بگذارید قبل از پرداختن به بحران وجودی، یک زندگی شگفتانگیز از یکی از حشرههای روی زمین را برایتان تعریف کنم.
یکی از انواع زنجرهها به نام magicicda که در آمریکای شمالی زندگی میکند به مدت بیست روز تخمگذاری میکند. بعد از اینکه تخمها باز شدند، بچهزنجرهها از روی درخت خودشان را روی زمین میاندازند تا وارد خاک شوند، در زیر زمین، به ریشههای درخت میچسبند و تغذیه میکنند. آنها ۱۷ سال را زیر زمین سپری میکنند و هنگامی که دمای هوا به ۶۴ درجه فارنهایت (۱۷.۸ درجه سانتیگراد) برسد از زیرک خاک بیرون میآیند تا تولید مثل کنند و بمیرند.
بعد از تخمگذاری بچههای آنها دوباره این چرخهی ۱۷ ساله را تکرار میکنند. آنها وقتی از زیرخاک بیرون میآیند از شوق زندگی صدایی به اندازهی ۹۰ دسیبل تولد میکنند یعنی به اندازه صدای یک قطار. اگر دمای هوا به ۶۴ درجه فارنهایت نرسد هرگز از خاک بیرون نخواهند آمد. آنها آخرین بار در خردادماه ۱۳۷۵ بیرون آمدند.
بنابراین، زندگی برای یک زنجره چه معنایی دارد که ۱۷ سال زیر خاک منتظر آن میماند؟ آیا همین سؤال را نمیتوانیم از خودمان بپرسیم که زندگی چه معنایی دارد که آنقدر برایش تلاش میکنیم و آنقدر جدیاش میگیریم که از آن ناامید میشویم، یا سعی میکنیم پیشرفت کنیم، و رنج بکشیم؟ آیا نباید مانند زنجرهها منتظر مساعد شدن اوضاع و احوال باقی بمانیم؟ یا باید خودمان اوضاع و احوال را مساعد کنیم؟ آیا اصلاً میتوان معنایی برای آن متصور شد وقتی چندصباحی بیشتر زنده نیستیم؟ آیا مرگ هرآنچه را که داریم از ما نمیگیرد؟ دیگران را از ما و ما را از دیگران نمیگیرد؟
آیا برای ما انسانها هم یک عدد جادویی مثل ۶۴ درجه فارنهایت وجود دارد که نشان دهد وقت آن رسیده که زندگی را آغاز کنیم و رسالتمان را انجام دهیم و سپس از اینکه مسئولیت خود را به پایان رساندهایم منتظر مرگ دلنشینمان باشیم؟
ما برخلاف زنجرهها نمیدانیم که چه وظیفهای داریم و برای چه چیزی باید تلاش کنیم؟ ما نمیدانیم که چه زمانی باید زندگی کنیم و چه زمانی قرار است بمیریم؟ ما نمیدانیم عواقب تصمیمهایمان چیست؟ نمیدانیم از کجا آمدهایم و چرا؟ نمیدانیم به کجا میرویم و چرا؟ ما پر از «نمیدانیم» هستیم و نمیدانیم در این صحنهی یکتای هنرمندی (هستی) چه نغمهای باید بخوانیم؟ اصلاً باید بخوانیم؟ آیا باید خودمان نغمهای بسازیم و در این هستی پر از وحشت مرگ آن را جار بزنیم؟ یا باید تن به شنیدن نغمههای دیگران بدهیم و رنج بکشیم؟ رنج بکشیم که چه؟ یا شاید در حال رنجآفرینی برای خودمان و دیگران هستیم و نمیدانیم؟
بسیاری از درختان که میوههای خوراکی دارند نیز یک وظیفهی اساسی دارند. آنها مثل زنجرهها برای هدفی میکوشند. این درختان دانههای خود را در یک بافت نرم خوشمزه پنهان میکنند تا سایر موجودات از جمله ما انسانها با خوردن آن بافت خوشمزه، دانهی درخت را تکثیر کنیم. آن بافت خوشمزه، فریب درخت برای زنده نگهداشتن خویش است. ما انسانها چه فریبی را باید طراحی کنیم؟ فریب ما چیست؟ اگر فریبی داریم برای رسیدن به چه مقصودی است؟ آیا هدفی در زندگی وجود دارد یا معنایی وجود دارد که ما برای آن ساخته شدهایم؟ یا باید همیشه طرحی نو در اندازیم؟
تمامی این سؤالها خبر از یک بحران اساسی در زندگی ما میدهد که نام آن بحران وجودی است.
