روانشناسی خلاقیت: تعریف خلاقیت و ویژگی های افراد خلاق
فکر کردن به شیوهی جدید، کشف یا ساختن نظریهها و ابزارهای جدید میتوانند مسیر بشریت را تغییر دهند. با این وجود وقتی از خلاقیت سخن میگوییم صرفاً به ایدههای انقلابی اشاره نمیکنیم بلکه همهی ما در زندگی روزمرهی خود دست به خلاقیتهای کوچکی میزنیم تا مسائل و مشکلات روزمرهی خود را حل کنیم. اما برای اینکه یک ایده، راهحل، استفاده از ایدهها و ساختن اشیای جدید نوعی خلاقیت محسوب شود باید چه ویژگیهایی داشته باشد. برای درک خلاقیت بیایید ابتدا با هم خلاقیت را تعریف کنیم. با ما همراه باشید تا مروری داشته باشیم بر روانشناسی خلاقیت.
تعریف خلاقیت
همه ما به طور شهودی میدانیم که خلاقیت (creativity) چیست اما اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم بهراحتی نمیتوانیم یک تعریف قابل قبول از آن ارائه دهیم. ما میتوانیم یک فهرست طولانی از افرادی خلاقی مانند فریدا کالو (Frida Kahlo)، استیو جابز (Steve Jobs) و انیشتین (Einstein) و آثار خلاق مانند رمانها، اختراعات و روشهای جدید نگاه کردن به جهان را نام ببریم. با این وجود تعریف آن کار دشواری است. من در اینجا تعریفهای مختلفی را که در روانشناسی خلاقیت وجود دارد ارائه میکنم و سپس به موشکافی قسمتهای مختلف این تعریفها میپردازیم.
- توانایی توسعه ایدههای جدید یا استفاده از اشیاء
یا اطلاعات به روشهای جدید: خلاقیت میتواند شامل ایدههایی در مقیاس بزرگ باشد که پتانسیل تغییر جهان را دارند، مانند اختراع ابزارهایی که بر نحوه زندگی مردم تأثیر میگذارند، یا اقدامات کوچکتری مانند کشف راه جدیدی برای انجام یک کار در زندگی روزانهتان. - توانایی کشف ایدهها، ارتباطات و راهحلهای جدید و بدیع
- توانایی فراتر رفتن از شیوههای سنتی تفکر یا عمل و ایجاد ایدهها، روشها یا چیزهای جدید و بدیع
- ارنست هیلگارد در کتاب زمینهی روانشناسی (۲۰۱۵) خلاقیت را اینگونه تعریف کرده است: توانایی تولید یک شیء یا یک ایدهی جدید، اصیل، متفاوت، مفید و عملی.
همانطور که مشاهده میکنید در روانشناسی خلاقیت مورد چگونگی تعریف دقیق پدیدهی پیچیدهی خلاقیت اتفاق نظر روشنی وجود ندارد. بسیاری از رایجترین تعاریف نشان میدهد که خلاقیت تمایل به حل مشکلات یا ایجاد چیزهای جدید به روشهای جدید است.
در روانشناسی خلاقیت دو مؤلفه اصلی خلاقیت عبارتند از:
- باید اصالت داشته باشد: ایدهای خلاق محسوب میشود که چیز کلاملاً جدیدی باشد نه صرفاً بسط یک ایدهای که از قبل وجود دارد.
- باید عملی باشد: ایدهی خلاق، ایدهای است که در عمل قابلیت کاربرد داشته یا درجاتی از سودمندی داشته باشد.
حالا وقت آن است که اجزای مختلف تعریفهای مرتبط با روانشناسی خلاقیت را ساده کنیم تا بتوانیم درک بسیار بهتری از این پدیده مرموز داشته باشیم:
- خلاقیت یک توانایی است. خلاقیت مهارتی است که به فرد اختصاص دارد. خلاقیت مهارتی است که مختص یک فرد است. به نظر میرسد توانایی خلاقیت در بعضی افراد به صورت طبیعی وجود دارد اما در واقع به این علت که خلاقیت یک توانایی محسوب میشود هر کسی میتواند در صورت صرف زمان و تلاش آن را به دست بیاورد.
