برشی از تاریخ غم انگیز بیمارستانهای روانی
برشی از تاریخ غم انگیز بیمارستانهای روانی
امروزه بیمارستانهای روانی وضعیت نسبتاً مطلوبی دارند و بیمارانی که در آنها بستری میشوند از جدیدترین و پیشرفتهترین درمانها بهره میبرند. اما وضعیت بیمارستانهای روانی همیشه اینگونه نبوده است. در گذشتههای دور و حتی دورههای اخیر، وضعیت بیمارستانهای روانی اسفناک بوده. در آن دوران به دلیل عدم پیشرفت رشته روانشناسی و روانپزشکی، بیماران روانی، دیوانه در نظر گرفته میشدند و به بیمارستانهای روانی دیوانهخانه میگفتند.
من دلم نمیخواهد امروزه از اصطلاح دیوانهخانه استفاده کنم زیرا احترام بیماران روانی هماندازهی سایر افراد است و نباید از اصطلاحات غیراخلاقی برای توصیف آنها استفاده کرد. اما از آنجایی که این نوشته، مروری تاریخی بر برخی از بدترین بیمارستانهای روانی است به منظور نشان دادن، وضعیت اسفناک آنها علیرغم میل باطنی، گاهی از همان اصطلاح غلط دیوانهخانه استفاده میکنم تا شرایط وخیم بیمارستانهای روانی قدیمی را به تصویر بکشم.
در این مقاله ابتدا تعدادی از بیمارستانهای روانی بدنام را معرفی میکنم و سپس به اتفاقات تاریخی که باعث تغییر آن شدهاند را توصیف خواهم کرد.
تاریخ بیمارستانهای روانی
بیمارستانهای روانی زمانی به عنوان نمادی از پیشرفت برای افراد مبتلا به مشکلات روانی در نظر گرفته میشد. اما در قرن 19 و 20، این مؤسسات به شکنجهگاههای شلوغ تبدیل شدند.
بیمارستانهای روانی تاریخ طولانی و نامطلوبی دارند – اما در ابتدا قرار نبود که این آسایشگاهها یا بیمارستانهای روانی به مکانهای ترسناکی تبدیل شوند. ترسناکی آنها به اندازه کابوسهای شبانه است.
خاستگاه بیمارستانهای روانی – اصطلاحی کهنه که اکنون از رشته بهداشت روان بازنشسته شده است – از موجی از اصلاحات ناشی شد که متخصصان در قرن نوزدهم برای آن تلاش کردند.
امکاناتی که در بیمارستانهای روانی فراهم شده بود قرار بود از درمانهای قبلی انسانیتر باشند. اما انگ سلامت روان همراه با افزایش تشخیصهای روانپزشکی منجر به شلوغی شدید بیمارستانهای روانی و رفتار ظالمانهتر نسبت به بیماران شد.
این «بیمارستانهای روانی» متعاقباً به زندانهایی تبدیل شدند که در آن «شهروندان نامطلوب» جامعه – «لاعلاجها»، جنایتکاران و افراد دارای معلولیت – به عنوانی راهی برای جدا ساختن آنها از جامعه، به آنجا فرستاده میشدند.
بیماران در بیمارستانهای روانی «درمانهای» وحشتناکی مانند حمام یخ، درمان شوک الکتریکی، پاکسازی، حجامت، جلیقههای تنگ (برای مهار کردن آنها)، داروهای اجباری و حتی لوبوتومی را تحمل میکردند – که همه آنها در آن زمان اقدامات پزشکی قانونی تلقی میشدند. تا زمانی که شرایط وحشتناک این مراکز بهداشت روانی از طریق تحقیقات مخفی و شاهدانی که خودشان بیمار بودند فاش نشد این درمانها و وضعیت اسفناک بیماران روانی در بیمارستانهای روانی ادامه پیدا کرد.
در سال 1851، آیزاک هانت – بیمار سابق در بیمارستان روانی مین – از این مرکز شکایت کرد و آن را به عنوان “شرورترین سیستم ضدبشری” توصیف کرد که بیش از خونینترین و تاریکترین روزهای تفتیش عقاید یا تراژدیهای دژ باستیل، ضدانسانی بود.
ترانس آلگینی: بیمارستان روانی که به آزمایشگاه لوبوتومی تبدیل شد
ترانس آلگینی یکی از بیمارستانهای روانی ترسناک است. از بیرون، نمای بیمارستان روانی ترانس آلگینی با دیوارهای آجری بلند و یک برج ناقوس زیبا در بالای آن، تقریباً باشکوه به نظر میرسد. اما بقایای گذشتهی تاریک و مملو از خشونت و بدرفتاریهای آن با بیماران روانی، در داخل آن روی دیوارهایش حک شده است.
پناهگاه دیوانگان ترانس آلگینی برای اولین بار در سال 1863 در ویرجینیای غربی افتتاح شد. افتتاح این بیمارستان زاییده فکر توماس کرکبراید، اصلاحطلب آمریکایی در زمینه سلامت روان بود که برای بهبود درمان بیماران تلاش میکرد. کرکبراید از درمان جامعتر بیماران سلامت روان حمایت کرده بود که شامل دسترسی به هوای تازه و نور خورشید در یک محیط سالم و پایدار بود.
بنابراین، بیمارستانهای روانی متعددی بر اساس فلسفه درمان مترقی کرکبراید در سراسر کشور آمریکا افتتاح شد، از جمله پناهگاه دیوانگان ترانس آلگینی.
این بیمارستان 250 تختخوابی در ابتدای شروع به کار، یک پناهگاه بود. دارای راهروهای بلند و جادار، اتاقهای خصوصی تمیز، و پنجرهها و سقفهای بلند بود. محوطه آن دارای لبنیاتی، مزرعه کشاورزی، آب، چاه گاز و یک قبرستان بود. اما روزهای شگفتانگیز آن زیاد طول نکشید.
حدود 20 سال پس از افتتاح، این مرکز تحت فشار افزایش بیماران قرار گرفت. افزایش تشخیص بیماریهای روانی و انگ همراه با آنها منجر به افزایش عمده بیماران شد. افزایش بیماران به حدی بود که تا ۱۹۳۸ بیمارستان ترانس آلگینی شش برابر ظرفیت اصلی خود، بیمار پذیرفته بود.
با توجه به ازدحام شدید، دیگر به بیماران اتاق خصوصی داده نمیشد و با پنج تا شش بیمار دیگر یک اتاق خواب مشترک داشتند. تخت کافی نبود و سیستم گرمایشی هم نبود. بیمارانی که سرکش تلقی میشدند در قفسهایی در سالنهای بیمارستان حبس میشدند. این قفسها وسیلهای بیرحمانه برای بازیابی نظم توسط کارکنان بود و در عین حال فضایی در اتاقخوابها برای بیمارانی که دردسر کمتری داشتند آزاد میکرد.
تعداد پرسنل بیمارستان زیاد نبود و از این رو مجبور بوند که بیش از حد توان کار کنند. خستگی کارکنان به مرور زمان منجر به هرج و مرج در سالنها شد، زیرا بیماران با نظارت کمی آزادانه پرسه میزدند. تأسیسات بیمارستان خراب شده بود، کاغذ دیواریها پاره شده بود و مبلمان کثیف و پر از گرد و غبار بود. مانند تأسیسات بیمارستان، بیماران دیگر مرتباً تحت مراقبت قرار نمیگرفتند و حتی گاهی اوقات بدون درمان یا غذا به حال خود رها میشدند.
اما روند افزایش بیماران روانی همچنان ادامه داشت تا اینکه در دههی ۱۹۵۰ در همان اوج هرج و مرجیهای بیمارستان، ظرفیت بیمارستان به ده برابر استاندارد آن رسید، یعنی حدود ۲۶۰۰ بیمار در آن پذیرش شده بودند.
علاوه بر کاهش خدمات بهداشتی و مراقبت از بیمار در مرکز، وحشت جدیدی نیز به وجود آمد: یک آزمایشگاه لوبوتومی که توسط والتر فریمن، جراح بدنام که یکی از حامیان اصلی این عمل بحثبرانگیز بود، در این بیمارستان تأسیس شد. روش «لوبوتومی» فریمن شامل فرو کردن یک میله نوکتیز در حفره چشم بیمار و استفاده از چکش برای جدا کردن بافت همبند در قشر پیشپیشانی مغز بود.
دقیقا مشخص نیست که چه تعداد قربانی زیر دست فریمن رنج بردهاند، اما تخمین زده میشود که او در طول زندگی خود در مجموع 4000 لوبوتومی انجام داده است. لوبوتومیهای او باعث شد بسیاری از بیماران به آسیبهای جسمی و شناختی همیشگی مبتلا شوند – و حتی برخی از آنها روی تخت جراحی جان خود را از دست میدادند.
سوءاستفاده و بیتوجهی به بیماران در داخل پناهگاه دیوانگان ترانس آلگینی تا سال 1949 برای عموم ناشناخته باقی ماند، تا زمانی که چارلستون گازت در مورد شرایط وحشتناک آن گزارشهایی را ارائه داد. اما بیمارستان ترانس آلگینی به طرز تکاندهندهای، فعالیت خود را تا سال 1994 ادامه داد، زمانی که آسایشگاه دیوانگان ترانس آلگینی سرانجام برای همیشه تعطیل شد.
امروزه، ساختمان بیمارستان، به یک موزه تبدیل شده است. نمایشگاههای کرکبراید – ساختمان اصلی آسایشگاه – شامل آثار هنری ساختهشده توسط بیماران در برنامه هنردرمانی، درمانهای گذشته از جمله جلیقههای تنگ و حتی اتاقی است که به محدودیتها اختصاص داده شده است. بازدیدکنندگان همچنین میتوانند به اصطلاح در «تور ماوراءالطبیعه» شرکت کنند که در آن شکارچیان ارواح قسم میخورند که میتوانند پژواک وحشتهای گذشته را بشنوند.
پناهگاه ویلارد برای مجنون مزمن: یادبود غم انگیز بیماران فراموش شده
یکی از ترسناکترین مکانهای دیدنی ایالت نیویورک احتمالاً مکانی است که هرگز در مورد آن نشنیدهاید. این مکان، پناهگاه متروک ویلارد برای بیماران روانی مزمن است، یک مرکز گسترده که زمانی آسیبپذیرترین اعضای جامعه را در خود جای داده بود: بیماران سلامت روان.
پناهگاه ویلارد یکی از مراکز مراقبت سلامت روان بود که در سال 1869 در سراسر کشور آمریکا افتتاح شد. طرفداران سلامت روان مانند جراح نیویورک، ژنرال سیلوستر دی. ویلارد برای تسهیلات دولتی تلاش میکردند که درمانهای انسانیتری را برای بیماران سلامت روان فراهم کند.
در آن زمان، افرادی که مبتلا به بیماری روانی تشخیص داده میشد، مانند حیوانات در غل و زنجیر میشدند.
ایده ویلارد برای یک مرکز ویژه که در آن از بیماران سلامت روان توسط ایالت مراقبت میشود، توسط رئیس جمهور آبراهام لینکلن تأیید شد که شش روز قبل از ترور شدن، پیشنهاد آسایشگاه روانی ویلارد را امضا کرد.