در اینستاگرام همراه ما باشید.بحران وجودی چیست؟
بحران وجودی به احساس نگرانی و ناراحتی دربارهی معنا، انتخاب و آزادی در زندگی اشاره دارد. این نگرانیها چه به عنوان بحران وجودی، چه به عنوان اضطراب وجودی در نظر گرفته شود، نگرانیهای اصلی یکسان است: زندگی ذاتاً بیهوده است، وجود ما معنایی ندارد زیرا محدودیتها یا مرزهایی در آن وجود دارد و اینکه همهی ما باید روزی بمیریم.
بحران وجودی، طبق تعریف، به مجموعه ای از احساسات و سوالاتی اطلاق میشود که ما با معنا و هدف زندگی مرتبط هستند. یافتن پاسخ برای این سؤالات آسان نیست، و این میتواند باعث شود که ما احساس گیر افتادن کنیم. ما در مورد چگونگی پاسخ دادن یا رفتن به چه راهی مطمئن نیستیم، و حتی اگر این احساسات ادامه یابند یا بدتر شوند، میتواند بر زندگی ما تأثیر منفی بگذارد.
بحرانهای وجودی اغلب با تأثیر منفی بر زندگی فرد همراه است، اما ما تأثیر مثبتی که میتواند داشته باشد را فراموش میکنیم. بحران وجودی به این معناست که ما این فرصت را داریم که با ارزشها، معنا و هدف خود و آنچه میخواهیم از زندگیمان بسازیم، دوباره در تماس باشیم. این می تواند به ما کمک کند اعمال و جهت خود را ارزیابی، برنامهریزی و تطبیق دهیم تا زندگی مورد نظر خود را داشته باشیم و از آن راضی باشیم.
بحران وجودی در مراحل انتقالی (یعنی مراحلی که زندگیمان دستخوش تغییر میشود) زندگی افزایش مییابد و نمایانگر دشواری در سازگاری است که اغلب با از دست دادن امنیت مربوط است. برای مثال، برای مثال، دانشجویی که از خانه دور میشود یا بزرگسالی که طلاق سختی را پشت سر میگذارد، ممکن است احساس کند پایهای که زندگیشان بر آن بنا شده در حال فروپاشی است. این رویدادها میتواند به زیر سؤال بردن معنای وجود شود.
برای اگزیستانسیالیستها، بحران وجودی یک سفر، یک آگاهی، یک تجربه ضروری و یک پدیده پیچیده تلقی می شود. بحران وجودی از آگاهی از آزادیهای خود و آگاهی از اینکه زندگی سرانجام یک روز چگونه پایان خواهد یافت ناشی میشود.
شناسایی بحران وجودی
در طول بحران وجودی، فرد ممکن است علائم مختلفی را تجربه کند، از جمله:
- اضطراب
- افسردگی
- احساس غرق شدن
- انزوا از دوستان و عزیزان
- کمبود انگیزه و انرژی
- تنهایی
- نگرانی وسواسگونه
۱. نگرانی
ما دائماً در مورد معنا و هدف زندگی خود فکر میکنیم و اغلب این موضوع بر سلامت روان ما تأثیر منفی میگذارد.
۲. اضطراب یا افسردگی
این معمولاً نتیجهی نشخوار افکار منفی است که وقتی احساس میکنیم گم میشویم در ذهن ما جاری میشود.
۳. از دست دادن انگیزه
ما دوست نداریم کارهایی را انجام دهیم که قبلاً از انجام آنها لذت میبردیم.
۴. کاهش فعالیت اجتماعی
ما برای دیدن دوستان و عزیزانمان برنامهریزی نمیکنیم و شروع به صرف زمان کمتری برای پرورش این روابط میکنیم که ستونهای اساسی در سیستم پشتیبانی ما هستند.
۵. احساس از دست دادن و کنترل نشدن
وقتی ارتباط خود را با ارزشها و هدف خود از دست میدهیم، اغلب احساس میکنیم که از ارتباط با خود خارج شدهایم – گویی در یک اتاق تاریک هستیم و نمیتوانیم کلید چراغ را پیدا کنیم.
