انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژینمای سی و یک

تحلیل روانشناسی رستگاری در شائوشنک

رستگاری در شائوشنک فیلمی است که به تقابل بین امیدواری و ناامیدی می‌پردازد. این فیلم ساخته فرانک دارابونت است که فیلم‌نامه‌ی آن را از یکی از رمان‌های استیون کنیگ به نام «ریتا هی‌ورث و رستگاری در شائوشنک» اقتباس کرده است. رستگاری در شائوشنک سراسر درباره امید است.

امید بدون شک یک تجربه شخصی است و تعریف آن می‌تواند چالش‌برانگیز باشد. امید به ما کمک می‌کند تا به اهداف خود متعهد بمانیم و با انگیزه‌ برای دستیابی به اقدام عملی مبادرت می‌کنیم. امید به ما دلیلی برای مبارزه می‌دهد و باور می‌کنیم که شرایط فعلی‌مان علیرغم ماهیت غیرقابل پیش‌بینی وجود انسان، بهبود خواهد یافت.

رستگاری در شائوشنک یک فیلم کلاسیک هالیوود است. هر آنچه که ممکن است در مورد آن گفته شود، گفته شده است. این یک فیلم ساده با پیامی عمیق و همیشگی است. دلیل محبوبیت این فیلم به خاطر داستان و شخصیت‌های ظریف آن است. فیلمبرداری درخشان راجر دیکینز ما را به زندان شائوشنک می‌برد و آنجا رها می‌کند. ما با زندانیان زندان آشنا می‌شویم و بخشی از زندگی آنها می‌شویم.

فیلمنامه نویس و کارگردان فرانک دارابونت ثابت می‌کند که برای ساخت یک فیلم عالی نیازی به سکانس‌های اکشن یا جلوه‌های ویژه ندارید. بازی درخشان و روایت متفکرانه کار را برای شما انجام می‌دهد. همچنین نت موزیکال توماس نیومن به خوبی حال و هوای فیلم را به تصویر می‌کشد.

رستگاری در شائوشنک شعری است که روی فیلم سروده می‌شود. این یک فیلم قدرتمند، قابل تامل و الهام‌بخش است. اگرچه در زمان اکرانش در فروش گیشه شکست خورد، اما اکنون به طور گسترده به عنوان بهترین فیلم ساخته شده در نظر گرفته می‌شود. 25 سال از اکران آن می‌گذرد، اما موضوع و پیام فیلم هنوز عمیقاً در بین مخاطبان طنین انداز است.

اگر احساس افسردگی می‌کنید یا احساس می‌کیند که زندگی سختی دارید، رستگاری در شائوشنک را تماشا کنید. شما شاداب، سرحال و از همه مهمتر به زندگی خود امیدوار خواهید بود.

این فیلم داستان اندی دوفرن (تیم رابینز) را روایت می‌کند که پس از محکومیت دروغین به قتل همسر و معشوقه‌اش، دوران محکومیت خود را در زندان شائوشنک می‌گذراند. در حین گذراندن دوران محکومیت خود در زندان، با هم زندانی خود، رد (مورگان فریمن) آشنا می‌شود.

ما اولین بار رد را زمانی ملاقات می‌کنیم که او توسط کمیسیون آزادی مشروط بازجویی می شود تا پس از گذراندن 20 سال در شائوشنک به دلیل قتل، به او اجازه آزادی مشروط را بدهد. با این حال، آزادی مشروط او رد می‌شود. همچنین بعداً مشخص می‌شود که رد یک قاچاقچی محلی است که می‌تواند هر چیزی را که می‌خواهند به زندانیان برساند.

اندی ابتدا برای بدست آوردن چیزی از بیرون به رد نزدیک می‌شود و پس از اولین ملاقات، اندی و رد به تدریج با هم دوستان صمیمی می‌شوند. برخی از بهترین صحنه‌های فیلم گفتگوی اندی و رد است. در طول فیلم، آنها در مورد موضوعات مختلفی از امید، زندگی، آزادی و غیره صحبت می‌کنند.

تکنیک‌های بصری رستگاری در شائوشنک

تصویر و صدا در رستگاری در شائوشنک

الف. فیلمبرداری و استفاده از رنگ، نور و کادربندی در رستگاری در شائوشنک

تکنیک‌های بصری خیره‌کننده به کار رفته در «رستگاری در شائوشنک» به طور قابل توجهی بر موفقیت فیلم تأثیر می گذارد. فیلمبرداری، رنگ، نورپردازی و کادربندی همگی به طور یکپارچه با هم کار می کنند تا تجربه ای واقعا نفس گیر و غوطه ور را برای مخاطب ایجاد کنند.

مدیر فیلمبرداری، راجر دیکینز، به طرز ماهرانه‌ای محیط محدودکننده و کلاستروفوبیک زندان را با آزادی بی حد و حصر دنیای بیرون در تضاد قرار می‌دهد و مضامین امید و ناامیدی را در هسته داستان به خوبی منتقل می‌کند. این یک دستاورد سینمایی باورنکردنی است که باید آن را دید تا باور کرد.