این بیمارستان دارای امکانات چشمگیر مانند سینما، سالن بدنسازی، کلاسهای هنر و صنایع دستی و حتی سالن بولینگ بود. این مکانی بود که بیماران سلامت روان واقعاً میتوانستند روی بهبودی تمرکز کنند – حداقل در ابتدا.
اولین بیمار در بیمارستان روانی ویلارد خانم مری روت بود که قبل از آن به مدت ده سال در یک محله فقیرنشینی در شهری دور به تخت خود با زنجیر بسته شده بود. وضعیت روت با مراقبت با کیفیت و کارکنانی که با او با احترام رفتار میکردند، به طرز چشمگیری بهبود یافت. اما حوزه روانپزشکی هنوز در رویکرد خود نسبت به بسیاری از بیماران عقب مانده بود و همه به اندازه روت خوش شانس نبودند.
جوزف لوبدل مردی ترنس بود که همانطور که پزشکش نوشته بود به دلیل “شکل نادر بیماری روانی” به آسایشگاه ویلارد فرستاده شد. در آن زمان، جامعه درک کمی از افراد ترنس داشت و هویت لوبدل به عنوان یک بیماری روانی نادیده گرفته میشد. متأسفانه او 10 سال در بیمارستان ماند تا اینکه به مرکز دیگری منتقل شد و تا زمان مرگ در آنجا ماند.
درمانهای بیماران که اکنون مضر هستند – مانند درمان تشنج الکتریکی (ECT) و حمام یخ – هنوز در بیمارستان استفاده میشدند. وحشتناکتر این واقعیت است که بیمارستان سیاستی داشت که اجازه نمیداد بیمار تا زمانی که توسط مدیران تایید نشده بود مرخص شود. برخی از بیماران دهها سال در آسایشگاه گیر افتادند یا حتی در آنجا مردند.
در نهایت در سال 1995 برای همیشه بیمارستان ویلارد تعطیل شد. این بیمارستان در حال حاضر متروکه شده است، اگرچه برخی از بخشها در حال حاضر مجدداً به عنوان امکانات آموزشی و خوابگاه توسط دپارتمان مراکز اصلاح و تربیت نیویورک مورد استفاده قرار میگیرند.
یک روز، یک کارمند ایالتی که در حال تمیز کردن یکی از مکانهای قدیمی بیمارستان بود، یک انبار چمدان در اتاق زیر شیروانی آن پیدا کرد. چمدانها پر از وسایل بیمارانی بود که در بیمارستان فوت کردند. همانطور که مشخص است، کارکنان بیمارستان وسایل آنها را در آنجا انبار کرده بودند زیرا هیچ یک از خانوادهی آنها برای مطالبه دارایی خود به آنجا مراجعه نکرده بودند.
این کشف شگفتانگیز به معروفترین ویژگی پناهگاه ویلارد تبدیل شده است. در نتیجه، پروژه چمدان ویلارد برای گردآوری و آرشیو اطلاعات صاحب هر چمدانی که متأسفانه جا مانده بود، متولد شد.
بیمارستان روانی دانورز
امروز با نگاهی به آن، هرگز باور نمیکنیم که ساختمان باشکوه به سبک گوتیک بر فراز تپهای در دانورز، ماساچوست، زمانی یک مؤسسه بهداشت روان بدنام بوده است.
پناهگاه روانی ایالت دانورز – که بعداً به بیمارستان دولتی دانورز تغییر نام داد – به درمانهای ظالمانه و بدرفتاریهای شدید شهرت داشت که اچ.پی لاوکرافت، نویسندهی ژانر وحشت، از آن به عنوان یک مکان ترسناک در کار خود استفاده کرد. او در این داستان نام این بیمارستان را «آسایشگاه روانی آرکهام» نهاد.
دی سی کامیکس، که در صنعت دنیای کمیک معروف است، با ایجاد پناهگاه آرکهام خود که به عنوان پسزمینهای برای تبهکاران فوق روانپریشی در دنیای بتمن عمل میکرد، به گذشته پر از وحشت مؤسسه کمک کرد. اما وحشتهای موجود در دیوانهخانه ایالت دانورز مانند داستانهای کمیک ساخته نشده بودند – آنها واقعی بودند.
در ابتدا به نظر میرسید که بیمارستان روانی دولتی در دانورز در مسیر درستی قرار دارد. ایده این بود که این مرکز، که از حداقل 40 ساختمان مجزا تشکیل شده بود، با چندین امکانات درمانی در محل، خودکفا باشد. هدف اصلی بیمارستان این بود که بیماران را به طور کامل “درمان” کند.
بیمارستان دانورز در سال 1878 افتتاح شد و قرار بود به 450 بیمار خدماترسانی کند. اما با افزایش تشخیص سلامت روان در اواخر قرن نوزدهم، تقاضا برای امکاناتی مانند بیمارستان دانورز نیز افزایش یافت. این بیمارستان در اوج خود بیش از 2000 بیمار را داشت. اما رشد سریع آن با وجود درخواستهای مکرر از دولت، با افزایش بودجه حمایت نشد.
ازدحام بیش از حد به سرعت منجر به کاهش نظافت و بهداشت شد. بر اساس گزارشها، بیماران برهنه در محوطه بیمارستان میدویدند و در کثیفی خودشان زندگی میکردند. و روشهای وحشیانه “درمانی” مانند ECT و لوبوتومی توسط کارکنان اعمال شد.
در آن زمان، پزشکان بر این باور بودند که لوبوتومی میتواند ذهن را از شر بیماری خلاص کند – حتی اگر در بسیاری از موارد این روشها باعث میشد بیماران در وضعیت بدتری نسبت به قبل باشند. گاهی حتی منجر به مرگ میشدند.