۶. سوءمصرف مواد
ممکن است متوجه شوید که بیشتر مشروب میخورید یا به مواد دیگری تکیه میکنید تا افکار تکرارشونده آرام را کاهش دهید یا به شما کمک کند چیز دیگری احساس کنید.
علل بحران وجودی از فردی به فرد دیگر بسته به زندگی، شرایط، ارزشها و خواستههای او متفاوت است. در اینجا چند موقعیت وجود دارد که می تواند باعث ایجاد یک بحران وجودی شود. بحران وجودی اغلب پس از رویدادهای مهم زندگی رخ میدهد، مانند:
- تغییر شغل
- مرگ یکی از عزیزان
- تشخیص یک بیماری جدی یا تهدیدکننده زندگی
- ورود به یک رده سنی قابل توجه، مانند 40، 50، یا 65
- تجربهی یک رویداد غمانگیز یا آسیبزا
- بچهآوری
- ازدواج یا طلاق
1. تغییرات بزرگ زندگی
این می تواند شامل فهرست بسیار بزرگی از احتمالات باشد، از اولین فرزند شما تا مهاجرت به کشور جدید. قرار نیست هر تغییر بزرگی باعث ایجاد یک بحران وجودی شود، و همچنین به شخص بستگی دارد، بنابراین چه چیزی تعیین میکند که آیا ما با تغییر خاصی بحران وجودی را تجربه میکنیم یا نه؟
اینکه یک رویداد زندگی باعث ایجاد یک بحران وجودی میشود یا نه، با معنایی که این تغییر در جهت و هدف ما دارد تعیین میشود. اگر تغییر مطابق با هدف ما نباشد – یا اگر ما را زیر سوال ببرد – ممکن است شروع به تجربه بحران وجودی کنیم.
2. چرخشهای غیرمنتظره
این شبیه یک تغییر بزرگ در زندگی است، اما یک چرخش غیرمنتظره، یک تغییر برنامهریزی نشده است که به طور ناگهانی و بدون انتظار اتفاق میافتد. به عنوان مثال، از شغلی که فکر میکردیم پیشرفت زیادی در آن داشتهایم اخراج میشویم، یا برنامههای زندگیمان به دلیلی اجتنابناپذیر به حالت تعلیق در میآیند (همهگیری COVID-19 موضوع بزرگی است که به ذهن میرسد).
3. از مسیر زندگی خود راضی نیستیم
به عنوان مثال، ممکن است متوجه شویم که شغل ما دیگر هدف ما را برآورده نمیکند و به چیزی متفاوت نیاز داریم تا دوباره احساس خوشبختی کنیم.
4. احساس خارج شدن از کنترل
از دست دادن کنترل میتواند این احساس را در ما ایجاد کند که انگار در جریان یک رودخانه قوی هستیم و نمیتوانیم چیزی را در دست بگیریم که ما را ثابت و بالای آب نگه دارد. درست مانند این استعاره، فقدان کنترل میتواند باعث شود که احساس کنیم مالک هیچ بخشی از زندگی خود نیستیم. ما احساس درماندگی میکنیم که به سمتی برویم، و تن میدهیم به مسیری که جریان ما را با آن میبرد.
5. از دست دادن
چه یکی از اعضای خانواده فوت کرده باشد و چه جدایی که باعث شکستگی ما میشود، از دست دادن یکی از عزیزانمان میتواند باعث بحران وجودی شود. این امر به ویژه زمانی صادق است که این شخص یک ستون اساسی در زندگی ما باشد.
۶. مشکلات سلامت روان
افرادی که نیز مشکلات مرتبط با سلامت روانی را تجربه میکنند نیز ممکن است بیشتر مستعد ابتلا به بحران وجودی باشند. اگرچه این اختلالات باعث بحران وجودی نمیشوند:
- اضطراب
- اختلال شخصیت مرزی (BPD)
- افسردگی
- اختلال وسواس فکری – عملی
انواع بحران وجودی
بحران وجودی اصطلاح گستردهای است که میتوان از آن برای توصیف یا گروهبندی بسیاری از موضوعات مختلف استفاده کرد:
۱. ترس و مسئولیت
روانشناسی وجودی تأکید میکند که همه ما در انتخاب زندگی آزاد هستیم و این آزادی در انتخاب، مسئولیت به همراه دارد. با این حال، با توجه به اینکه سرنوشت نهایی مرگ است، تمامی اعمال، تصمیمها و آزادیهای ما ممکن است بیمعنا به نظر برسد.