- خلاقیت از شیوههای سنتی تفکر یا عمل فراتر میرود. این موضوع نشان میدهد که افراد خلاق قبل از اینکه دست به یک ایده یا عمل خلاقانه بزنند ابتدا شیوههای حل مسئلهی موجود و محدودیتهای آن را میشناسند و برای بهبود یا تغییر آن تلاش میکنند.
- خلاقیت توسعهی ایدهها، چیزها و تغییرات جدید و بدیع است. نکتهی اول این است که هر محصولی چه فیزیکی باشد چه ذهنی، جدید و بدیع است یعنی از اصالت برخوردار است. در این صورت محصول خلاقیت در یک موضوع با تمامی روشهای از پیش موجود در آن موضوع متفاوت است. اما اصلیترین نکتهی این ویژگی «توسعه» است و توسعه به معنای ایجاد کردن یا عملی ساختن محصول خلاقیت است. به عنوان مثال اگر یک ایدهی خلاقانه به ذهنتان رسیده است باید برای اثبات آن تحقیق کنید. اگر یک ابزار جدید است باید از قابلیت ساخت برخوردار باشد. بنابراین در اینجا توسعه به معنای واقعیاش در مورد عملی کردن خلاقیت است. از این رو، خلاقیت به معنای تبدیل کردن رؤیاها به واقعیت است.
- خلاقیت یک پدیدهی نسبتاً جدید است. حدود ۶۰ تا ۸۰ سال است خلاقیت وجود دارد. شاید با خودتان فکر کنید یعنی قبل از آن انسانها هیچ خلاقیتی نداشتهاند. هرگز نمیخواهم به این علت که داروین و نیوتون خیلی قبلتر از ۸۰ سال پیش زندگی میکردهاند خلاقیتشان را زیر سؤال ببرم. در واقع منظورم این است که خلاقیت به آن صورتی که امروزه آن را تعریف میکنیم و در موردش تحقیقاتی را انجام میدهیم تا اواسط قرن گذشته وجود نداشت.
به عنوان مثال در دوران باستان ایدهها یا پیشرفتهای خلاقانه صرفاً نوعی اکتشاف به شمار میرفتند. حتی آثار هنری گرانقدر و خلاقانه نیز به عنوان تقلیدی از طبیعت در نظر گرفته میشد نه خلاقیت. در قرون وسطی نیز ایدههای خلاقانه نوعی الهام الهی محسوب میشد. در عصر روشنگری، تا حدودی بر روی تواناییهای فردی افراد تمرکز شد اما هنوز هم خلاقیت به عنوان هوش و تخیل در نظر گرفته میشد. اگرچه هوش و تخیل بخشی اساسی از تعریف مدرن از خلاقیت هستند اما با آن تفاوت دارند.
با تولد روانشناسی در پایان قرن نوزدهم، پارادایمهای فکری تغییر کردند و دانشمندان و نظریهپردازان روانشناسی به طور ویژهای روی تواناییها و شخصیت منحصر به فرد افراد تمرکز کردند. در این زمان بود که خلاقیت به عنوان یک توانایی یا یک ویژگی شخصیتی اولین بار در کتاب هنر اندیشه که توسط گراهام والاس نوشته شده بود محبوبیت پیدا کرد. گراهام والاس در کتابش مدلی برای نحوه برخورد انسان با مشکلات و تفکر خلاق ارائه میدهد. به این ترتیب بود که ایدهی مدرن خلاقیت و روانشناسی خلاقیت متولد شد.