شیوع لوبوتومیها و آزمایشهای بیماران در ایالت لوناتیک آسیلو باعث شد که متخصصان مغز و اعصاب آن را «محل تولد لوبوتومی پیشپیشانی» لقب دهند. هنگامی که لوبوتومیها کار نمیکردند، بیماران “غیر قابل درمان” در نظر گرفته میشدند، به جلیقههای تنگ که برای مهار آنها ساخته شده بود بسته میشدند و در وضعیت رو به وخامت رها میشدند.
شرایط وخیم در آسایشگاه روانی ایالت دانورز خودش گویای همهچیز بود: در مجموع 278 نفر تنها در سال 1939 در بیمارستان جان باختند. بدرفتاری و خشونت در دانورز تا سال 1985 ادامه یافت، زمانی که بیشتر این مرکز تعطیل شد. اما پناهگاه تا سال 1992 به طور کامل بسته نشد.
این ساختمان از آن زمان به یک مکان محبوب برای ماجراجویان تبدیل شده است که به دنبال مشاهدهی پدیدههای ماوراءالطبیعی هستند. در سال 2005، بخشهای زیادی از اموال فرسوده تخریب و دوباره در آپارتمانهایی ساخته شد.
تنها بقایای بیمارستان سنگ قبرهای دو قبرستان مجاور است. در میان 770 جسد، بیماران بیمارستان هستند که به جای اینکه نام آنها روی قبرها نوشته شود تنها با یک سری اعداد بر روی سنگ قبر آنها نشانهگذاری شده است.
بیمارستان دولتی فیلادلفیا در بایبری: خانه قتل پنسیلوانیا
بیمارستان دولتی فیلادلفیا یکی دیگر از بیمارستانهای روانی بدنام است.
یکی از بدنامترین بیمارستانهای روانی قرن بیستم، جایی جز بیمارستان دولتی فیلادلفیا در بایبری نیست، جایی که گزارشهای خشونت بین کارکنان و بیماران کنترل، نشده و منجر به قتلهای متعدد در آن شد.
این مرکز در ابتدا در سال 1903 به عنوان یک اردوگاه اجباری کار افتتاح شد که در آن تعداد کمی از بیماران از بیمارستانهای شلوغ دیگر در آن مورد پذیرش قرار گرفتند. اما در نهایت، جمعیت بیمارستان آنقدر افزایش یافت که این مرکز به یک بیمارستان کامل تبدیل شد.
رشد خارج از کنترل بیمارستان روانی بایبری، استخدام افراد واجد شرایط را برای کار در آنجا دشوار کرد. بسیاری از استخدامها هیچ پیشینه مرتبطی با سلامت روان نداشتند و فقط برای پر کردن پستهای بیمارستان استخدام شدند. در طول جنگ جهانی اول، ۳۰۰۰ کارگر که مخالف خدمت سربازی بودند به این بیمارستان و سایر بیمارستانهای روانی برای کار فرستاده شدند.
بسیاری از سربازان ضدجنگ به منابع ارزشمندی تبدیل شدند که خشونتهای وحشتناک بیمارستانهای روانی بایبری را آشکار کردند. یکی از کارکنان گزارش داد که شاهد بوده است که یک بیمار با یک قاشق تیز به بیمار دیگر ضربه میزند. سایر کارکنان مدعی شدند که برخی از کارگران بیمارستان مرتباً بیماران را مورد ضرب و شتم و آزار قرار میدهند.
در سال 1919، دو مأمور اعتراف کردند که یک بیمار را تا زمانی که چشمانش از حدقه بیرون نزده بود، خفه کردند و اقدامات خود را به PTSD ناشی از جنگ نسبت دادند. با وجود اعتراف به قتل، آنها اخراج نشدند و حتی حقوقشان افزایش یافت.
برخی از بیماران در این مرکز ناپدید میشدند، اما در چمن خانه یکی از همسایگان در خواب دیده میشدند یا در شدیدترین موارد بر اثر خودکشی مرده بودند. فرار بیماران به دلیل «سیاست درهای باز» بیمارستان رایج بود، که به بیماران با عملکرد بالا امکان میداد هر طور که میخواهند بیایند و بروند. اما سایر بیمارانی که ناپدید میشدند، گاهی اوقات در محوطه مرکز، مرده ظاهر میشدند.
یک بیمار زن به طور وحشیانه مورد تجاوز قرار گرفت و کشته شد و جسدش در جایی در ساختمان رها شد. زمانی که کارکنان متوجه شدند برخی بیماران، دندانهایی را حمل میکردند که متعلق به زن متوفی بود، جسد او کشف شد. باغبان بیمارستان در حین پاکسازی علفهای هرز حداقل دو بیمار مرده دیگر را پیدا کرد.
علاوه بر «درمانهای» رایج مانند ECT و لوبوتومی، پزشکان در بیمارستان روانی بایبری «آبدرمانی» نیز انجام میدادند. روش شنیع خفه کردن بیماران با حوله خیس در گزارشی در سال 1946 توسط Philadelphia Record توضیح داده شد که خاطرنشان کرد یکی از بیماران به مدت 15 دقیقه پس از تجویز آبدرمانی بیهوش مانده است.
روشهای پزشکی معمولاً بدون مسکن انجام میشد. پزشکان بدون بیحس کردن بیماران با نووکائین، دندانها را میکشیدند و حداقل یکی از پزشکانی که در این مرکز آموزش دیده بود، شاهد بود که پزشک دیگری بدون مسکن زخم بیمار را بخیه میزد. به گفته آنها، این کار را به این دلیل انجام دادند که “افراد مبتلا به اسکیزوفرنی احساس درد نمیکردند.”
شرکت داروسازی اسمیت، کلاین و فرنچ (در حال حاضر گلاکسو اسمیت کلاین) نیز اجازه یافته بود آزمایشگاهی را در بیمارستان باز کند و آزمایشهای مشکوک داروهایی مانند داروی ضدروانپریشی تورازین را روی بیماران و احتمالاً بدون رضایت آنها انجام دهد. داروهای اجباری و محدودیتهای بیش از حد بر بیماران در بیمارستان در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 توجه عمومی را به خود جلب کرد.
یکی از دستیاران که 23 سال در بایبری کار میکرد به دیلی نیوز گفت: “اوه، پروردگار، بله، من گریه کردم و فکر کردم چقدر غیرانسانی بود.” وحشت در بیمارستان روانی بایبری سرانجام در 21 ژوئن 1990 متوقف شد. اما دههها بعد، تجربیات دردناک بیماران گذشته آن هنوز به یادگار مانده است.
بدلم: «کاخ آشوب» اروپا که به نمایش سیرک تبدیل شد
بدلم یکی از بیمارستانهای روانی قدیمی در اروپاست.
Bedlam قدیمیترین مؤسسه بهداشت روان در این فهرست است – و همچنین بدنامترین مؤسسه است، زیرا نام آن اکنون معمولاً برای توصیف «صحنهای از هیاهو و سردرگمی» استفاده میشود.
Bedlam که رسما به عنوان بیمارستان سلطنتی Bethlem شناخته میشود، در سال 1247 به عنوان اولین بیمارستان در نوع خود در بریتانیا تأسیس شد. این بنا که توسط اسقف ایتالیایی گوفردو دی پریفتی تأسیس شد، در بالای فاضلابی ساخته شد که اغلب سرریز میشد و قرار بود برای جنگهای صلیبی از طریق خیریه به بیمارستان اهدا میشد پول جمعآوری کند.
بعدها، بیمارستان به یک مرکز روانپزشکی تبدیل شد. اما در واقع، به مکانی برای پنهان کردن طردشدگان جامعه تبدیل شد. بیمارانی که از «شیدایی مزمن» و «مالیخولیای حاد» رنج میبردند، همراه با افرادی که ناتوانیهای یادگیری داشتند و دیگرانی که مرتکب قتل شده بودند، نگهداری میشدند.
«دیوانگان از هر نوعی در این بیمارستان نگهداری میشوند. بسیاری از دیوانههای بیآزار و ساکت در سالنهای بزرگ پرسه میزنند. طبقه دوم برای دیوانههای خطرناک در نظر گرفته شده است، اکثر آنها زنجیر شده و مشاهده آنها وحشت به جان آدم میاندازد».
سفرنامه نویس سزار فرانسوا دو سوسور در مورد بدلام، 1725
«درمان» در Bedlam شامل آزمایشهای بیرحمانهای مانند ایجاد تاول، حجامت و «درمان چرخشی» بود که در آن بیماران به صندلی آویزان از سقف بسته میشدند و با سرعت ۱۰۰ دور در دقیقه آنها را میچرخاندند.
منطق پشت این روش عجیب القای استفراغ بود، که در آن زمان پزشکان معتقد بودند که بیمار را از هر نوع بیماری میکند پاک میکند. اما «درمان» چیزی جز ایجاد سرگیجه شدید فایده دیگری در بر نداشت.
اکثریت قریب به اتفاق بیماران بستریشده در این بیمارستان از خانوادههای فقیر و کارگر بودند که به نوبهی خود باعث کمبود بودجه در بیمارستان شد. بدلم یک مؤسسه دولتی ضعیف بود که به شدت به کمکهای مالی خصوصی متکی بود، که معمولاً از خانوادههای بیماران گرفته میشد.
در قرن 18، اوضاع درمانی در Bedlam بدتر شد. تحت نظر روانپزشک بریتانیایی جیمز مونرو، بیمارستان به روشهای جراحی روی آورد. به بیماران گرسنگی میدادند، آنها را کتک میزدند و در حمام یخ میگذاشتند. این روشها «درمانهای» رایج در مؤسسات بهداشت روان در آن زمان بود.
ویلیام بلک در پایان نامه خود در مورد جنون در سال 1811 درباره بدلام نوشت: «جلیقه تنگ، در مواقع ضروری، و گاه به گاه مسهلها، درمانهای اصلی هستند».
هرج و مرج بدلم به یک جاذبه بیمارگونه برای ثروتمندترین افراد اروپا تبدیل شد، که تعطیلات خود را برای بازدید از پناهگاه و تماشای بیماران به گونهای که گویی حیوانات باغوحش هستند برنامهریزی میکردند. بیمارستان بدون هیچ وسیله مالی دیگری از شهرت «نمایش عجیب» خود استفاده کرد و از بازدیدکنندگان ثروتمند خود هزینه دریافت کرد.
در نهایت، بیمارستان به مکان خلوتتر در بکنهام منتقل شد که امکانات رفاهی بهتری را برای بیماران فراهم کرد. دولت اصلاحاتی را در بیمارستان به موازات درک بهتر روانپزشکی از سلامت روان اعمال کرد.
این یکی از معدود مؤسسات بهداشت روان در قرنهای گذشته است که هنوز هم در حال فعالیت است – خوشبختانه در شرایط بسیار انسانیتر.
پناهگاه دیوانگان شهر نیویورک: پناهگاهی در جزیرهای دورافتاده
گاهی بیمارستانهای روانی دور از شهر ساخته میشدند که بیمارستان نیویورک یکی از آنهاست.
بسیاری از مؤسسات بهداشت روان در قرنهای گذشته نمادی از بیتوجهی و انگی است که بر ضعیفترین جمعیت جامعه وارد میشود. این پناهگاهها اغلب افرادی را در خود جای میدادند که واقعاً «بیمار» نبودند، مانند مجرمان، افراد دارای معلولیت، و گاهی اوقات حتی مهاجران.
این گروه از انسانها هدف این بیمارستانها بودند زیرا جامعه آنها را نمیخواست – و بنابراین، همه آنها با هم به این بیمارستانها تبعید میشدند. هیچ نهاد دیگری به اندازه پناهگاه دیوانگان شهر نیویورک به این حاشیهنشینی عامدانه مشهور نبوده است.
این تاسیسات در جزیره بلکول (که بیشتر به عنوان جزیره روزولت شناخته میشود)، جزیره کوچکی در رودخانه شرقی شهر نیویورک ساخته شده است. این جزیره «جزیره رفاه» نام گرفت زیرا میزبان زندانها، صدقهخانهها و بیمارستانهایی برای «لاعلاجها» بود، منطقهای دورافتاده که «نامطلوبها» در آن پنهان میشدند.
خود جزیره به نام رابرت بلکول نامگذاری شده است، که فرزندانش قبل از خرید زمین در سال 1828، آنجا کشاورزی میکردند. پناهگاه دیوانگان شهر نیویورک در سال 1839 شروع به پذیرش بیماران کرد.
شرایط دلخراش و بدرفتاری در بیمارستان «سلامت روان» پس از افشای آنها توسط روزنامهنگاری به نام نلی بلای به مرکز تحقیقات تبدیل شد. در سال 1887، او با موفقیت، توانست به صورت مخفیانه خودش را به عنوان یک بیمار روانی جا بزند و از بیمارستان پذیرش بگیرد. این موضوع باعث شد که او یکی از شاهدان دست اول ظلم و ستم واردشده بر بیماران این بیمارستان باشد.
او بیمارانی را دید که هم مورد ضرب و شتم و هم مورد غفلت کارکنان قرار گرفته بودند. آنها در شرایط سرد نگهداری میشدند و تغذیهی آنها بد بود، و به هیچ وجه مطابق با شأن و منزلتی که انتظار میرفت یک بیمارستان روانی نسبت به بیماران خود داشته باشد با بیماران رفتار نمیکرد. حداقل یک زن در جریان تحقیقات بلای جان باخت.
به گفته Bly، بستری شدن در بیمارستان آسان بود – به خصوص زمانی که تشخیص های شایع “هیستری” معمولاً به زنان دردسرساز نسبت داده میشد – اما تلاش برای خارج شدن از آن دشوار بود. بلای تنها با کمک یک توافق از پیش تعیین شده با سردبیرش بود که توانست خود را از بیمارستان نجات دهد.
بلای یافتههای خود را در مجموعهای از مقالات افشاگرانه به رشته تحریر درآورد که توسط نیویورک ورلد منتشر شد. مقالات او بعداً تحت عنوان کتابی به نام «ده روز در یک دیوانهخانه» انتشار یافت. گزارش او در مورد پناهگاه دیوانگان شهر نیویورک منجر به یک پرونده قضایی شد که باعث شد هیئت منصفه از جزیره بلکول بازدید کند.
این مؤسسه چندین پرستار را به دلیل ظلم و ستمی که به بیماران وارد میکردند، اخراج کرد، پزشکان نالایق را بیرون کرد. همچنین یک میلیون دلار بودجه اضافی برای اعمال اصلاحات بیشتر به بیمارستان اختصاص داده شد. کل جزیره نیز با توجه روزافزون مردم به سمت عدالت اجتماعی و رفاه اصلاحاتی حرکت کرد.
در سال 1955، بیمارستان متروپولیتن، که زمانی آسایشگاه را اشغال کرده بود، به خارج از ساختمان منتقل شد. هشت ضلعی که آخرین بقایای آسایشگاه است، به لطف ویرانی، آتش سوزی و فرسودگی سالها بسته باقی ماند. با این حال، در آوریل 2006، هشت ضلعی به طور کامل بازسازی شد و امروز ورودی مجموعهای از ساختمانهای آپارتمانی مجلل است.
بیمارستان روانی وست رایدینگ: مکانی برای “بینوایان دیوانه”
بیمارستان روانی وست رایدینگ در اصل یکی از بیمارستانهای روانی است که برای فقرا ساخته شده بود.
این مرکز واقع در ویکفیلد، یورکشایر غربی، قبل از اینکه به عنوان بیمارستان استنلی روید تغییر نام دهد و متعاقباً در سال 1995 بسته شود، به عنوان پناهگاه دیوانگان فقیر وست رایدینگ شناخته میشد. این پناهگاه در سال 1818 تأسیس شد و یکی از اولین پناهگاههای دولتی بود که برای خدمت به «فقیران دیوانه» در بریتانیا ساخته شد.
مانند بسیاری دیگر از مراکز دیگر، آسایشگاه وست رایدینگ قرار بود به افرادی که مبتلا به بیماریهای روانی تشخیص داده شده بودند، مراقبت های جدید و بهبود یافتهای ارائه دهد. بیمارستان با لبنیات، قصابی، نانوایی، مغازه، باغ، مزرعه و خشکشویی خود کاملاً خودکفا بود. این بیمارستان همچنین میزبان پیک نیک در فضای باز و سایر فعالیتها برای بیماران بود.
این بیمارستان علیرغم تمام تلاشهایش، همچنان از روشهایی استفاده میکرد که اکنون غیرانسانی تلقی میشوند. حجامت، تاول زدن، و پاکسازی “درمان” رایج برای بیماران بود.
رنج وحشتناک بیماران در آسایشگاه در سال 2015 در کتاب «مردمان خوب: زندگی در آسایشگاه از زبان کسانی که آنجا بودند» شرح داده شده است. این کتاب توسط دیوید اسکریم ژور، متخصص طب سوزنی نوشته شده است، که نامهها، یادداشتهای سالانه، گزارشها و دیگر مطالب را از آرشیو بیمارستان مطالعه کرد تا زندگی بیماران آنجا را به تصویر بکشد. گزارشهای خیرهکننده در این کتاب نگاهی اجمالی به زندگی در بیمارستانهای روانی و درک جامعی از کسانی که در آنجا بودند را ارائه میدهد.
در میان ساکنان گذشته مؤسسه، یک بازیگر تئاتر الکلی بود که از «شیدایی» رنج میبرد و نمایشهای دراماتیکی را برای بیماران دیگر اجرا میکرد که شامل نمایش سگها نیز میشد. یک آهنساز جوان که معتقد بود وظیفهاش «دعا کردن در تپهها و بزرگراهها» است و بعداً فرار کرد تا در رودخانه نزدیک غرق شود. و یک افسر سابق که در جنگ داخلی آمریکا خدمت کرد و احتمالاً از اختلال استرس پس از سانحه که در آن زمان تشخیص داده نشده بود، رنج میبرد.
این مرکز قرار بود به 150 بیمار خدماترسانی کند، اما تا سال 1844، 433 بیمار وجود داشت که همه آنها فقیر بودند.
این بیمارستان بعداً محل شیوع بسیاری از بیماریهای مرگبار بود. شیوع وبا در سال 1849 باعث مرگ 106 نفر از مجموع 620 بیمار شد، در حالی که شیوع بزرگ سالمونلا بیش از یک قرن و نیم بعد منجر به مرگ 14 بیمار سالمند و بیمار شدن نزدیک به 400 نفر دیگر شد.
در سال 1948، گزارشی توسط یک افسر پزشکی به هیئت بیمارستان منطقهای لیدز که به تازگی تأسیس شده بود فرستاده شد که محیط هولناک در پناهگاه دیوانگان فقیر وست رایدینگ را توصیف کرد:
ساختمانهای قدیمی در ویکفیلد غمانگیز و افسردهکننده هستند و سالنهایی که بسیاری از بیماران در آن بیهدف وقت خود را سپری میکنند از نظر نور طبیعی کمبود دارند. این اقامتگاه را میتوان بهعنوان پیش از دیکنزی توصیف کرد، که بسیار کمتر از استانداردهای قابل قبول است».
بیمارستان بعداً در سال 1995 بسته شد. با این حال، دارایی متروکه و در عین حال چشمگیر بیمارستان، بسازبفروشها را به خود جلب کرد و توسط آنها خریداری شد و امروزه به عنوان Parklands Manor شناخته میشود.
پناهگاه کلیولند برای دیوانگان
بدنامی بیمارستانهای روانی شمال آسایشگاه روانی کلیولند هم میشود.
آسایشگاه دیوانگان کلیولند، واقع در خیابان تورنی در جایی که کلیولند کنونی نامیده میشود، با نامهای زیادی شناخته میشد – آسایشگاه دیوانگان اوهایو شمالی، تورنی تک، و آسایشگاه نیوبرگ. اما بیش از نامهای متعدد، به بدنامی شهرت داشت.
اولین بار در زمینی که توسط خانواده رئیس جمهور جیمز آ. گارفیلد اهدا شده بود ساخته شد و ساخت آن در سال 1855 به پایان رسید. در آن زمان، تعدادی بیمارستان دولتی در سراسر ایالات متحده به طور خاص برای ارائه خدمات به بیمارانی که دارای شرایط بهداشت روانی بودند ایجاد شد.
آنها تحت فلسفه توماس کرکبراید متولد شدند که از انواع درمانهای جامعتر مانند هوای آزاد و نور خورشید حمایت میکرد.
نمای برجسته پناهگاه با در نظر گرفتن فلسفه “کرکبراید” طراحی شده است. ساختمان اصلی دارای بالهایی در سمت چپ و راست بود که در چندین هکتار زمین منشعب میشد. یک محیط جادار و معماری باز مشخصهی آن بود.
در ابتدا به بیماران خدمات خوبی ارائه میشد و روابط نزدیکی بین آنها و کارکنان کوچک بیمارستان وجود داشت. اما شرایط و درمانها در این مرکز بدتر شد زیرا بیمارانی که بسیاری از آنها را با استانداردهای پزشکی امروزی «بیمار روانی» نمیدانستند پذیرش شدند.
در سال 1872، آتش سوزی، آسایشگاه مجنونان کلیولند را ویران کرد. در جریان بازسازی، شرایط بد داخل بیمارستان آشکار شد. اما هیچ پیشرفتی اعمال نشد.
خرابی بیمارستان موضوع گمانهزنی بین مردم، به ویژه مدافعانی بود که برای اصلاح چنین مؤسسات ظالمانه بهداشت روانی تلاش میکردند. پناهگاه دیوانگان کلیولند هدف دو تحقیق مخفی جداگانه توسط خبرنگاران محلی قرار گرفت، مشابه گزارشهای داخلی نلی بلای.
اولین مورد توسط خبرنگار روزنامه الاسترو، که به عنوان دستیار تازه که مخفیانه استخدام شده بود، انجام شد. این قصور از همان ابتدا آشکار بود. اوسترو که تجربه کمی داشت و ارجاعات کاری مبهم میداد به راحتی استخدام شد. او هنگام ورود به سرعت سیاست استخدام بیرویهی بیمارستان را دید.
او توضیح داد که شاهد مرکزی بود که در آن بیمارانی که به شدت به کمک نیاز داشتند، توسط کارکنان اندک که توانایی مراقبت از آنها را نداشتند و حتی آموزشی در این باره ندیده بودند مورد غفلت قرار گرفته بودند. آسترو یافتههای خود را در مقالهای تحت عنوان «اینها تقصیر کیست؟» منتشر شد.
چهار سال بعد در سال 1955، خبرنگار باس برگن خود را به عنوان یک بیمار با نام مستعار هوارد برگر جا زد و توانست از بیمارستان پذیرش بگیرد. برگن در طول مدتی که در بیمارستان اقامت داشت، شاهد شرایطی بود که بیشتر شبیه زندان بود تا بیمارستان.
او مجبور شد در محوطهای تنگ با صدها بیمار دیگر سهیم شود و بیمارانی را ببیند که درگیر دعواهای فیزیکی میشوند یا به آرامی ذهن خود را بدون هیچ فعالیتی برای بهبودی از دست میدهند.
این بیمارستان بعداً به بیمارستان ایالتی کلیولند تغییر نام داد و خدمات مراقبتی آن در قرن بیستم به طور چشمگیری بهبود یافت.
در سال 1975، به یک مرکز مراقبت کوتاهمدت برای بیماران مبتلا به اوتیسم تبدیل شد. اما این ساختمان دو سال بعد به طور کامل تخریب شد، زیرا جنبش غیر نهادینهسازی مراقبتهای پزشکی به دنبال آگاهی بیشتر در مورد بیعدالتیهای انجام شده در چنین مراکزی شتاب گرفت.
پناهگاه دیوانگان کولنی هچ: فاجعه آتش فراموش شده لندن
بیمارستانهای روانی امنیت فیزیکی نداشتند و دچار حوادثی مانند آتش سوزی میشدند.
پناهگاه دیوانگان Colney Hatch، که بعدها به عنوان بیمارستان فرین شناخته شد، در میان تعداد انگشتشماری از بیمارستانهای بهداشت روانی بود که در منطقه بزرگ لندن در قرن نوزدهم ساخته شد.
این بیمارستان توسط ساموئل داوکس با راهنمایی جان کونولی، سرپرست آسایشگاه هانول، با در نظر گرفتن سبک معماری ایتالیایی طراحی شده است. این ساختمان وسیع دارای راهروهایی به طول 6 مایل بود که در 119 هکتار زمین امتداد داشت.
بیمارستانهای روانی در آن دوره تازگی داشتند، بنابراین افتتاح آن بسیار مورد توجه قرار گرفت. اولین سنگ بنا در ماه مه 1849 توسط شاهزاده آلبرت گذاشته شد و کل هزینه ساخت تاسیسات نزدیک به 400000 پوند یا نیم میلیون دلار بود. در واقع، این بزرگترین پناهگاهی بود که در آن زمان در اروپا ساخته شد.
این بیمارستان به طور رسمی در 17 جولای 1851 افتتاح شد و به سرعت حداکثر 1000 بیمار را در خود جای داد. اما از آنجایی که بیمارستانهای سلامت روان در سراسر بریتانیا به دلیل تقاضای فزاینده برای درمان، مملو از جمعیت شدند، پناهگاه دیوانگان Colney Hatch نیز چنین شد.
در دهه 1860، این تاسیسات به حدی تحت نفوذ قرار گرفت که مجبور شد اخلاق اصلی خود را بشکند. کارکنان خستهشده شروع به قرار دادن چالشبرانگیزترین بیماران در محدودیت کردند و مراقبت در این مرکز متعاقباً کاهش یافت. در اوج خود، بیمارستان بیش از 3000 بیمار را در خود جای داد.
پناهگاه در 27 ژانویه 1903 دچار آتش سوزی بزرگی شد. بخشهای چوبی باعث شد که آتش به سرعت در سراسر مرکز گسترش یابد و باعث مرگ وحشتناک بسیاری از افراد شد.
همانطور که روزنامهی عصر بوستون بیان میکند:
برخی از دیوانهها در تخت خود سوختند و بقایای ذغال شده دیگران در گوشه و کنار هم جمع شده بود، در حالی که گروههایی از اجساد نیمسوخته در محل راهروها نشان میداد که بسیاری از افراد برای تلاش جان خود از آتشسوزی بیماران دیگر را قربانی کرده بودند.
آتش نشانی هورنزی اولین مرکزی بود که محل آتشسوزی رسید. آنها سعی کردند که یک نهر به طول ۴۰۰ یارد به منظور مهار آتش ایجاد کنند. اما آتش آنقدر قوی بود که نمیتوانست مهار شود.
شعلههای آتش 52 نفر را در داخل بیمارستان کشت. همه قربانیان زن بودند. وسعت این فاجعه، آن را به عنوان یکی از بدترین آتشسوزیهای زمان صلح در تاریخ لندن تثبیت کرد.
پس از آتش سوزی، آسایشگاه Colney Hatch به بیمارستان Friern تغییر نام داد. این خانه تا زمانی که در سال 1993 بسته شد، به خدمات بیماران مبتلا به بیماریهای روانی ادامه داد. این ملک خالی بعداً توسط بسازبفروشها خریداری شد و به آپارتمانهای لوکسی به نام Princess Park Manor تبدیل شد، یک اقامتگاه محبوب برای ثروتمندان و سلیبریبیهای بریتانیاست.
وبسایت سازندگان این مجموعه هیچ چیزی در مورد گذشته وحشتناک این ملک بهعنوان مرکزی برای بیماران مبتلا به سلامت روان تحت ستم ذکر نکرده است، و باعث ایجاد تضاد شدید با استفاده کنونی آن به عنوان یک اقامتگاه شیک میشود. با این حال، مهم نیست که چقدر تلاش میکنند تا آن فجایع را پنهان کنند، تاریخ بیمارستان از طریق کسانی که داستان آن را میدانند به حیات خود ادامه خواهد داد.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در مورد بیمارستانهای روانی در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com