استفاده هوشمندانه از رنگ و نور در فیلم احساسات پیچیده شخصیت‌ها را به تصویر می‌کشد. فیلم از طریق تضاد بین رنگ‌های سرد و خاموش فضای داخلی زندان و رنگ‌های گرم و طلایی مناظر نور خورشید بیرون، تضاد بین حبس و آزادی را به زیبایی نشان می‌دهد. تأثیر متقابل نور و سایه همچنین نشان‌دهنده مبارزات درونی شخصیت است و لحظات امیدواری آنها را برجسته می‌کند و تاریک‌ترین ترس‌ها و پشیمانی‌های آنها را فاش می‌سازد.

نحوه فیلمبرداری هر صحنه به طور واقعی منحصر به فرد است! عواطف شخصیت‌ها و اینکه چگونه آنها در دام افتاده‌اند و آرزوی آزادی دارند را به تصویر می‌کشد. تماشای آن باعث می‌شود احساس کنید با شخصیت‌ها و سفر آنها به سمت رستگاری ارتباط برقرار می‌کنید.

ب- اهمیت نمادگرایی و استعاره‌های بصری در رستگاری در شائوشنک

«رستگاری در شائوشنک» شاهکاری است که تکنیک‌های بصری خیره‌کننده‌ای را به نمایش می‌گذارد و از نمادگرایی و استعاره استفاده می‌کند تا عمیق‌تر در درون‌مایه‌های اصلی و جریان‌های پنهان احساسی خود بپردازد. چکش صخره‌ای و پوستر راکل ولش، اشیایی به ظاهر کم اهمیت، نشان دهنده استقامت، امید و روح نشکن انسانی است.

چکش صخره‌ای که در ابتدا ابزاری صرف برای سرگرمی اندی در جمع‌آوری سنگ بود، مصمم و نبوغ را در مواجهه با ناملایمات تجسم می‌دهد و در نهایت به رهایی او منجر می‌شود. این فیلم یادآوری می‌کند که اراده و پشتکار می‌تواند حتی بر چالش‌برانگیزترین شرایط غلبه کند.

پوستر راکل ولش در سلول اندی اهمیتی دوگانه در روایت فیلم دارد. این فانتزی‌های فرار را نشان می‌دهد که به زندانیان کمک می‌کند تا با واقعیت‌های خشن خود کنار بیایند. با این حال، در یک سطح عمیق‌تر و نمادین، به عنوان نمایش قدرتمندی از قدرت پایدار امید عمل می‌کند. این همان ابزاری است که اندی با آن آزادی خود را تضمین می‌کند و در عین حال شاهد سفر دگرگون‌کننده قهرمان فیلم است.

در سرتاسر «رستگاری در شائوشنک»، پرندگان به عنوان نمادی قدرتمند از آزادی، تعالی و روح نشکن انسانی عمل می‌کنند. از زاغ جوان پرورش یافته توسط بروکس گرفته تا مرغ‌های دریایی که بر فراز خط ساحلی Zihuatanejo اوج می‌گیرند، این تصاویر پرندگان حسی از پتانسیل و رهایی بی‌حد و حصر را تداعی می‌کنند و پیام نهایی فیلم را مبنی بر امید و رستگاری در مواجهه با چالش‌های به ظاهر غیرقابل حل، برجسته می‌کنند.

ج- موسیقی در رستگاری در شائوشنک

استفاده از موسیقی و طراحی صدا برای تقویت روایت «رستگاری در شائوشنک» فراتر از داستان سرایی بصری و ساختار روایی خود است، زیرا موسیقی و طراحی صدا نقش مهمی در افزایش تأثیر احساسی آن و غوطه ور کردن بینندگان در دنیای شائوشنک دارد. یکی از لحظات به یاد ماندنی فیلم زمانی است که اندی «ازدواج فیگارو» موتزارت را بر روی سیستم پخش موسیقی زندان می‌نوازد، جایی که موسیقی برای لحظه‌ای روحیه زندانیان را بالا می‌برد و فضای ظالمانه زندان را مختل می‌کند.

این استفاده قدرتمند از موسیقی بر مضامین امید و انعطاف‌پذیری که در فیلم نفوذ می‌کند تأکید می‌کند، و گواهی بر قدرت متعالی هنر برای اعتلای و الهام بخشی حتی در تاریک‌ترین شرایط است.

رستگاری در شائوشنک در پشت صحنه منظره صوتی فیلم شاهکاری از صداهای محیطی است که دست در دست هم با جلوه های بصری تجربه ای فراگیر برای مخاطب ایجاد می کند. هر صدا، از صدای پا در سالن‌های زندان گرفته تا صدای رعد و برق دوردست، به فضای محسوس می‌افزاید و احساساتی از حبس و تنش را برمی‌انگیزد که طنین احساسی داستان را تقویت می‌کند.

ترکیب ماهرانه موسیقی، طراحی صدا و داستان سرایی بصری در «رستگاری در شائوشنک» بینندگان خود را به سفری فریبنده در اوج و فرودهای تجربه انسانی می برد و تأثیری فراموش نشدنی در قلب و ذهن آن ها بر جای می گذارد.

