باشند.
بهترین پاداشها و تنبیهها
پس باید از همان ابتدا دقیقاً متوجه باشیم که چگونه رفتار کودکانمان را تقویت کنیم. باید تنها به رفتارهای منطقی آنها پاداش بدهیم و همواره از تأیید رفتارهای غیر منطقی و زیادهطلبی آنها خودداری کنیم.
با وجود این استفاده از پاداشها و تنبیهها مسئلهای است که به دقت و مهارت نیاز دارد. همه پاداشها و تنبیهها تأثیرات مطلوبی نخواهند داشت. لاک به ویژه با تنبیه بدنی مخالف بود. نخست به این دلیل که استفاده از تنبیه تداعیهای نامطلوبی را موجب میشود.
اگر کودکی به دلیل حواسپرتی هنگام درس خواندن تنبیه یا توبیخ شود درد را نه تنها با حواسپرتی بلکه با شکل کتاب تداعی خواهد کرد. از این گذشته تنبیه بدنی اغلب بینتیجه است. کودک تا هنگامی که چوب بالای سرش باشد فرمان میبرد.
اما همین که ببیند متوجه او نیست هر کار دلش بخواهد انجام میدهد. سرانجام آنکه تنبیه بدنی در مواردی هم که مؤثر واقع میشود بیش از حد تأثیرگذار است چون در نهایت تنبیه فعالیت ذهن را متوقف میکند و آنگاه به جای کودکی نامنظم با موجودی افسرده و غمگین سر و کار خواهیم داشت.
به همین ترتیب همه انواع پاداشها مطلوب نیستند. لاک با استفاده کردن از پول یا شیرینی به مثابه پاداش مخالف بود زیرا استفاده از این پاداشها هدف اصلی تعلیم و تربیت یعنی مهار کردن تمایلات و تن دادن به منطق را تضعیف میکند.
وقتی با غذا یا پول پاداش میدهیم تنها کودکان را ترغیب میکنیم تا شادی را در اینگونه چیزها جسجتجو کنند.
از نظر جان لاک بهترین پاداشها تحسین و تعریف و بهترین تنبیه عدم تأیید است. هنگامی که کودکان کارشان را به خوبی انجام میدهند باید از آنها تمجید کنیم تا احساس غرور کنند و وقتی کارشان را خوب انجام نمیدهند باید نگاهی سرد به آنها بیندازیم تا شرمنده شوند.
کودکان به تأیید و عدم تأیید به ویژه از جانب والدینشان و کسانی که به آنها وابستهاند بسیار حساس هستند بنابراین میتوانیم از این واکنشها برای القای رفتار منطقی و شرافتمندانه استفاده کنیم.
جان لاک معتقد بود که اگر بتوانید در کودکان عشق به محبوب بودن را بوجود آورید آنگاه خواهید توانست آنها را هر طور که میخواهید تربیت کنید و آنها به تمام فضیلتها عشق خواهند ورزید.
گامهای کوچک
مشکل این است که کودکان ترسهای بسیاری را فرا میگیرند. مثلا ابتدا مجذوب حیوانات میشوند اما هنگامی که انگشت کودک را گاز میگیرد. او آن حیوان را با درد تداعی میکند و از همه حیوانات آن گونه میترسد.
خواسته جان لاک رشد کودکان و تبدیل آنان به بزرگسالانی شجاع بود. از همین رو روشی را برای حذف این ترسها توصیه کرد. او معقتد بود این ترس را با نزدیک کردن تدریجی کودک به حیوان از بین ببریم. نخست باید فرد دیگری را دور از کودک در کنار حیوان بنشانیم. تا زمانی که کودک بتواند بدون ترس آنها را تماشا کند.
آنگاه باید به آرامی و به تدریج کودک را به حیوان نزدیک کنیم چنانچه مطمئن باشیم کودک میف تواند بدون اضطراب حیوان را مشاهده کند. سرانجام در حالیکه شخص دیگری حیوان را در دست دارد اجازه میدهیم کودک به آن دست بزند تا زمانی که خود کودک بتواند حیوان را در دست بگیرد.
مقررات
بیشتر والدین مقررات متعددی وضع میکنند و سپس کودکان را به خاطر پیروی نکردن تنبیه میکنند. این کار اساسا بیفایده است.
در کل یادآوری مقررات برای کودکان دشوار و از این رو طبیعی است که از تنبیه شدن به علت پیروی نکردن از مقرراتی که به سختی میتوانند آنها را به خاطر بسپارند متنفر شوند. جان لاک به مثابه جانشینی برای برای دستور دادن دو روش را توصیه میکند:
نخست، از آنجا که کودکان از نمونه و الگو مطالب بیشتری یاد میگیرند تا از دستور، میتوانیم با نشان دادن الگوهای خوب به کودکان مطالب زیادی به آنها بیاموزیم. کودکان با مشاهده رفتار انسانهای شریف رفتار آنها را سرمشق قرار خواهند داد به ویژه اگر این کار آنها را تحسین کنیم.