به این ترتیب، آزادی میتواند به ناامیدی منجر شود و مسئولیت ناشی از این آزادی میتواند باعث اضطراب شود. تاکنون چندین مرتبه برای تصمیمگیری تلاش کردهاید و باز هم از اشتباه بودن آن وحشت داشتهاید؟ ترس از انتخاب اشتباه نشاندهندهی اضطراب در مورد آزادی مربوط به نگرانیهای وجودی است.
اگزیستانسیالیستها (وجودگراها) بر این باورند که ما این اضطراب را تجربه میکنیم زیرا هیچ مسیر «درست» و هیچ راهنمایی وجود ندارد که به ما بگوید چه کنیم. در اصل، هر یک از ما باید به زندگی خود معنا ببخشیم. اگر این مسئولیت بیش از حد بزرگ به نظر برسد، ممکن است به رفتارهایی که ما را از این احساس اضطراب محافظت میکند روی بیاوریم.
۲. معنای زندگی
اگر با اضطراب وجودی دست و پنجه نرم میکنید، ممکن است بارها از خودتان بپرسید “زندگی چه فایدهای دارد؟” همانطور که در مسیر زندگی خود حرکت میکنید و امنیت یک بافت و ساختار آشنا را از دست میدهید، و اگر در نهایت نتیجهی زندگی مرگ است ممکن است زندگی را زیر سوال ببرید؟ چرا باید بدون اشتیاق و از روی اجبار کاری را انجام دهیم (زندگی کنیم)؟
آلبر کامو، فیلسوف، روزنامهنگار و نویسنده فرانسوی استدلال میکند که توانایی داشتن اشتیاق به زندگی بیمعنا، نشاندهنده قدردانی از خود زندگی است. اگر بتوانید تلاش برای زندگی کردن برای پایان یا “هدف” را متوقف کنید و زندگی برای خود “بودن” را شروع کنید، آنگاه زندگی شما به زندگی کامل در آن، انتخاب درستکاری و پرشور بودن تبدیل میشود. جای تعجبی نیست که این موضوع اساس مدیتیشن ذهنآگاهی در مدل پزشکی اضطراب باشد.
۳. اصالت
بحران وجودی ممکن است شما را به سمت اصالت سوق دهد، و همچنین میتواند برای شما اضطراب به ارمغان بیاورد. ممکن است در مورد زودگذر بودن وجود خود و نحوه زندگی فکر کنید. وقتی دست از تضمین اینکه هر روز صبح زنده از خواب بیدار میشوید بردارید ممکن است اضطراب، اما در عین حال معنای عمیقتری را تجربه کنید.
ممکن است متوجه شوید که تمام مشکلات روزمره که شما را بسیار آزار میدهند دیگر اهمیتی ندارند، و تمام افکار و ترسها و اضطرابها در مورد مسائل پیش پا افتاده از بین میروند، زیرا با مشکلی بسیار بزرگتر روبرو هستید.
در پایان زندگی شما، آیا هیچ کدام از اینها اهمیت خواهد داشت؟ آیا برای شما مهم است که چه شغلی را انتخاب کردهاید، چقدر پول داشتهاید، یا چه ماشینی را سوار شدهاید؟
۴. رویدادهای اصلی یا مرحله اصلی زندگی
بسیاری از افراد وقتی وارد مرحله جدیدی از زندگی میشوند، مانند دوران کودکی به بزرگسالی یا از بزرگسالی به زندگی سالمندی، دچار بحران وجودی میشوند. رویدادهای مهم زندگی، از جمله فارغالتحصیلی، شروع یک شغل جدید یا تغییر شغل، ازدواج یا طلاق، بچهدار شدن و بازنشستگی نیز میتوانند بحران وجودی ایجاد کنند.
۵. مرگ و بیماری
از دست دادن شریک زندگی، والدین، خواهر و برادر، فرزند یا سایر عزیزان اغلب افراد را مجبور میکند که با واقعیت مرگ خود روبرو شوند و معنای زندگی خود را زیر سوال ببرند. به طور مشابه، اگر با یک بیماری جدی یا تهدیدکنندهی زندگی مواجه هستید، ممکن است دچار بحران وجودی شوید که باعث میشود در افکار مرگ و معنای زندگی غرق شوید.
نکاتی برای غلبه بر اضطراب وجودی
با توجه به اینکه اضطراب وجودی با آگاهی از مرزهای نهایی زندگی که مرگ و شانس است، مرتبط میباشد، اضطراب از این نوع را میتوان اجتنابناپذیر دانست تا یک آسیبشناسی روانی. به همین دلیل، هر یک از ما باید راهی برای «زندگی» با این اضطراب پیدا کنیم نه اینکه آن را از بین ببریم.
هم راههای مفید و هم غیرمفید برای پاسخ به بحران وجودی وجود دارد. یکی این است که اصلاً زندگی نکنیم یا زندگی را رها کنیم. دوم این است که آنقدر در حواسپرتیهای روزانه غرق شوید که زندگی واقعی نداشته باشید. گفته میشود که حواسپرتیهای روزانه و روزمرگیها هیچجایی برای اضطراب وجودی باقی نمیگذارد، البته جایی برای یک زندگی اصیل نیز باقی نمیگذارد.
حواسپرتی در اصل یک استراتژی مقابله یا اجتناب ناسازگار است. چند نفر را میشناسید که با “چشمهای کاملا بسته” زندگی را پشت سر میگذارند و هرگز به تصویر بزرگ نگاه نمیکنند؟
اما تجربهی بحران وجودی نیز میتواند مثبت باشد. میتواند شما را وادار کند که هدف خود را در زندگی زیر سوال ببرید و به ارائهی جهتگیریهای مجدد کمک کند. در اینجا روشهایی برای تبدیل بحران وجودی به یک تجربه مثبت برای شما یا کسی که دوستش دارید وجود دارد:
- آن را بنویسید. آیا میتوانید اجازه دهید این اضطراب وجودی به شما انگیزه دهد و شما را به سمت یک زندگی معتبرتر راهنمایی کند؟ این اضطراب در مورد ارتباط شما با دنیا چه چیزی میتواند به شما بیاموزد؟ یک دفترچه بردارید و نظرات خود را در مورد این سؤالات یادداشت کنید. در پاسخ به این سؤالات است که درمییابید چگونه با بحران وجودی کنار بیایید.
- به دنبال حمایت باشید. صحبت کردن با عزیزان در مورد اضطراب وجودی خود میتواند به شما کمک کند دیدگاه متفاوتی از زندگی به دست آورید و تأثیر مثبتی را که بر زندگی آنها داشتهاید به شما یادآوری کند. از آنها بخواهید به شما کمک کنند تا مثبتترین و تحسینبرانگیزترین ویژگیهای خود را شناسایی کنید.
- مدیتیشن را امتحان کنید. مدیتیشن میتواند به شما کمک کند افکار منفی را جایگزین کنید و از اضطراب و نگرانیهای وسواسگونهی مرتبط با بحران وجودی جلوگیری کنید.
-
به کسانی که دوستشان دارید اعتماد کنید. حمایت دوستان و خانواده ما هنگام مواجهه با یک بحران وجودی بسیار مهم است. این میتواند به ما کمک کند کمتر احساس تنهایی کنیم و حمایتهای بیرونی دریافت کنیم که ممکن است به ما در غلبه بر آن کمک کند.
-
احساس خود را بیان کنید. احساسات خود را نادیده نگیرید. مهم است که به آنچه این بحران به شما میگوید و چرا اتفاق میافتد گوش دهید. اگر با آن به عنوان متحد خود رفتار کنید و نه به عنوان دشمن خود، میتوانید مزایای زیادی برای آن پیدا کنید. سعی کنید افکار و سؤالات وجودی خود را یادداشت کنید و آنها را تجزیه و تحلیل کنید تا بفهمید آنها میخواهند به شما چه بگویند.
-
در چیزهای کوچک شادی پیدا کنید. هر زمان که دچار هر نوع بحرانی میشویم، ممکن است احساس کنیم همه چیز خاکستری به نظر میرسد و ممکن است لذت بردن از چیزهایی که قبلا انجام میدادیم برایمان دشوار باشد. از اینکه در این شرایط چقدر قدردانی میتواند کمک کند شگفت زده خواهید شد. سعی کنید چیزهایی را که به خاطر آنها سپاسگزار هستید در پایان روز یادداشت کنید و از چیزهای کوچک لذت ببرید.
-
روی آنچه میتوانید کنترل کنید تمرکز کنید. در یک بحران وجودی میتوان به راحتی احساس کرد که همهچیز از کنترل خارج شده است. به همین دلیل است که تمرکز بر آنچه میتوانید کنترل کنید میتواند بسیار اساسی باشد. وقتی روی این موضوع تمرکز کردید، آن را تجزیه و تحلیل کنید و چیزهایی را که میتوانید کنترل کنید مشخص سازید و در مورد چیزهایی که نمیتوانید کنترل کنید … آنها را رها کنید.
-
یک دفتر خاطرات سپاسگزاری داشته باشید. از یک قلم و کاغذ استفاده کنید و اهداف خود را بنویسید تا چیزهایی را که به خاطر آنها سپاسگزار هستید پیش روی چشم شما باشد. آنها میتوانند بزرگ یا کوچک باشند. شما میتوانید برای سلامتی خود، خانه خود یا یک لیوان آب تمیز سپاسگزار باشید. این به شما کمک میکند دوباره به زندگی خود متصل شوید و دوباره با ارزشها و هدفهای خود در تماس باشید.
-
دوباره با هدف زندگی خود ارتباط برقرار کنید. ریشه نگرانیهای وجودی ما این ترس است که در حال گذراندن یک زندگی بیمعنی هستیم. این اغلب ریشه در ناامیدی دارد. ارتباط مجدد با تفاوتی که میخواهید در جهان ایجاد کنید ممکن است نقطه عطفی در نگرانیهای وجودی شما باشد.
در حالی که درمان خاصی برای مقابله با اضطراب وجودی وجود ندارد، درمان هایی وجود دارد که می تواند مفید باشد. به عنوان مثال، رواندرمانی وجودی، طرحوارهدرمانی، درمان شناختی رفتاری (CBT) و دارو میتواند به رفع علائم اضطراب، افسردگی و سایر مسائل مربوط به سلامت روان که ممکن است همراه با اضطراب وجودی، از جمله افکار خودکشی باشد، کمک کند.
صحبت با یک متخصص می تواند در کاهش اضطراب وجودی بسیار مفید باشد. اگر متوجه شدید که با اضطراب وجودی دست و پنجه نرم میکنید، چه به دلیل یک تغییر زندگی باشد و چه به دلیل یک رویداد تغییردهنده زندگی، رویکردهای مراقبت از خود که بر یافتن معنا متمرکز هستند نیز ممکن است مفید باشند.
تاریخچه بحران وجودی
اصطلاح «بحران وجودی» ریشه در فلسفه اگزیستانسیالیسم دارد که بر معنا و هدف هستی از منظر کلی و فردی تمرکز دارد.
اگزیستانسیالیستها نسبت به روانپزشکان و روانشناسان به اضطراب نگاه متفاوتی دارند. آنها به جای اینکه اضطراب را مشکلی بدانند که باید حل شود، آن را بخشی اجتنابناپذیر از زندگی میدانند که همه آن را تجربه خواهند کرد. از منظر آنها اضطراب چیز مثبتی است و میتواند درسهای مهمی در مورد زندگی به ما بدهد.
آنها دغدغههای نهایی زندگی را مرگ، آزادی، انزوا و بیمعنا بودن میدانند. تصور میشود که این نگرانیها باعث ایجاد احساس ترس و اضطراب میشوند، زیرا ما هرگز نمیتوانیم مطمئن باشیم که انتخابهایمان درست بودهاند، و وقتی انتخابی صورت گرفت، جایگزین آن باید رد شود.
در سال 1844، سورن کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی نوشت: «هرکسی که یاد گرفته است به شیوه درست مضطرب باشد، غایت (زندگی) را آموخته است.» این بیانگر این ایده است که اضطراب وجودی فراتر از ترس از مشکلات روزمره است.
با جملهای از ویکتور فرانکل این مبحث را به پایان میرسانم:
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com