روان‌شناسی رستگاری در شائوشنک

سکانس افتتحاییه فیلم رستگاری در شائوشنک نشان می‌دهد که مردی (اندی) در حالی که مست و از خود بی خود است با اسلحه‌ای در دست قصد کشتن کسی را دارد. مست بودن او نشان می‌دهد که او این کاره نیست. او وجدان خود را با الکل خاموش کرده است تا بتواند دستانش را به خون آلوده کند. دقایقی بعد متوجه می‌شویم که او آن شب قصد کشتن همسرش را داشته، زیرا همسرش به او خیانت کرده است. آنطور که در دقایق اولیه متوجه می‌شویم اندی، همسرش و معشوق او را به قتل رسانده است.

سپس «رستگاری در شائوشنک» ما را وارد دادگاهی می‌کند که اندی در حال محاکمه است و دادستان با استدلال‌هایش، قاضی و جمعیت حاضر در دادگاه را متقاعد می‌کند که اندی دو نفر را به قتل رسانده است. دفاعیه‌های اندی مبنی بر اینکه من تفنگم را داخل رودخانه انداختم و همسرم را دوست داشتم دفاع‌های قابل قبولی نیستند زیرا تفنگ توسط پلیس پیدا نمی‌شود و عشق هم که اصولا در دنیای دادگاه محلی از اعراب ندارد.

کارگردان با این سکانس حقیقت تلخی را به تصویر می‌کشد. حقیقت این است که ممکن است از خیانت همسرمان آنقدر آشفته‌حال شویم که دو نفر را همزمان به قتل برسانیم. بنابراین فیلم رستگاری در شائوشنک دوگانه تقابلی خود را با سیاهی‌های زندگی آغاز می‌کند: خیانت، مشروب، قتل و دروغ. قاضی، دادگاه را با محکومیت اندی به دو حبس ابد اینگونه به پایان می‌برد:

شما آنقدر بی‌رحم و سنگدل هستید که نگاه کردن به شما باعث میشه خون توی رگام یخ بزنه.

در این لحظه کارگردان به چهره اندی کات می‌زند، و تا حدودی با چهره نگران اندی و شوکه شدن او از حکمی که برایش صادر شده است می‌توانیم حدس بزنیم که احتمالاً اندی راستش را می‌گوید و کسی را نکشته یا اینکه از عقوبت کار خود به واهمه افتاده است. کارگردان دست ما را در پوست گردو می‌گذارد تا با یک واقع‌بینی تلخ به ادامه فیلم بنشینیم.

وقتی اندی محکوم به حبس ابد می‌شود، سکانس افتتاحیه فیلم به پایان می‌رسد و سکانس بعدی تلاش شخص دیگری را برای آزادی نشان می‌دهد. نقش او را مورگان فریمن دوست داشتنی بازی می‌کند که در فیلم اسم او رد است. گفتگوی رد با مأموران تشخیص رستگاری زندانیان، یکی از دوگانه‌هایی است که حتی اگر متوجه آن نشویم ناخودآگاه ما را به ترس وا می‌دارد: یک نفر به حبس محکوم می‌شود و یک نفر به امید عفو شدن، برای آزادی‌اش یک فلسفه‌ی دروغین سر هم می‌کند.

اما رد هم سودی از دفاعیه‌های بی‌اساس خود نمی‌برد. او می‌گوید که دیگر خطری برای جامعه ندارد و اصلاح شده است. این دیالوگ به ما می‌گوید آدم‌هایی که برای جامعه خطرناک هستند در زندان، دور از جامعه نگه داشته می‌شوند. پس اندی هم که برای جامعه خطرناک محسوب می‌شود باید به زندان هبوط کند. و باز دیالوگ آن زندانی (رد) که می‌گفت من اصلاح شده‌ام نشان می‌دهد که زندان نقش یک کاتالیزور برای پاک شدن انسان‌ها را به عهده دارد.

بنابراین، زندان جای اصلاح شدن و رستگاری است؛ اما اصلاح شدن به ادعا نیست باید در عمل نشان داده شود.

سپس صدای آژير زندان، به زندانی‌ها خبر می‌دهد که چند نفر دیگر از جنس خودشان در حال آمدن به زندان هستند که زندانی‌ها طبق یک سنت مرسوم در بین خودشان به آن‌ها ماهی‌ می‌گویند و بر سر اینکه چه کسی شب‌هنگام زودتر از همه گریه می‌کند شرط‌بندی می‌کنند. در اینجا کارگردان یک لانگ‌شات از بالا از محوطه زندان نشان می‌دهد و ما شاهد یک کلونی از زندانیانی هستیم که سرگردان در دنیای کوچک خود به استقبال تنها یک دلخوشی ساده می‌روند: شرط‌بندی برای بردن چند نخ سیگار.

کارگردان به ما نشان می‌دهد که در این دنیای جدید، ارزش انسان‌ها به اندازه چندنخ سیگار ناقابل است: یک تلخی دیگر. بنابراین تا اینجا هیچ نشانی از آن روی سکه یعنی امیدواری نیست. زندانی‌های جدید از یک دالان باریک وارد یک راهرو می‌شوند که سرنگهبان و رئیس زندان به استقبال آن‌ها می‌روند.