دوم اینکه جان لاک پیشنهاد میکند به جای دستور دادن بهتر است به تمرین رفتار مطلوب تشویق کنیم. مثلا به جای آنکه به کودکان دستور دهیم هر وقت با بانوی محترمی ملاقات میکنند به او تعظیم کنند بهتر است در زمینه تعظیم کردن تمرینی واقعی به آنها بدهیم و هر بار که این کار را درست انجام میدهند آنها را تحسین کنیم.
پس از چندین بار تمرین کردن کودکان بی انکه فکر کنند همانطور که فکر کنند به طور طبیعی نفس میکشند تعظیم را نیز که به هر حال برای آنها غیرمعمول است انجام خواهند داد.
ویژگیهای خاص کودکان
بحث جان لاک درباره بیفایده بودن آموختن مقرراتی که فراتر از درک کودک است موضوع جدیدی را به نظام تربیتی او وارد کرد. پیش از آن او نوشته بود ذهن کودک را میتوانیم مانند تودهای گل رس به هر نحو که بخواهیم شکل دهیم اما او کودکان را دارای قابلیتهای شناختی خاص خود میدانست که همین قابلیت در آنچه میتوانیم به آنها بیاموزیم محدودیتهایی ایجاد میکند.
جان لاک همچنین معتقد بود کودکان خلق و خوهایی دارند که خاص سن آنهاست، مثلا از سروصدا، بازیهای شلوغ و شادی کردن خوششان میآید و تلاش برای تغییر این خلقهای طبیعی احمقانه است. بنابراین ظاهرا لاک میپذیرد که کودکان آنطور که بسیاری از محققان خاطرنشان کردهاند به هیچوجه لوح سفید نیستند.
آموزش تحصیلی
جان لاک از شیوه آموزشی رایج در زمان خود که مطابق آن کودکان وادار میشدند روزانه ساعتهای متمادی با موضوعاتی سروکله بزنند که هیچ معنایی برایشان نداشت ناراضی بود. لاک خاطر نشان کرد آموزش وقتی بیشترین تأثیر را دارد که از آن لذت ببرند.
جان لاک میگفت که کودکان بسیاری چیزها مثل خواندن حروف و واژهها را میتوانند با بازی کردن یاد بگیرند. لاک همچنین توصیه میکرد آموزش قدم به قدم سازماندهی شود تا کودکان نخست کاملاً به یک موضوع مسلط شوند و سپس به موضوع بپردازند.
او میخواست کودکان نظم و مفید بودن مطالعاتشان را متوجه شوند. جان لاک اذعان داشت که کودکان برخی درسها که برای آینده آنها ضروری میدانیم دوست ندارند. در این موارد معلم باید تلاش کند تا کودکان این درسها آسان فرا بگیرند.
بیتردید معلم باید از تنبیه بدنی یا سرزنشهای کلامی شدید خودداری کنند. انضباط شدید فقط کودک را میترساند و معلم نمیتواند به کودک ترسو چیز زیادی بیاموزد. چنانکه جان لاک میگفت همانطور که روی صفحهای لرزان نمیتوان چیزی نگاشت غیر ممکن است بتوان ویژگیهای اخلاقی متعادل و سالم در ذهنی مضطرب پدید آورد.
جان لاک در نوشتاری جالب بر ضرورت بهرهگیری از کنجکاوی طبیعی کودک تأکید کرد. وی گفت کودکان یادگیری را برای یادگیری انجام میدهند، ذهن کودک مثل چشمی که در جستجوی روشنایی باشد، دانش را جستجو میکند. اگر صرفاً به سؤالهای آنها گوش کنیم و مستقیما به آنها پاسخ دهیم ذهن آنها فراتر از آنچه در تصور ما میگنجد رشد خواهد کرد.
در واقع جان لاک این توانایی را به کنجکاوی طبیعی کودک نسبت میدهد که آدمی را در خصوص شیوه تفکر کلی او به تأمل وا میدارد. اگر کنجکاوی کودک این قدر توانمند است چرا برای یادگیری به استفاده از پاداشها و تنبیههای بیرونی نیازمندیم؟ ممکن است پاداشها و تنبیهها در پرورش منش کودک ضروری باشند اما کودکان میتوانند قوای عقلی خود را تنها با کنجکاوی درونی نیز افزایش دهند.
اما اگر جان لاک چنین احتمالی را نیز در نظر داشت چیزی درباره آن نگفت و در پایان به نظریه محیطنگر خود بازگشت. هنگامی که کودک به روشنی استدلال میکند باید او را تحسین کنیم به این ترتیب به او یاد میدهیم که استدلال کند.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnotes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com
با سلام
مطالب بسیار عالی و ساده شده به طوری که هر فرد با هر مقدار سواد جویای علم بتواند اونها رو متوجه بشه
با سپاس
ممنون از توجه شما. ما رو به دوستان خودتون معرفی کنید
سلام سپاس از مطالب خوبتون.
ممنون از فیدبک شما.