خلاقیت یک الگوی تفکر است
اگر بگوییم که شنا کردن تلاش برای غرق نشدن در آب است به لحاظ تکنیکال تعریف درستی است اما مفید نیست. در مورد خلاقیت هم همینطور است. با اینکه ما آن را تعریف کردیم اما به نظر میرسد که مبهم و ناملموس است.
روانشناسی و به طور ویژهای روانشناسی خلاقیت معتقد است که تمامی مهارتها و تواناییهای ما از مغزمان سرچشمه میگیرد. به عنوان مثال مهارتهای فیزیکی مانند راه رفتن و مهارتهای ذهنی مانند یادگیری حل کردن معادلات جبری پیچیده همگی در مغز رخ میدهند. نورونها در مغز تا زمانی که ما کاری را یاد نگرفتهایم و آن را تمرین میکنیم به شلیک عصبی خود ادامه میدهند.
به طور سنتی یک باور در مورد خلاقیت و رابطهی آن با مغز وجود دارد که بیشتر یک افسانهی علمی است تا یک واقعیت. به طور سنتی فرض میشد که نیمکرهی مغزی راست به خلاقیت مربوط است و نمیکرهی چپ به تفکر تحلیلی. اما همانطور که گفتم این یک افسانه رایج است که شواهد علمی پشتیبانی چندانی از آن نمیکنند.
درست است که بخشهایی از مغز ما عملکرد خاصی را بر عهده دارند ولی در مورد خلاقیت مانند بسیاری از تواناییهای دیگر، ارتباط بین مناطق مختلف مغزی است که حرف اول را میزند. به این ارتباطها بین قسمتهای مختلف مغز شبکه عصبی میگوییم.
اگر بخواهید از یک مسیر پرپیچ و خم و خطرناک عبور کنید از شبکههای عصبی مختلفی استفاده میکنید. به عنوان مثال ابتدا باید پردازش بینایی صورت بگیرد. بعد از آن نوبت به تصمیمگیری در مورد انتخاب یک مسیر میرسد و سپس بعد از آن نوبت به هماهنگی حرکتی میرسد. از این رو همانطور که مشاهده میکنید فقط یک قسمت از مغز (نیمکره راست یا چپ) این فعالیت را بر عهده ندارد. در مورد خلاقیت نیز همین شبکههای عصبی هستند که نقش اصلی را بر عهده دارند.
دانشمندان علوم اعصابی که در حیطه روانشناسی خلاقیت فعالیت میکنند مطرح کردهاند که سه شبکهی عصبی بزرگ را که در خلاقیت نقش مهمی دارند شناسایی کردهاند:
- شبکه توجه اجرایی: این شبکه عصبی به ما کمک میکند که روی یک موضوع خاص بتوانیم توجه و تمرکز داشته باشیم.
- شبکه تخیل: این شبکه عصبی امکان خیالپردازی و تصور خود به جای دیگران را برای شما امکانپذیر میسازد.
- شبکه برجستهسازی: این شبکه عصبی به شما اجازه میدهد که از اطلاعاتی که در اعماق مغز خود ذخیره کردهاید استفاده کنید. به عنوان مثال هنگام پیادهروی در یک جنگل شما یک گیاه زیبا با رنگهای اغواگرش توجه شما را به سمت خود جلب میکند، شما به آن گیاه نزدیک میشوید و متوجه میشوید که این گیاه ممکن است سمی باشد و از دست زدن به آن اجتناب میکنید. بنابراین شبکه برجستهسازی، اطلاعات شما از انواع گیاهان را در اختیار شما گذاشت تا بتوانید خودتان را نجات دهید.
بر اساس روانشناسی خلاقیت هر چه این شبکهها در مغز شما فعالتر باشند و هر چه بیشتر با هم کار کنند خلاقیتتان بیشتر میشود.
خلاقیت مهارتی است که به شما امکان میدهد از جهان اطراف خود شناختی به دست آورید، مشاهدات خود را به مخازن دانش موجود خود ارتباط دهید و کاربردهای جدیدی از دانش خود را در جهان تصور کنید.
چه بخشی از مغز خلاقیت را کنترل میکند؟
همانطور که گفتیم خلاقیت در یک ناحیه از مغز قرار ندارد و محصول شبکههای عصبی مختلفی است و از این رو بسیاری از مناطق در خلاقیت نقش دارند. قشر پیشانی مغز مسئول بسیاری از عملکردهایی است که در خلاقیت نقش دارند.
با این حال، سایر بخشهای مغز نیز بر خلاق بودن تأثیر میگذارند، از جمله هیپوکامپ (که برای حافظه مهم است) و عقدههای پایه (که نقش مهمی در نحوه انجام وظایف دارد). ماده سفید مغز که بخشهای مختلف مغز را متصل نگه میدارد، نیز برای تفکر خلاق ضروری است.
انواع خلاقیت
کارشناسان روانشناسی خلاقیت بین انواع مختلف خلاقیت تمایز قائل شدهاند. یکی از مدلهایی که انواع خلاقیت را تعریف کرده است به مدل «چهار C» معروف است:
- «mini-C» شامل ایدهها و بینشهای معنادار شخصی است که فقط برای خود فرد شناخته شدهاند
- “little-C” عمدتاً شامل تفکر روزمره و حل مسئله است. این نوع خلاقیت به افراد کمک میکند تا مشکلات روزمرهای را که با آن روبرو هستند حل کنند و با محیطهای متغیر سازگار شوند.
- “Pro-C” در میان متخصصانی که در زمینههای مربوطه خود ماهر و خلاق هستند اتفاق میافتد. این افراد در حرفه یا شغل خود خلاق هستند اما در کارهای خود به برتری دست نمییابند.
- “Big-C” شامل خلق آثار و ایدههایی است که در یک زمینه خاص عالی تلقی میشوند. این نوع خلاقیت منجر به تحسین میشود و اغلب منجر به خلاقیتهای متحولکننده جهان مانند نوآوریهای پزشکی، پیشرفتهای تکنولوژیکی و دستاوردهای هنری میشود.
مراحل خلاقیت
ارنست هیلگارد (۲۰۱۵) در کتاب خود یکی از مطرحترین کتابهای روانشناسی در سطح بینالمللی است مطرح کرده است هنگام تفکر خلاق برای حل مسئله فرد معمولاً پنج مرحله را پشت سر میگذارد.
- آشنایی: در مرحله اول فرد به شناسایی مسئله میپردازد و مهمترین ابعاد آن را مشخص میکند.
- آمادگی: در مرحله دوم افراد خلاق تا آنجا که میتوانند خودشان را با اطلاعات هرچه بیشتر دربارهی مسئلهی مورد نظر اشباع میکنند.
- کمون: اکثر مسائل بزرگ، دورهای را به وجود میاورند که در آن همهی راهحلهای امتحانشده، بیفاید میشود. در این مرحله، فرآیند حل مسئله ممکن است در سطح ناخودآگاه ادامه یابد. در حالی که به نظر میرسد مسئله کنار گذاشته شده است در پشت صحنه هنوز در حال پخته شدن است.
- اشراق: مرحله کمون، معمولاً با بینش سریع یا یک سری بینشها دنبال میشود. بینشها تجربهی آهان را تولید میکنند. در کارتونها حتماً دیدهاید که وقتی فکری به طور ناگهانی به ذهن یک نفر میرسد لامپی بالای سر او روشن میشود. این همان اشراق به معنای بینش یا بصیرت است.
- وارسی: آخرین مرحله امتحان راه حل و ارزیابی انتقادی آن است. اگر معلوم شود که راه حل مورد نظر ناقص است فرد به مرحله کمون برخواهد گشت.
علاوه بر مراحل فوق، بسیاری از روانشناسی خلاقیت معتقد است که بسیاری از راهحلهای خلاقانه به جای اینکه از بصیرتهای ناگهانی به وجود آید در اثر پیشرفت افزایشی شکل میگیرند. در پیشرفت افزایشی هر کس چیزی به عقاید افراد قبل از خود اضافه میکند. تعداد زیادی قدمهای کوچک باعث اختراع ایده جدیدی میشود. در اغلب اختراعات، مشاهده میکنیم که افزایش عقاید قبلی به اختراعات منجر شده است.
بعضی از روانشناسان معتقدند که خلاقیتهای استثنایی، به ترکیب نادری از مهارتهای فکری، شخصیت، و محیط حمایتگر نیاز دارد. به عقیده آنها این ترکیب، عملکرد بسیاری از غولهای خلاقیت، مثل ادیسون، فروید، موزارت، پیکاسو و دیگران را توضیح میدهد.
شخصیت خلاق
چه عواملی انسان را خلاق میکند؟ در اینجا سعی میکنیم تعدادی از این ویژگیها و عوامل را توضیح دهیم:
- بین خلاقیت و هوش رابطه آماری مثبت اما بسیار کوچکی وحود دارد. به عبارت دیگر افراد باهوشتر معمولاً خلاقیت اندکی دارند. اما در همه سطوح هوشی، بعضی از افراد خلاق هستند و بعضی دیگر خلاق نیستند. آیا افراد خلاق به طور استثنایی باهوش هستند؟ از لحاظ مفهومی خلاقیت با هوش تفاوت دارد و هر یک توانایی ذهنی متفاوتی را نشان میدهند. به همین دلیل رابطه بین خلاقیت و هوش معمولاً ضعیف است.
با این حال، خلاقیت و هوش کاملاً بیارتباط نیستند زیرا موفقیتهای خلاقانه در اکثر زمینهها به سطح حداقلی از هوش نیاز دارد. به همین دلیل اکثر افراد بسیار خلاق از لحاظ هوشی احتمالاً بالاتر از سطح متوسط هستند. بعضی از روانشناسان گفتهاند که هوشبهر ۱۲۰ آستانه حداقل برای برای موفقیت خلاقانه محسوب میشود اما این فرضیه هنوز خیلی خوب آزمایش نشده است.
در سال 1999، استرنبرگ و اوهارا چارچوبی از پنج رابطه احتمالی بین خلاقیت و هوش ارائه کردند:
- خلاقیت نوعی هوش است
- هوش نوعی خلاقیت است
- خلاقیت و هوش ساختارهایی هستند که با هم ویژگیهای مشترک دارند
- خلاقیت و هوش بخشی از یک ساختار هستند (در اصل یک چیز هستند)
- خلاقیت و هوش سازههای متمایزی هستند (هیچ رابطهای بین آنها وجود ندارد)
مطالعاتی وجود دارد که شواهدی را به نفع هر یک از این دیدگاهها ارائه میدهد، اما تاکنون هیچ یک در نتیجهگیریهای خود قاطعانه نبوده است. بنابراین اساساً چیزی وجود ندارد که نشان دهد اگر باهوشتر هستید خلاقتر هم هستید. اما چیزی هم وجود ندارد که نشان دهد بین آنها همبستگی وجود ندارد.
- افراد خلاق معلومات عمومی و علایق بالاتر از حد متوسط دارند و در ترکیب عقاید از منابع مختلف، بهتر و آسانتر عمل میکنند. همچنین آنها در استفاد از تصاویر ذهنی و استعارهها برای تفکر کارآیی بهتری دارند.
- افراد خلاق به روی انواع زیادی از تجربهها باز هستند. آنها افکار غیرمنطقی را مورد توجه قرار میدهند و در قید و بند احساسات و رؤیاهای خود نیستند. آنها معمولاً از طبقات وسیع مفاهیم استفاده میکنند، فرضیهها را زیر سؤال میبرند، تعصبات ذهنی را کنار میگذارند و در هرج و مرج، نظم پیدا میکنند. همچنین این افراد حالتهای غیرعادی هشیاری را بیشتر تجربه میکنند مثل رؤیاهای روشن و تجربههای عرفانی.
- افراد خلاق از افکار، ایدهها، و مفاهیم سمبلیک لذت میبرند. آنها معمولاً به واقعیت، فرم و زیبایی علاقه دارند اما به شهرت یا موفقیت علاقه ندارند. کارهای خلاقانه آنها همان هدف نهایی آنهاست.
- افراد خلاق به استقلال خود اهمیت میدهند و پیچیدگی را دوست دارند. با این حال افرادی هستند که قراردادهای اجتماعی را نادیده میگیرند و در کارهایشان زیاد همرنگ جماعیت نیست. در سایر موارد، افراد غیرعادی، خودنما یا عجیب و غریب هستند.
چه چیزی برای خلاق بودن لازم است؟
چیکسنتمیهی (Csikszentmihalyi) که در روانشناسی خلاقیت پژوهشهای بسیاری انجام داده است پیشنهاد میکند که افراد خلاق ویژگیهای مختلفی دارند که به تفکر نوآورانهی آنها کمک میکند. برخی از این صفات کلیدی عبارتند از:
- انرژی: افراد خلاق مقدار زیادی انرژی فیزیکی و ذهنی دارند. با این حال، آنها تمایل دارند زمان زیادی را صرف تفکر و تأمل کنند.
- هوش: روانشناسان مدتهاست بر این باورند که هوش نقش مهمی در خلاقیت دارد. در مطالعه طولی معروف ترمن روی کودکان تیزهوش، محققان دریافتند در حالی که ضریب هوشی بالا برای خلاقیت بالا ضروری است، اما همه افراد با ضریب هوشی بالا خلاق نیستند. چک سین میهلی معتقد است که افراد خلاق باید باهوش باشند، اما آنها باید قادر باشند به چیزها به صورت تازه و حتی سادهلوحانه نگاه کنند.
- نظم و انضباط: افراد خلاق فقط در انتظار الهام گرفتن نمینشینند. آنها بازیگوش هستند، اما در پیگیری کار و علایق خود نیز منظم هستند.
خلاقیت و پنج بزرگ
در روانشناسی خلاقیت، دانشمندان به رابطه بین خلاقیت و شخصیت نیز علاقهمند هستند. برخی از ویژگیهای شخصیتی نیز با خلاقیت مرتبط هستند. بر اساس نظریه پنج بزرگ شخصیت، شخصیت انسان از پنج بعد گسترده تشکیل شده است:
- گشودگی به تجربه
- وظیفه شناسی
- برون گرایی
- توافق پذیری
- روان رنجوری
گشودگی به تجربه با خلاقیت همبستگی دارد. افرادی که این ویژگی را دارند، نسبت به تجربههای و ایدههای جدید پذیراتر هستند. آنها تمایل دارند به دنبال تازگی باشند و از امتحان چیزهای جدید، ملاقات با افراد جدید و در نظر گرفتن دیدگاههای مختلف لذت میبرند.
با این حال، سایر صفات و ویژگیهای شخصیتی نیز میتوانند در خلاقیت نقش داشته باشند. برای مثال، انگیزهی درونی، کنجکاوی و پشتکار همگی میتوانند تعیین کنند که افراد چقدر تمایل دارند ایدههای جدید را دنبال کنند و به دنبال راهحلهای جدید باشند.
خلاقیت و بیماری روانی
از ونسان ون گوگ گرفته تا سیلویا پلات و وینستون چرچیل، کافکا، رامبرانت، شوپن، جایکوفسکی، دکارت و نیوتن آدمهای خلاقی بودهاند که مبتلا به بیماری روانی هم بودهاند. این ارتباط روانشناسان را مجذوب خود کرده است. چه نظریههای بیولوژیکی ممکن است این همپوشانی را توضیح دهند؟ و این افراد چه مزایای تکاملی ممکن است داشته باشند؟
آیا افرادی که خلاقیت بالایی دارند بیشتر به بیماری روانی مبتلا میشوند؟
اختلالات طیف روانپریشی، از جمله اختلال دوقطبی، اسکیزوتایپی و اسکیزوفرنی، به طور نامتناسبی در افراد بسیار خلاق (که اغلب در هنرمندان، موسیقیدانان و نویسندگان اندازهگیری شدهاند) یا در بستگان درجه اول آنها تشخیص داده میشود.
به گفته دین کیت سیمونتون، متخصص روانشناسی خلاقیت دانشگاه کالیفرنیا در دیویس، احتمال بروز آسیبشناسی روانی در افراد فوق العاده خلاق بیشتر از افراد غیرخلاق است. او این مفهوم را “پارادوکس نابغه دیوانه” مینامد.
چرا نبوغ و بیماری روانی اغلب با هم همپوشانی دارند؟
ناتوانی در فیلتر کردن اطلاعات به ظاهر نامربوط، نشانهای از ایده خلاقانه و افکار آشفته است. این حالت، که به عنوان «مهار پنهان کاهشیافته» شناخته میشود، به اطلاعات بیشتری اجازه میدهد تا به آگاهی برسد، که به نوبه خود میتواند ارتباط بین مفاهیم نامرتبط را تقویت کند.
آیا ارتباط ژنتیکی بین خلاقیت و بیماری روانی وجود دارد؟
برخی تحقیقات روانشناسی خلاقیت نشان دادهاند که انواع ژنهایی که در اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی شایعتر هستند، در برخی از مشاغل خلاق نیز شایعاند. با این حال، انجام مطالعات قابل اعتماد در مورد ارتباط بین ژنتیک و یک ویژگی گسترده مانند خلاقیت دشوار است. با این حال، آنچه ما میدانیم این است که بسیاری از بیماریهای روانی، از جمله اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی، دارای یک جزء ژنتیکی هستند، بنابراین این وضعیت و ویژگیهای بالقوه مرتبط از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
آیا ممکن است بین بیماری روانی و خلاقیت یک مبادله تکاملی وجود داشته باشد؟
اختلال دوقطبی و اسکیزوفرنی میتوانند بیماریهای ناتوانکنندهای باشند، بنابراین دانشمندان روانشناسی خلاقیت تعجب کردهاند که چرا این شرایط در طول زمان ادامه پیدا کرده است. برخی بر این باورند که اسکیزوفرنی و اختلال دوقطبی یک مزیت تکاملی دارند، زیرا افراد را مستعد خلاقیت و موفقیت بیشتر میکنند که میتواند برای افراد و جوامع مفید باشد.
تفکر واگرا چیست؟
روانشناسی خلاقیت معتقد است ویژگی بارز خلاقیت، تفکر واگرا شامل ایجاد چندین ایده یا راهحل برای یک مشکل است. در مقابل، تفکر همگرا با تجزیه و تحلیل اطلاعات موجود و قضاوت در مورد بهترین پاسخ، به یک پاسخ یا راه حل واحد و صحیح همگرا میشود.
خلاقیت سیاه
بر اساس روانشناسی خلاقیت، خلاقیت معمولاً به عنوان یک ویژگی اجتماعی مفید در نظر گرفته میشود. اما برخی از مردم از خلاقیت خود برای دستیابی به اهداف ضداجتماعی استفاده میکنند – چیزی که گاهی اوقات “خلاقیت سیاه” یا “خلاقیت بدخواهانه” نامیده میشود.
یک هنرمند کلاهبردار که برای اغوا کردن قربانیان خود طرحی بدیع ابداع میکند، در حال انجام خلاقیت است. اما از آنجایی که برای آسیب رساندن به دیگران و ثروتمند کردن خود به کار میرود، نمونهای از خلاقیت سیاه است.
انگیزه خلاقیت سیاه چیست؟
یکی از تمایز بین خلاقیت و خلاقیت سیاه این است که چه کسی از این تلاش خلاقانه سود میبرد و چه کسی آسیب میبیند. خلاقیت با راههایی مرتبط است که برای دیگران در جامعه سودمند است، یا حداقل از رفاه آنها کم نمیکند، مانند تأسیس یک استارتآپ فناوری. اما خلاقیت سیاه در درجه اول با آسیب رساندن به دیگران یا کمک به خود بدون اهمیت دادن به احتمال آسیب جانبی مرتبط است – برای مثال، طرح ریزی دقیق برای سرقت از یک فروشگاه.
کدام ویژگی با خلاقیت سیاه مرتبط است؟
خلاقیت بدخواهانه با تجربیات دوران کودکی، مانند غفلت، و ویژگیهای سه گانه سیاه، مانند خودشیفتگی مرتبط است. یکی دیگر از ویژگیهای مرتبط با خلاقیت سیاه، پرخاشگری است.
آیا کودکان خلاقتر از بزرگسالان هستند؟
پروفسور جورج لند با همکاری ناسا میخواست یک آزمون خلاقیت بسازد که به آنها در انتخاب مهندسان و دانشمندان مبتکر برای برنامه فضایی کمک کند. در سال 1968، او و همکارش بث جارمن آزمایشی را با 1600 کودک انجام دادند و دریافتند که 98٪ از کودکان پنج ساله ظاهراً نابغههای خلاقی بودند. و همه ما با افزایش سن کمتر و کمتر خلاق میشویم، تا اینکه فقط ۲ درصد از ما بزرگسالان واجد شرایط یک نابغه خلاق هستیم.
کودکان خردسال مغزهای شگفتانگیزی دارند: آنها به معنای واقعی کلمه در چند سال اول زندگی تریلیونها سیناپس عصبی ایجاد میکنند. سپس، از طریق فرآیندی به نام هرس سیناپسی، این اتصالات در طول زمان کاهش مییابد، زیرا برخی از این سیناپسها استفاده میشوند و برخی دیگر استفاده نمیشوند.
به عبارت دیگر، بچهها انواع چیزهای عجیب و غریب را در ذهن خود به هم متصل میکنند، زیرا هنوز یاد نگرفتهاند که این چیزها لزوماً با هم ارتباطی ندارند. این توانایی برای ایجاد ارتباط بین چیزهای به ظاهر نامرتبط – که تفکر واگرا نیز نامیده میشود – یک عامل مهم در تفکر خلاق است. اما این تنها بخشی از خلاقیت است.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در مورد روانشناسی خلاقیت در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com
- American Psychological Association. The science of creativity
- Csikszentmihalyi M. Creativity: Flow and the Psychology of Discovery and Invention. New York: HarperCollins; 2013.
- Kaufman J, Beghetto R. Beyond big and little: The four C model of creativity. Review of General Psychology. 2009;13(1):1-12. doi:10.1037/a0013688
- Kaufman SB, Quilty LC, Grazioplene RG, et al. Openness to experience and intellect differentially predict creative achievement in the arts and sciences. J Pers. 2016;84(2):248-258. doi:10.1111/jopy.12156
- Elliot J. Conversations With Maya Angelou. Jackson, Miss.: University Press of Mississippi; 1998.
- Cavdarbasha D, Kurczek J. Connecting the dots: your brain and creativity. Front Young Minds. 2017;5:19. doi:10.3389/frym.2017.00019
- Sun J, Chen Q, Zhang Q, Li Y, Li H, Wei D, Yang W, Qiu J. Training your brain to be more creative: brain functional and structural changes induced by divergent thinking training. Hum Brain Mapp. 2016;37(10):3375-87. doi:10.1002/hbm.23246
مطالب بسیار مفید بودند بویژه ارتباط اختلالات روانی با خلاقیت و توجیه علمی آن
سپاس از زحمات شما