رئیس زندان، نورتون، با در دست داشتن انجیل یک سخنرانی کوچک برای ماهی‌های جدید ایراد می‌کند:

به شائوشنک خوش آمدید. اینجا چندتا قانون اساسی داریم. اول از همه اینکه به مقدسات احترام بگذارید. بقیه قوانین رو خودتون به مرور یاد می‌گیرید.

پس به نظر می‌رسد که شائوشنک بهترین جا برای رستگاری است.

در این لحظه شاهد فرآیند تولدی نمادین هستیم. زندانی‌ها دوش می‌گیرند، ضدعفونی می‌شوند و بدون لباس وارد سالن زندان می‌شوند تا با اتاق‌های خود آشنا شوند. لخت شدن آن‌ها و ورودشان به دنیای زندان، مانند تولد کودکی است که باید با دنیای جدید خود سازگاری پیدا کند.

بعدها، هنگامی که ۱۹ سال از حبس اندی می‌گذرد متوجه می‌شویم که اندی واقعاً بی‌گناه و هیچ کسی را نکشته است. پس ورود او به زندان به معنای واقعی شبیه تولد است. همه ما بدون گناه، در جمعی از آدم‌های گناه‌کار متولد می‌شویم و باید با آن‌ها سازگار شویم. اندی در جایی از فیلم به رد می‌گوید که من خلاف کردن بلد نبودم و فقط باید وارد زندان می‌شدم تا کلاهبرداری را یاد بگیرم. این یعنی سازگاری با دنیای اطراف. و این واقعیت تلخ دیگری است که کارگردان به رخ ما می‌کشد.

در گشتالت‌درمانی، یکی از رویکردهای هیجان‌انگیز رواندرمانی، فردریک پرز می‌گوید انسان سالم کسی است که بر خلاف جامعه‌اش عمل می‌کند نه کسی که با آن سازگار می‌شود. به عبارت دیگری سازگاری با جامعه‌ای که خودش غرق در انواع کارهای غیرقانونی است و سلامت اخلاقی در آن یک کالای نایاب است نیشخندی است به تمامی خوش‌باوران قرن بیست و یکم.

جامعه‌ای که قرار بود کاتالیزور رستگاری شود اینک به محلی برای تبدیل ماهی‌های جدید به کوسه‌های خونخوار است. به قول ژان ژاک روسو، جامعه از طریق آموزش و تربیت، انسان را منحرف می‌کند وگرنه انسان پاک و بی‌گناه به‌دنیا می‌آید و از سرشت نیکی برخوردار است.

اندی برای سازگاری با این دنیا اقدامات مختلفی انجام می‌دهد. اول از همه باید کسی را پیدا کند که به او اعتماد داشته باشد. او بعد از گذشت یک ماه به سراغ رد می‌رود که به نوبه خود در زندان یک قاچاقچی محسوب می‌شود. اندی از او می‌خواهد یک چکش برای او تهیه کند.

چکش کوچکی که تنها ۷ اینچ طول دارد و نمی‌شود با آن کار خلافی انجام داد. رد با عدم اعتماد، دستمزدش را به اندی می‌گوید و چکش مورد نظر را وارد زندان می‌کند، اما قبل از تحویل محموله به مشتری، آن را وارسی می‌کند و متوجه می‌شود که چکش مورد نظر وسیله خوبی برای کشتن نیست.

در نهایت از کتابدار زندان (به نام بروکس) کمک می‌گیرد تا جنس را به دست مشتری برساند. در شائوشنکی که به ادعای زندانی‌ها هیچ کسی گناه‌کار نیست کتابدارش برای جابه‌جایی جنس‌های ممنوعه، به عنوان دستمزد سیگار می‌گیرد. درواقع او یکی از همان موتوری‌هایی است که در پارک‌ها و خیابان‌ها جنس رد و بدل می‌کنند و این نیشخند دوباره‌ی کارگردان به ادعای رئیس زندان است که می‌گفت اینجا جای رستگاری است. او فقط یک انجیل دارد و یک ادعا، اما به انواع ظلمی که در گوشه‌و‌کنار زندانش می‌گذرد بی‌اعتناست.

سازگاری دیگر اندی، پیدا کردن دوستانی است که بتواند روی آن‌ها حساب کند. بدین‌ترتیب دست به یک ریسک بزرگ می‌زند و با پیشنهاد کمک به سرنگهبان زندان برای فرار از مالیات، برای دوستانش در عوض چند بطری دوغ آبعلی (چشمک) سفارش می‌دهد.

زندانیانی که به لطف اندی در حال نوشیدن دوغ آبعلی هستند.
زندانیانی که به لطف اندی در حال نوشیدن دوغ آبعلی هستند.

اما سازگاری‌های اندی با سایر زندانی‌ها تفاوت مهمی دارد. زندانی‌های دیگر که گاهی رد نماینده آن‌هاست طور دیگری به ماجرای زندانی شدن نگاه می‌کنند:

اول از میله‌های زندان متنفری، بعد یه مدتی به بهشون عادت می‌کنی و بعد وابستشون می‌شی . . .

ما آدم‌ها به شرایط سخت عادت می‌کنیم و بعد از مدتی همان شرایط سخت را بازآفرینی می‌کنیم زیرا فقط در همان شرایط است که کاری از دستمان برمی‌آید و در برابر تصور شرایطی دیگر حتی اگر بهتر باشد مقاومت می‌کنیم زیرا در شرایط جدید کاری از دستمان بر نمی‌آید. خزانه رفتاری‌مان برایش خالی است و سردرگم می‌شویم. از این رو می‌چسبیم به عادت‌های کهنه‌ی دیوانه‌واری که جز فرورفتن در سختی‌هایی که دیگر به آن عادت کرده‌ایم چیز دیگری نیستند.

مثال دیگری که باید حتماً آن را بگویم خودکشی بروکس بعد از آزادی است. او در آزادی، یعنی دنیای آنطرف میله‌ها، احساس دربند بودن می‌کند و دلش می‌خواهد خلافی انجام دهد که دوباره به خانه برگردد.

اما نوع دیگر سازگاری، که به آن سازگاری سازنده می‌گویم در رفتار و افکار اندی وجود دارد. او خودش را سازگار می‌کند تا بتواند به هدف‌هایش دست پیدا کند. او از همان اول سعی می‌کند به زندان عادت نکند و آن را دوست نداشته باشد. هر مرتبه با افرادی که قصد تجاوز به او را دارند مبارزه می‌کند و زخمی می‌شود، اما هیچ‌گاه بدون مبارزه تن به تجاوز نمی‌دهد.

او به مدت شش سال برای کنگره نامه می‌نویسد و درخواست کتاب برای کتابخانه زندان می‌کند. او به زشتی‌ها عادت نمی‌کند. اگرچه او سازگار می‌شود اما هدفی را دنبال می‌کند: آزادی.

این تفاوت‌ها در نوع سازگاری یک مسئله روان‌شناختی و فلسفی بزرگی را پیش روی ما می‌گذارد: زندانی بودن یا آزادی یک مسئله بیرونی نیست. کسی به ما آزادی نمی‌دهد و کسی ما را نمی‌تواند زندانی کند. آزاد بودن یا نبودن ساخته دست تخیل ذهن ماست. عادت کردن و وابسته شدن به میله‌های زندان، خودکشی بعد از آزادی، یا سازگاری هدفمند با شرایط، همگی درونی هستند.

درواقع میله‌های زندان و دیوارهایی که هر روز بزرگتر می‌شوند نمادی از دنیای بسته ذهنی ماست، نمادی از باورهای آغشته به ناامیدی و ناباوری به امید است. بنابراین همه‌ی ما زندانی دنیای خودساخته‌‌ای هستیم که بیشتر ذهنی و درونی است تا بیرونی و عینی.

اندی مانند دیگران در زندانی حضور داشت که عینیت داشت، واقعی بود، دردها و رنج‌های خاص خودش را داشت، مصیبت تجاوز در آن غیرقابل انکار بود، رئیسش یک آنتی‌سوشال بود و نگهبانانش دست کمی از سگ‌های ولگرد نداشتند. اندی اما احساس آزادی می‌کرد: نامه می‌نوشت، کتابخانه را آباد کرد، دوستان خوبی پیدا کرد، ارتقاء شغل پیدا کرد و حتی پولدار شد.

آزادی اندی تا به آنجا ادامه پیدا کرد که درب سرویس بهداشتی را بر روی یکی از نگهبانان قفل کرد. به عبارتی دیگر، یک زندانی، نگهبان خودش را زندانی کرد تا یک موسیقی زیبا را برای خود و سایر زندانی‌ها پخش کند. صدای آن خواننده زن، به نقل رد چیزهای زیبایی بود و بیدارکننده امید: مثل این بود که یک پرنده کوچک وارد قفس تنگ و تاریک ما شد و با آوازش کاری کرد که اون دیوارها ناپدید بشن. و برای یک لحظه کوتاه و ناچیز تمامی زندانی‌های شائوشنک احساس آزادی را تجربه کردند».

در اینجا یک نکته مهم وجود دارد و آن هم این است که نه رِد و نه هیچ زندانی دیگری از زندان آزاد نشده بودند ولی احساس آزادی به آن‌ها دست داد. آن‌ها درون همان قفس ملال‌آور، آزادی را تجربه کردند. احساس آزادی ربطی به این طرف یا آن طرف میله‌ها ندارد.

بعد از پخش موسیقی، اندی برای تنبیه شدن به سلول انفرادی فرستاده می‌شود. وقتی از انفردای بیرون می‌آید، هنگام صبحانه خوردن بسیار پرانرژی است. اندی به دوستانش می‌گوید چیزی هست که هیچ کس نمی‌تواند از ما بگیرد و آن امید است. رِد در پاسخ می‌گوید که امید چیز خطرناکی است. بنابراین در رستگاری در شائوشنک نکته‌ای که به مخاطب منتقل می‌شود این است که همه‌چیز در درون انسان است و کسی نمی‌تواند آن را از او بگیرد.

بنابراین «رستگاری در شائوشنک» می‌خواهد به ما بگوید در دنیایی که زندگی می‌کنیم همه‌چیز از دریچه‌ی سوژه معنا پیدا می‌کند. بروکس بعد از آزادی معنای زندگی‌اش را از دست داد. او در زندان برای خودش کسی بود و تمام راه و چاه آنجا را بلد بود. اما بیرون از زندان هیچ معنایی برای زندگی نداشت و بعدازظهرها در پارک نزدیک محل کار و خانه‌اش به کبوتر دانه می‌داد.

اما این کارها برایش بی‌معنا بود. پس همه‌چیز در فیلم رستگاری شائوشنک ما را به سمت این سوق می‌دهد که هرچه درون توست، به دنیای بیرون معنا می‌دهد و بالعکس آن امکان‌پذیر نیست. زندان نمی‌تواند تو را زندانی کند، و آزادی نمی‌تواند به تو احساس رهایی بدهد.

در میانه‌های فیلم رستگاری در شائوشنک، جوانی وارد زندان می‌شود که شغل او از این زندان به آن زندان رفتن است. او به طور اتفاقی در یک زندان دیگر، ماجرایی را از هم‌سلولی‌اش می‌شنود که بی‌گناهی اندی را ثابت می‌کند. اندی موضوع را با رئیس زندان در میان می‌گذارد و او که با استفاده ابزاری از اندی در حال پولشویی است می‌خواهد با استدلال‌های عاقلانه‌اش احتمال بخشیده شدن اندی را ناممکن جلوه دهد.

او و امثال اوست که به معنای واقعی مانع آزادی بشریت هستند. انسان‌های سودجوی خودخواه آنتی‌سوشالی که جز به منافع خود به چیز دیگری نمی‌اندیشند. او اندی را به مدت دوماه به انفرادی می‌اندازد.

بعد از اتمام انفرادی، اندی و رد مکالمه‌ای با هم دارند که بسیار بامعناست. اندی می‌گوید من زنم را نکشتم، یعنی من ماشه را نکشیدم اما کاری کردم که او از من رانده شود و درنهایت بمیرد. بار دیگر، فیلم به ما می‌گوید که درون مهم‌تر از بیرون است. اندی از رد می‌خواهد که اگر آزاد شد، برای او کاری بکند. اندی ماجرای ساحلی را در مکزیک توضیح می‌دهد که دلش می‌خواهد یک قایق قدیمی بخرد، آن را بازسازی کند، و هتل ساده‌ای بسازد. او از رد می‌خواهد بعد از آزادی به او ملحق شود. ولی ابتدا آدرس یک درخت بلوط را می‌دهد.

صحبتهای مهم اندی پس از انفردای طولانی و روز قبل از فرار از زندان
صحبتهای مهم اندی پس از انفردای طولانی و روز قبل از فرار از زندان / رستگاری در شائوشنک

آن‌شب اندی، از سوراخی که در دیوار زندان با همان چکش ۷ اینچی ایجاد کرده بود فرار می‌کند. درواقع آن سوراخ، نمادی از روزنه‌ی امیدی است که همیشه در دل اندی وجود داشت. اما برای فرار از زندان ذهنی باید کار دیگری هم انجام داد و آن هم عبور از فاضلاب افکار ناامیدکننده و سازگاری‌های دروغین است.

او لوله فاضلاب زندان را می‌شکند تا با سینه خیز رفتن از آن به سمت آزادی حرکت کند. آن لوله فاضلاب و کثافت‌هایش نمادی از افکار پوسیده‌ای است که سالهاست در ما وجود دارد. برای رهایی یا بهتر بگویم برای رستگاری باید از آن عبور کرد: از لابلای کثافت افکاری که خودمان خلق کرده‌ایم.

وقتی اندی به انتهای لوله فاضلاب می‌رسد، با باران رستگاری خود را جشن می‌گیرد. اندی دستانش را در باران باز می‌کند و به آسمان نگاه می‌کند. این صحنه یک عدالت شاعرانه برای اندی است.

دستان باز اندی در باران، یکی از ماندگارترین صحنه‌هایی است که تاکنون به لطف رستگاری در شائوشنک، سینما به خودش دیده است. مخاطب مانند اندی احساس رهایی و رستگاری می‌کند. کمتر فیلمی وجود دارد که چنین اثری ماندگار بر عمق وجود مخاطب حک کند. همه ما بدهکار آن لحظه می‌مانیم و با خود می‌گوییم که چه زمانی نوبت رستگاری ما می‌شود؟

رستگاری در شائوشنک روایتی است از امید در دنیایی که همه‌چیز بی‌معناست. رستگاری در شائوشنک نشان می‌دهد که امید تنها راه انسان برای رسیدن به اهداف خود است و می‌تواند باعث تاب آوری در سختی‌ها و عبور از روزهای ملالت‌آور ناامیدی شود. همه‌چیز به امید بستگی دارد. هرچه امید انسان بیشتر باشد، بیشتر می‌تواند به سعادتی که خود تعریف کرده است دست پیدا کند. اما امید خطرناک است زیرا باید رنج‌های زیادی را به جان بخریم. امید باعث حرکت و باعث تغییر می‌شود. انسان‌هایی که از تغییر فرار می‌کنند به زودی در کام ناامیدی فرو می‌روند و از تبدیل شدن به آنچه می‌توانند باشند ناکام می‌شوند.

رستگاری در شائوشنک یک روانشناسی زرد ارائه نمی‌کند؛ بلکه می‌گوید زندگی دشوار است، روزهای سخت یکی از پس از دیگری از راه می‌رسند و اهداف دلخواه دور از دست هستند اما اگر امید داشته باشیم می‌توانیم همه اینها را تاب بیاوریم. امید از ما یک جان‌سخت می‌سازد و روزی می‌توانیم بگوییم «ما را به سخت‌جانی خویش این گمان نبود».

امید در رستگاری در شائوشنک واقع‌بینانه است و شخصیت اندی از رئالیتی بالایی برخوردار است. او پیامبر دروغینی نیست که فقط شعار «خواستن، توانستن است» سر دهد. او پیام‌آور این است که با تحمل سختی‌ها و ناامید نشدن می‌توان به رستگاری دست پیدا کرد. دیدن تاب آوری اندی، جان‌سختی او و امیدواری‌اش که با هیچ رنجی خاموش نشد رِد را نیز نجات داد.

رِد در آخرین فرصت آزادی‌اش با مأموران صادقانه از تغییراتی که کرده است حرف می‌زند. او درواقع قبل از آزادی، آزادی را تجربه کرده بود. به همین دلیل توانست مأموران آزادی را قانع کند. حرف زدن از چیزی که تجربه نکرده‌ایم غیرممکن است. در انتهای رستگاری در شائوشنک، روایت‌گری رِد که از ابتدا بیشتر بر جنبه‌های ناامیدانه زندگی تأکید می‌کرد تغییر کرده بود:

امیدوارم که بتوانم دوستم را ببینم و دستانش را بفشارم. امیدوارم اقیانوس آرام، به اندازه‌ی رؤیاهای من آبی باشد. امیدوارم . . .

صمد بهرنگی در داستان کوتاه ماهی سیاه کوچولو نیز داستانی مشابه آنچه در رستگاری در شائوشنک وجود دارد را روایت می‌کند. ماهی سیاه کوچولو که از زندگی در یک برکه کوچک خسته شده بود یک روز به مادرش می‌گوید قصد دیدن دریا را دارد. مادرش اما می‌گوید که بیرون از اینجا خطرناک است، اینجا همه‌چیز داریم، دوستان و غذای آماده.

ماهی سیاه کوچولو اما خسته‌تر از آن است که به برکه کوچک رضایت دهد. او روزها با خودش زمزمه می‌کرد: تن به موندن نمی‌دم، موندنم مرگ منه». او پر از وسوسه‌های رفتن و تازه شدن بود. نمی‌خواست از پا در آید. او یک روز کوله‌بارش را به هوای رسیدن به دریا برمی‌دارد و در طول راه با سختی‌های زیادی مواجه می‌شود اما به هدف خود پای‌بند می‌ماند.

رستگاری در شائوشنک و ماهی سیاه کوچولو پیام آور یک نوید هستند: چشمه کوچیکه برامون ما باید بریم به دریا برسیم. دل ما دریاییه چشمه زندونمونه ….

ارتباط با ما

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

 

دکتر حمید بهرامی زاده

رویکرد من طرحواره‌‌درمانی و روانکاوی است و تاکنون ۳ کتاب در حوزه طرحواره‌درمانی منتشر کرده‌ام و یک کتاب درباره‌ی درمان افسردگی. علاقه‌ی اصلی من یکپارچه‌نگری رویکردهای روان‌درمانی است. من فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های فردوسی، تهران و علامه‌طباطبایی هستم. شعار من این است: زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است.

6 دیدگاه

  1. سلام استاد گرامی مطالبی که در باره رستگاری در شائوشنگ ارائه کردین بسیار عالی و دلنشین بودند. اینکه من از سالیان قبل بارها و بارها این فیلم رو دیدم و هنوز هم وقتی تلویزیون رو اتفاقی روشن می کنم و می بینم این فیلم رو داره پخش می کنه بازم میشینم و میبینم و به معنای واقعی لذت می برم . یه سری مطالب توی ذهنم بود که در پایین ارائه دادم و البته نظر شخصی من هست و خواستم به اشتراک بذارم.
    اونجایی که رد صادقانه در مقابل مجمع تشخیص عفو در زندان، از تغییراتی که درش اش اتفاق افتاده صحبت می کنه همیشه توی ذهنم تکرار میشه، خود من به معنای واقعی یه همچون تجربه ای داشتم و اینکه فکر می کنم دیگه اون آدم گذشته های دور خودم نیستم و اون آدم دیگه از وجود من رفته و اثر کمی ازش می بینم. دنیا همون دنیاست، ولی تغییری که خودم کردم باعث شده که فکر کنم حداقل دنیای من کاملاً تغییر کرده و اینکه هر چقدر تفکراتم عوض شده، تلخی های دنیا یا بعبارتی واقعیت های جاری دنیای امروز رو تلخ تر درک می کنم و شیرینی های اون رو هم شیرین تر، واقعیت هایی که به ما نشون میدن دنیا منصفانه نیست و همیشه یه عده از انسان ها، حیوانات و … زندگی بسیار سخت و عده ای نیز از زندگی راحتی برخوردارن، ولی بازم این امید هستش که باعث میشه یک سری افراد بتونن حتی توی شرایط سخت هم زندگیشون رو تغییر بدن و دنیای خودشون رو عوض کنن.
    توی این فیلم هم بنظر من اندی از هوش بالایی برخورداره ، هوش به انضمام امید یا به عبارتی ترکیب ژن و محیط دست به دست هم دادند و موجب آزادی وی شدند. یه جورایی به نظر من این دنیا فرصت های بیشتری برای افراد باهوشی که از هوش خودشون استفاده می کنند، داره، البته هوش به انضمام امید. هوش بالا رو همه ندارن، ولی امید رو همه می تونن داشته باشن.
    ما هممون تاوان ندانم کاری های خودمون رو میدیم یا به مرتبه والاتر صعود و یا به مرتبه ی پایین تر سقوط می کنیم. گذراندن سختی ها باعث میشه انسان به دو جهت سوق پیدا کنه، یکی به جهت منفی و دیگری به جهت مثبت، مانند تکه سنگی که پس از خوردن ضربه های چکش یا میشکنه و نابود میشه یا اینکه ضربه می خوره و به یک تندیس زیبا تبدیل میشه. توی این فیلم هم اندی تاوان ندانم کاری خودش رو که به زنش توجه نکرده و علیرغم اینکه زنش ازش درخواست محبت داشته، باز هم از روی ندانم کاری به وی عشق نداده رو میده و به زندان می افته و زمان بسیار زیادی رو توی زندان میگذرونه ولی این سختی و تاوان اندی رو به همون تندیس زیبا تبدیل می کنه، چون فلسفه این سختی کشیدن رو درک می کنه و سعی می کنه که دنیای بهتری برای خودش بسازه.
    فیلم دیگه ای هرگز از ذهنم بیرون نمیره و یه جورایی شبیه به این فیلم هستش، فیلم پاپیون با بازی داستین هوفمن و استیو مک کوئین هست، که فیلم هم نشون میده که امید همه چیز می تونه باشه و ترکیب جسارت و شجاعت با امید باعث میشه که بالاخره استیو مک کوئین از زندان فرار کنه. و مطابق با رویکرد ارنست همینگوی که معتقد بود مهم نیست که به هدف برسی یا نرسی بلکه مهم این هستش که به خودت ثابت کنی که برای کارت تلاش کردی و هر آنچه در چنته داشتی رو استفاده کردی و امید رو در رمان معروفش پیرمرد و دریا به تصویر میکشه که در آخر اثری از ماهی بزرگی که گرفته نمی مونه ولی اول به خودش و بعد به همه دهکده ثابت می کنه که ماهی بزرگ رو گرفته علیرغم اینکه از گوشتش چیزی نصیبش نمیشه.

    البته صحبت زياده و اميدوارم خسته تون نکرده باشم

    1. ممنون از شما که همیشه به دقت و با نظر لطف مقاله های سایت رو مطالعه کنید و با کامنتهاتون ما رو به نوشتن مقاله های بیشتر ترغیب می‌کنید. نکته های خوبی رو در رابطه با فیلم تحلیل کردین.

  2. ازدیگر موضوعاتی که بنظر من توی فیلم خودش رو نشون میده همون موضوع سازگاری رو که شما توی تحلیل بخوبی بیان کردین( سازگاری با دنیایی که خودش غرق کارهای غیرقانونیه) سازگاری بروکس با زندان و کلاغی که توی زندان هست نیز همون دنیای گذشته ی بروکس هست که بروکس حتی به آخرین پس مانده های آن هم راضیه و می خواد حفظش کنه ولی نمی تونه، حتی هر چقدر که بیشتر جیک رو که همون پس مانده ی دنیای قبلی اش است، جستجو می کنه و به پارک میره، کمتر اون رو پیدا می کنه و به عبارتی می توان گفت که آخرین امیدی رو که امید واقعی نیست ( جیک) و به نوعی وابستگیه، از دست میده و از دیدگاه خودش چیزی براش نمی مونه . از سوی دیگه میشه گفت بروکس نمیخواد مسئولیت زندگی جدیدش رو بپذیره و آزادی یه جورایی واسش مسئولیت و اضطراب میاره و ترجیح میده که آزاد نباشه تا اضطراب نداشته باشه و میشه گفت فیلم داره توی این قسمت دیدگاه اگزیستانسیالیسم رو به تصویر می کشونه، اینجاست که به این آزادی از زندان، خاتمه می ده و خودکشی می کنه.

  3. واقعا فیلم محشریه و تحلیل زیبای شما لذت درکش رو چندین برابر میکنه، مشتاق تحلیلهای دیگر شما درباره فیلمهای دیگه هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا