ازدواجانتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژی

مغز عاشق: وقتی عاشق می شویم چه اتفاقی در مغز رخ می‌دهد؟

عشق هم می‌تواند برای ما رسیدن به یک سعادت عاطفی باشد و هم عاملی برای غلتیدن در سیاه‌چاله‌های شوربختی. وقتی عاشق می‌شویم انگار تمام دل و جان خود را در گرو معشوق می‌گذاریم و قلبمان آنچنان با شور و اشتیاق می‌تپد که گویی توانایی انجام هر کاری را برای وصال داریم. اما در واقع، تمام آنچه به قلب خود نسبت می‌دهیم در مغز رخ می‌دهند و این مغز عاشق است که سعادت یا شوربختی عاطفی را تجربه می‌کند.

نظریه‌های عشق

نظریه‌های زیادی درباره عشق در روان‌شناسی علمی وجود دارد. از یک‌سو هر برخی از این نظریه‌ها مانند نظریه‌ی مثلث عشق رابرت استرنبرگ عشق را محصول تعامل دنیای روان‌شناختی و دنیای اجتماعی می‌دانند و تلاش می‌کنند که عشق را به انواع مختلفی تقسیم کنند.

در طرف دیگر، نظریه‌هایی وجود دارند که عشق را بر اساس تغییرات مغزی و ترشح هورمون‌ها در بدن تعریف کنند. این نظریه‌ها معتقدند که عشق در مغز ایجاد می‌شود و مغز عاشق با مغز انسانی که عاشق نیست به صورت متفاوتی کار می‌کند.

در این مقاله می‌خواهم به مغز عاشق بپردازم و برای شما به زبانی بسیار ساده توضیح دهم که هنگام عاشقی چه تغییراتی در مغز رخ می‌دهد. همچنین نظریه‌ی عشق هورمونی را نیز توضیح می‌دهم. اما قبل از اینکه به سراغ مغز عاشق برویم اجازه بدهید که همین ابتدا منابع اصلی مقاله را معرفی کنم.

مغز عاشق

برای پرداختن به مغز عاشق از تحقیقات نوروساینس (علوم اعصاب) و پژوهشگرانی مانند هلن فیشر که پیشگام مطالعه علمی عشق محسوب می‌شود استفاده می‌کنم. همچنین از پژوهش‌های پرفسور ریچارد شوارتز و ژاکلین اولدز که در دانشکده پزشکی هاروارد مشغول تدریس و پژوهش درباره عشق هستند بهره می‌برم.

شوارتز و اولدز علاوه بر اینکه پژوهشگر مغز عاشق هستند، در حیطه‌ی زوج‌درمانگری نیز مشغول فعالیت حرفه‌ای هستند. آنها تکامل عشق و فروپاشی آن را مطالعه می‌کنند.

آن تجربه‌ی قشنگی که به آن عاشق شدن می‌گوییم و انگار هیچ کنترلی برای به دام افتادن در رویای عاشقی نداریم اتفاقاتی است که می‌تواند یک نقطه عطف تاریخ‌ساز در زندگی‌مان باشد. ما با رویای رسیدن به یک سعادت عاطفی تن به عاشقی می‌دهیم اما تمام آن احساسات گرم و شیرینی که به قلب خود نسبت می‌دهیم در واقع مواد شیمیایی و هورمون‌هایی هستند که در مغز عاشق جاری می‌شوند.

مغز عاشق مراحل مختلفی را طی می‌کند که هر کدام از این مراحل در واقع نمایانگر تغییرات عمیقی است که در مغز رخ می‌دهد: عشق با یک جرقه، یک نگاه آغاز می‌شود، سپس قضاوت منطقی خود را از دست می‌دهیم و سپس مغز عاشق، برای انتخاب جفت پا به زمین می‌کوبد. بگذارید این مراحل را به ترتیب موشکافی کنیم

عشق با یک نگاه آغاز می‌شود

ماجرای مغز عاشق با یک نگاه آغاز می‌شود. برای بسیاری از ما، عشق با یک نگاه آغاز شده است. در یک مهمانی، در راهروی دانشگاه، در پاساژ، در کتابخانه یا در خیابان یک نفر آنچنان نگاه ما را به خود جذب می‌کند که گویا او کسی است که تمام عمر دنبالش بوده‌ایم. انگار تمامی کائنات دست به دست هم داده‌اند تا آن لحظه‌ی تاریخی از راه برسد. درست در همان لحظه، قلبتان می‌تپد و نفس‌هایتان به شماره می‌افتد و به فکر شماره دادن و شماره گرفتن می‌افتید (چشمک). اما در مغز چه اتفاقی می‌افتد؟

اولین جرقه‌ی جذب شدن به یک نفر را منطقه‌ای در اعماق مغز به نام ناحیه تگمنتال شکمی (VTA ؛Ventral Tegmental Area) شعله‌ور می‌کند. ناحیه تگمنتال شکمی هنگامی که یک پاداش بالقوه‌ی قریب‌الوقوع را تشخیص می‌دهد آب از دهانش سرازیر می‌شود که در واقع یک ماده شیمیایی به نام دوپامین ترشح می‌کند. معشوقی که با یک نگاه به دل ما بنشیند می‌تواند پاداش بالقوه‌ی خوبی برای زندگی ما باشد. در نتیجه VTA فعالیت خود را شروع می‌کند.

ناحیه تگمنتال شکمی
ناحیه تگمنتال شکمی

از این رو، نگاه ما به او طولانی‌تر می‌شود و گل از گل‌مان می‌شکفد. برای اینکه ما به صورت پیگیر به دنبال پاداش بالقوه باشیم VTA باید دوپامین زیادی را ترشح کند. چون دوپامین باعث ایجاد لذت در بدن می‌شود ما دلمان می‌خواهد که تجربه آن لذت را تکرار کنیم. دوپامین هم باعث می‌شود که پاشنه در معشوق را از جا بکنیم.

دوپامین یکی از انتقال‌دهنده‌های عصبی است که به انتقال‌دهنده‌ی احساس خوب معروف است. دوپامین نقش‌های زیادی در بدن ما بر عهده دارد. به عنوان مثال دوپامین در حرکت کردن، انگیزه پیدا کردن، تمرکز ذهنی، روان‌پریشی و حتی در تولید شیر مادر نقش مهمی دارد. اما معروف بودن دوپامین بیشتر از همه به خاطر نقشی است که در انواع اعتیاد و عشق بازی می‌کند.

دوپامین با پریدن از یک نورون به نورون دیگر در مسیر مزولیمبیک (یک مسیر باستانی در مغز ما) به مغز این پیام را می‌دهد که به پاداش‌های لذت‌بخشی مانند غذا، رابطه‌ جنسی، مواد، آغوش یا سایر فعالیت‌های لذت‌بخش توجه کند و واکنش نشان دهد (این مسیر مغزی بسیار باستانی است و حتی کرم‌ها و مگس‌ها که حدود دو میلیارد سال پیش تکامل یافته‌اند، در سیستم‌های ابتدایی خود شاهراه پاداش مشابهی دارند).

ایستگاه بعدی عشق در مغز، هسته‌ی آکومبنس (nucleus accumbens) است. حرکت این نورون‌ها در مسیر مزولیمبیک به هسته‌ی آکومبنس می‌رسد. هسته‌ی آکومبنس مرکز کنترل محرک مغز است. این هسته، تولید دوپامین را افزایش می‌دهد و مغز را سرشار از احساسات شادی، سرخوشی و میل به چیزی می‌کند.

مغز عاشق: هسته های آکومبنس
مغز عاشق: هسته های آکومبنس

در این مرحله نیازی به جفت شدن نیست: افزایش سطح دوپامین مساوی است با احساس سرخوشی و تمایل به آن نیز مساوی است به بیشتر جذب شدن به موضوع مورد علاقه. این موضوع باعث می‌شود که شما شیفته شوید درست همانطور که یک معتاد بعد از مصرف کوکائین High می‌شود، در نتیجه شما بیشتر و بیشتر می‌خواهید.

بنابراین در این مرحله، شما او را می‌خواهید و خواب و بیداری‌تان پر از افکار عاشقانه با او بودن می‌شود. این مرحله شبیه وسواس است: زیرا شما به صورت مداوم به او فکر می‌کنید و نمی‌توانید جلوی افکار خود را بگیرید. اینجا نوبت به ایستگاه بعدی می‌رسد:

در طول این فرآیند که شبیه وسواس است مغز پیام‌هایی را به غده آدرنال ارسال می‌کند که آدرنالین و نوراپی‌نفرین می‌سازد. این مواد شیمیایی بدن را برای تصمیم‌گیری درباره‌ی «جنگ» یا «گریز» آماده می‌سازند. در واقع اولین تصمیم مغز عاشق این است که باید بجنگد یا فرار کند؟

انسان عاشق فکر می‌کند که حضور معشوق باعث لرزش، از دست دادن اشتها و عرق کردن کف دست می‌شود، البته لازم به ذکر نیست که تاپ تاپ قلب هم در این میان غوغا می‌کند. اما در واقع این‌ها نشانه‌های ترشح آدرنالین و نوراپی‌نفرین هستند. اما شما با فکر کردن به معشوق یا با بودن در کنار او احساس آرامش می‌کنید. بنابراین باید اتفاقات دیگری نیز در مغز رخ دهند.

نقش ناحیه تگمنتال شکمی، هسته آکومنس و دوپامین در تولید عشق اولین بار در ۲۰۰۵ توسط هلن فیشر (Helen Fisher)  کشف شد. فیشر در ۲۰۰۵ رهبری یک تیم تحقیقاتی درباره عشق را به عهده داشت. او و تیم تحقیقاتی‌اش با استفاده از تصویربرداری عصبی کارکردی (fMRI) تصاویر مغزی افراد عاشق را تجزیه و تحلیل کردند.

آن‌ها برای بررسی مغز عاشق، ۲۵۰۰ تصویر مغزی دانشجویان را بررسی کردند. از این دانشجویان خواسته شده بود که یک مرتبه به کسی که دوستش دارند نگاه کنند و در مرتبه دوم صرفاً به تصویر یک فرد آشنا نگاه کنند. سپس تصاویر مغزی این دو مرحله، با یکدیگر مقایسه شد. نتایج نشان داد که نگاه کردن به کسی که دوستش دارند فعالیت مغز در منطقه‌ای از مغز که سرشار از دوپامین است زیاد شود.

دو منطقه‌ی مغزی که در تصاویر مغزی فعالیت بیشتری داشتند عبارت‌اند از هسته‌های دمی (caudate nucleus) و ناحیه تگمنتال شکمی (ventral tegmental area). هسته‌های دمی با ردیابی و انتظار پاداش و یکپارچه‌سازی تجربه‌های حسی با رفتار اجتماعی ارتباط دارد. ناحیه تگمنتال شکمی نیز با لذت، توجه متمرکز و انگیزه برای پیگیری و کسب پاداش مرتبط است.

ناحیه تگمنتال شکمی بخشی از چیزی است که به عنوان مدار پاداش مغز شناخته می‌شود. این مدار یک شبکه عصبی اولیه در نظر گرفته می‌شود، به این معنا که از نظر تکاملی، بسیار قدیمی است و با هسته آکومبنس ارتباط دارد. برخی از ساختارهای دیگری که به مدار پاداش کمک می‌کنند – آمیگدال، هیپوکامپ و قشر پیش‌پیشانی- به طور استثنایی نسبت به رفتاری که باعث لذت می‌شود، مانند رابطه جنسی، مصرف غذا و مصرف مواد مخدر حساس هستند (و تقویت کننده آن هستند).

اولدز، دانشیار روانپزشکی HMS در بیمارستان عمومی ماساچوست بوستون، می‌گوید: «ما درباره مغز عاشق می‌دانیم که نواحی ابتدایی مغز درگیر عشق رمانتیک هستند، و این نواحی هنگام صحبت در مورد یکی از کسانی که دوستشان داریم در اسکن مغز روشن می‌شوند. این مناطق می‌توانند برای برخی از زوج‌ها برای مدت طولانی روشن بمانند».

وقتی عاشق می‌شویم، مواد شیمیایی مرتبط با مدار پاداش به مغز ما سرازیر می‌شوند و واکنش‌های فیزیکی و عاطفی مختلفی مانند ضربان قلب، عرق کردن کف دست، گونه‌های قرمز و برافروخته، احساس اشتیاق و اضطراب ایجاد می‌کنند.

در مراحل اولیه عشق، سطح هورمون استرس کورتیزول افزایش می‌یابد و بدن ما را برای مقابله با “بحران” پیش رو آماده می‌کند. با افزایش سطح کورتیزول، سطح سروتونین انتقال دهنده عصبی کاهش پیدا می‌کند. سطوح پایین سروتونین چیزی را که شوارتز به عنوان «افکار مزاحم، دیوانه‌کننده، دل‌گرم‌کننده، امیدها و ترس‌های مراحل اولیه عشق» توصیف می‌کند – رفتارهای وسواسی-اجباری مرتبط با باعث تسریع و تسهیل شیفتگی می‌شوند.

به گفته‌ی اولدز، عاشق شدن باعث ترشح مقدار زیادی دوپامین می‌شود. دوپامین مدار پاداش را فعال می‌کند و کمک می‌کند که عشق یک تجربه لذت‌بخش شبیه سرخوشی ناشی از مصرف کوکائین یا الکل باشد. شواهد علمی برای نشان این تشابه در مطالعات بسیاری کشف شده است مانند مطالعات دانشگاه کالیفرنیا، سان فرانسیسکو که در سال ۲۰۱۲ در ژورنال science منتشر شد.

مواد شیمیایی دیگری که در طول رابطه عاشقانه ترشح می‌شوند اکسی‌توسین و وازوپرسین هستند. این هورمون‌ها در طول بارداری، شیردهی، و دلبستگی مادر به نوزاد نقش دارند. اکسی‌توسین که در طول رابطه جنسی آزاد می‌شود و در اثر تماس پوست با پوست افزایش پیدا می‌کند احساس دلبستگی را عمیق‌تر می‌سازد و باعث می‌شود که بعد از رابطه جنسی، زوج‌ها به یکدیگر احساس نزدیکی کنند. علاوه بر این، احساس رضایت، آرامش و امنیت را نیز به وجود می‌آورد که با پیوند نزدیک مرتبط است.

وازوپرسین باعث ایجاد رفتارهای مرتبط با روابط طولانی‌مدت و تک‌همسری می‌شود. تفاوت‌هایی که در رفتارهای مرتبط با این دو هورمون ایجاد می‌شود توضیح می‌دهد که چرا شور و اشتیاق اولیه همزمان با رشد دلبستگی از بین می‌رود.

تجربه عشق علاوه بر احساسات مثبتی که با خود به ارمغان می‌آورد، مسیرهای عصبی مسئول احساسات منفی مانند ترس و قضاوت منفی اجتماعی را نیز غیرفعال یا خاموش می‌کند. این احساسات منفی و مثبت شامل دو مسیر عصبی متفاوت هستند. مسیر عصبی مرتبط با احساسات مثبت، قشر پیش‌پیشانی را به هسته‌ی آکومبنس متصل می‌کند.

همچنین هنگامی که درگیر عشق و عاشقی هستیم، آن قسمت‌هایی از مغز که مسئول ارزیابی و تفکر انتقادی هستند نسبت به کسانی عاشقشان هستیم غیرفعال می‌شوند. بنابراین، ضرب‌المثل قدیمی که می‌گوید عشق آدم را کور می‌کند از اینجا ناشی می‌شود.

مغز عاشق: قشر پیش پیشانی و آمیگدال
مغز عاشق: قشر پیش پیشانی و آمیگدال

عشق پایدار

اگر عشق بین دو نفر دوام پیدا کند، احساسات اولیه ظرف یکی دو سال اول از بین می‌روند. در این مرحله، اشتیاق هنوز وجود دارد اما دیگر خبری از استرس نیست. در نتیجه سطح کورتیزول و سروتونین به حالت عادی خود باز می‌گردند. از این رو، عشق که ابتدا به عنوان یک عامل استرس‌زا عمل می‌کرد اینک تبدیل به یک سپر در برابر استرس می‌شود.

نواحی مغزی مرتبط با پاداش و لذت همچنان با ادامه روابط عاشقانه به فعالیت خود ادامه می‌دهند اما شور و اشتیاق اولیه که در ذات عشق رمانتیک وجود دارد اغلب کاهش پیدا می‌کنند.

در واقع بسیاری از نظریه‌ها معتقدند که در طول زمان تغییر احساسات عاشقانه اولیه اجتناب‌ناپذیر است و شور و شهوت اولیه جای خود را به عشق مشفقانه می‌دهند. عشق مشفقانه عشقی عمیق است اما آن سرخوشی اولیه عاشقانه را ندارد. با این وجود، به این معنا نیست که دیگر شعله‌های عشق برای زوج‌هایی که طولانی‌مدت با هم رابطه دارند برای همیشه خاموش می‌شود.

برای بررسی مغز عاشق، یک مطالعه که باز هم توسط هلن فیشر و همکارانش در ۲۰۱۱ انجام شده نشان داد که کسانی که همچنان عاشق هم هستند شبیه کسانی هستند که تازه عاشق شده‌اند.

آن‌ها تصاویر مغزی زوج‌هایی را که به مدت ۲۱ سال با هم زندگی کرده بودند بررسی کردند و به این نتیجه رسیدند که مناطقی از مغز که در آن‌ها دوپامین زیادی وجود دارد بین آن‌هایی که تازه عاشق‌ شده‌اند و زوج‌های مورد مطالعه تفاوتی وجود ندارد. بنابراین هیجان‌های عاشقانه باقی می‌مانند و فقط استرس‌ از بین می‌رود.

بنابراین تحقیقات نشان می‌دهند کسانی که پس از ۱۰ یا ۳۰ سال ازدواج همچنان معتقدند که دیوانه‌وار عاشق همسر خود هستند دروغ نمی‌گویند.

این نتایج همچنین نویدبخش زوج‌هایی است که عشق پرشور اولیه‌شان به روزمرگی تبدیل شده است. به عبارت دیگر عشق آتشین به عشق مشفقانه تبدیل شده است. پژوهشگران این پدیده را زنگ‌زدگی می‌نامند. زوج‌ها به دلیل عادت کردن به رابطه جنسی، کار، تربیت بچه‌ها و بیماری‌ها عشق خود را فراموش می‌کنند. اما می‌توانند با تغییراتی در رابطه جنسی باز هم طعم عشق روزهای اولیه را بچشند.

قضاوت خود را از دست می‌دهید

تا به حال متوجه شده‌اید که چرا عشق جدید شما باعث ایجاد خطر در شما نمی‌شود؟ این هم به دلیل مواد شیمیایی مانند دوپامین است. برای اینکه شما در کنار معشوق خود احساس آرامش کنید و ضربان قلب ناشی از آدرنالین و نوراپی‌نفرین را به صورت لذت‌بخش تجربه کنید باید سنسورهای مرتبط با ادراک خطر در مغز شما خاموش شوند. بنابراین بعد از اینکه با یک نگاه، شیفته آن پاداش بالقوه شدید مغز عاشق شما باید سنسورهای مرکز کنترل خطر خود یعنی آمیگدال را deactivate یعنی خاموش کند.

آمیگدال قسمتی از مغز است که به ما کمک می‌کند خطرات موجود در محیط را شناسایی کنیم و واکنش مناسبی نشان دهیم. به محض اینکه با خطری روبرو شویم آمیگدال آژیرهای خطر را در مغز روشن می‌کند. بنابراین برای اینکه ما در حضور معشوق خود احساس خطر نکنیم و از ترس مسائل اقتصادی و هزار و یک مشکل دیگر پا به فرار نگذاریم نیازی به فعالیت آمیگدال نداریم. بنابراین هیچ جای تعجبی نیست که چرا ما در کنار معشوق‌مان احساس امنیت و آرامش می‌کنیم.

در همان حال که آمیگدال به مرخصی اجباری فرستاده شده است، مغز عاشق از این فرصت استفاده می‌کند و توانایی‌های کورتکس میانی و پیشانی (mid- and frontal cortex) برای استفاده از منطق، تفکر انتقادی یا تفکر واضح و دقیق را کاهش می‌دهد. در نتیجه ما توانایی‌‌های خود برای تجزیه‌وتحلیل و قضاوت در مورد موضوع مورد علاقه‌ی خود را به حالت تعلیق در می‌آوریم.

همانطور که شکسپیر در «رویای یک شب نیمه‌تابستان» می‌گوید:

Love looks not with the eyes, but with the mind, and therefore is winged Cupid painted blind.

عشق با چشم نمی‌بیند، با ذهن می‌بیند و به همین دلیل است که تصویر خدای عشق را نابینا می‌کشند.

مغز عاشق در نهایت از یک‌سو با خاموش کردن آمیگدال و کاهش توانایی‌های منطقی و قضاوت درست، و از سوی دیگر با ترشح دوپامین که ما را سرشار از خواستن می‌کند، چشمان ما را می‌بندد.

مغز عاشق فعالیت آمیگدال را خاموش می‌کند تا از ترس مسائل اقتصادی و هزار و یک مشکل دیگر پا به فرار نگذاریم.

سپس مغز شما جفت می‌خواهد

چرا مغز عاشق، ما را اینگونه تنظیم می‌کند؟ به این دلیل که ما به اندازه کافی با کسی بمانیم تا تولید مثل کنیم. بدن ما از نظر تکاملی برای نجات گونه‌‌ی انسانی طراحی شده است. این موضوع ما را به سطح بعدی مغز عاشق هدایت می‌کند: دلبستگی.

تمام نکاتی که تا اینجا درباره‌ی مغز عاشق صحبت کردیم مثل آدرنالین و دوپامین، برای علاقه‌مند کردن ما به چیزی یا کسی طراحی شده‌اند. در نهایت مغز با ترشح اکسی‌توسین، که اغلب «هورمون عشق» نامیده می‌شود، این معامله را امضا می‌کند. اکسی‌توسین یک نوروپپتید است که در هیپوتالاموس تولید می‌شود و توسط غده هیپوفیز در مواقع صمیمیت مانند در آغوش گرفتن، شیردهی و ارگاسم ترشح می‌شود.

مطالعات نشان می‌دهد اکسی‌توسین پیوندهای اجتماعی را در پستانداران تقویت می‌کند و فعالیت‌های صمیمی که باعث آزاد شدن آن می‌شود به زوج‌ها کمک می‌کند تا پیوندهای قوی ایجاد کنند. بنابراین در آغوش گرفتن، بوسیدن و عشق‌ورزی همه چیزهایی هستند که می‌توانید به انجام آنها ادامه دهید تا مغز خود را عاشق نگه‌دارید.

منابع

Harvard Medical School

CNN health

ارتباط با ما

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

اینستاگرام: schema.therapy

تلگرام: psychologistnetes

ایمیل: schemalogy@yahoo.com

دکتر حمید بهرامی زاده

رویکرد من طرحواره‌‌درمانی و روانکاوی است و تاکنون ۳ کتاب در حوزه طرحواره‌درمانی منتشر کرده‌ام و یک کتاب درباره‌ی درمان افسردگی. علاقه‌ی اصلی من یکپارچه‌نگری رویکردهای روان‌درمانی است. من فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های فردوسی، تهران و علامه‌طباطبایی هستم. شعار من این است: زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا