الگوهای تکراری مخرب: چرا ما اشتباهات خود را تکرار میکنیم؟
بررسی الگوهای تکراری

وقتی به زندگی خود نگاه میکنیم و انتخابها و تصمیمگیریهای زندگیمان را با خود مرور میکنیم احتمالاً به تعداد متنابهی از اشتباهات تکراری خواهیم رسید. البته علاوه بر اشتباهات تکراری ما تمایل داریم بسیاری از رفتارها را به صورت تکراری انجام دهیم. تعداد این تکرارها آنقدر زیاد است و این اشتباهات آنقدر به زندگی ما صدمه وارد کرده است که انگار اجباری در پس این تکرارها نهفته است. باید از خودمان بپرسیم چرا ما دچار اشتباهات تکراری میشویم و چرا باید خودمان به خودمان آسیب بزنیم؟ در این مقاله با ما باشید تا در مورد الگوهای تکراری مخرب مطالبی را بیاموزید.
الگوهای تکراری مخرب

در رابطه با الگوهای تکراری مخرب به عنوان مثال بارها در کارهای بالینی و کار با درمانجویان به این نتیجه میرسیم که آنها اشتباهات مختلفی را در رابطههایشان تکرار کردهاند و به شکل عجیبی این اشتباهات، تکراری هستند یا اینکه مخرج مشترکهای زیادی با هم دارند. آنها همیشه از اینکه در روابط آسیب میبینند شکایت دارند، و بارها طعم تلخ جدایی را چشیدهاند اما باز هم در رابطهی بعدی کار به همان جایی میرسد که رابطه قبلی هم به آنجا رسیده بود. فرض کنید هنگام آشپزی میدانیم که ریختن یک قاشق نمک، غذا را شور میکند ولی در آشپزی بعدی، باز هم یک قاشق نمک به آن اضافه میکنیم. این درحالی است که میدانیم این میزان نمک به شدت برای ما مضر است ولی انگار به ریختن نمک مجبوریم.
در روابط عاطفی هم از همین الگوهای تکراری مخرب استفاده میکنیم و مدام، خودمان از طریق انتخابهای اشتباه، تکرار رفتارهای نادرست و الگوهای تکراری مخرب به زخم خودمان نمک میزنیم. نکتهی جالبتر اینکه از اشتباهات خود درس عبرت هم نمیگیریم. البته همیشه به خودمان قول میدهیم که دفعهی بعد نمک نزنیم اما به محض اینکه نمک ببینیم، نمکزن ماهری میشویم.
با تکرار رفتارهای قدیمی و استفاده از روشهای همیشگی همیشه به همان نتایج قبلی میرسیم. در روابط عاطفی، بازیکن طرف مقابل عوض میشود اما ما همیشه در همان میدان خودمان بازی میکنیم و از قوانین و اصول یکسانی استفاده میکنیم. در نتیجه همیشه شکست میخوریم. بعد از هر شکست تلاش میکنیم از روش متفاوتی استفاده کنیم که البته در کوتاهمدت جواب میدهد.
به عنوان مثال، ممکن است در یک رابطه، به طرف مقابل خیلی ابراز محبت کنیم، وابستهاش شویم و تلاش کنیم همیشه در دسترس باشیم، کادوهای گرانقیمت بخریم و خود را یک عاشق دو آتیشیه نشان دهیم. در طول روز صدها بار به او زنگ میزنیم و وقتی پاسخمان را دیر میدهد شاکی میشویم و یا ابراز نگرانی میکنیم. دلمان میخواهد همیشه از حال و روزش خبردار باشیم و در این حین به محدودیتهای زندگی او توجه نمیکنیم. در نتیجه به مرور زمان طرف مقابل از رفتارهای وابستگی ما خسته و دلزده میشود و ممکن است ما به این نتیجه برسیم که دیگر به ما علاقهای ندارد. آتش عشق رو به خاموشی میرود.
سپس در رابطه بعدی تصمیم میگیریم که کممحلی کنیم، زیرا طرف مقابل وقتی نتواند ما را کشف کند همیشه دنبال ما خواهد بود. البته که در کوتاهمدت اینگونه خواهد بود اما وقتی ما کممحلی میکنیم به مرور زمان رابطه یکطرفه میشود و شریک عاطفیمان دوباره از ما خسته و دلزده میشود. بار دیگر آتشق عشق را به فنا میدهیم.
در بلندمدت در روابط مختلف این استراتژیها را تکرار میکنیم و گاهی اوقات در یک رابطه از هر دو استراتژی استفاده میکنیم اما باز هم به همان نتایج قبلی میرسیم، یعنی تنهایی و جدایی. علاوه بر اینکه این استراتژیها جزئی از الگوهای تکراری مخرب زندگی ماست نحوهی انتخاب کردن اولیهمان هم به صورت تکراری اشتباه از آب در میآید.
یکی از یافتههای علمی که مکرراً در پژوهشهای علمی روانشناسی و کارهای بالینی تکرار میشود این است که افراد با انتخابهایشان دست به بازآفرینی شرایط دوران کودکی خود میزنند. به عنوان مثال کسی که در دورهی کودکی خشونت زیادی را تجربه کرده است و از لحاظ جسمی یا حتی جنسی آسیب دیده است در بزرگسالی روابط را انتخاب میکند که دوباره خشونتهای مختلفی را تجربه کند. به عنوان مثال کسی که یک مادر طردکننده یا سختگیر داشته است عموماً کسانی را به عنوان همسر انتخاب میکند که سختگیر و سرزنشگر هستند. یا کسی که همیشه به خاطر تنبلی در مدرسه تنبیه شده است در بزرگسالی نیز دست به اهمالکاری میزند و دوباره توسط دیگران تنبیه میشود.
“کهنه سربازان جنگ ممکن است به عنوان مزدور شروع به فعالیت کنند، قربانیان زنای با محارم ممکن است روسپی شوند، و قربانیان آزار جسمی در دوران کودکی ممکن است ظاهراً باعث تحریک آزارهای بعدی در خانواده یا خودزنی شوند. برخی دیگر با متجاوز همذات پنداری میکنند و کاری را که با آنها انجام شده با دیگران انجام میدهند. از نظر بالینی، مشاهده میشود که این افراد وقتی در فعالیتهایی که یادآور تروما هستند شرکت نمیکنند، احساس مبهمی از دلهره، پوچی، بیحوصلگی و اضطراب دارند.”
الگوهای تکراری مخرب که افراد به صورت مداوم در انتخابها، شغل و روابط انجام میدهند یکی از گیجکنندهترین و مرموزترین پدیدهها و مفاهیم روانشناسی است. اولین کسی که این موضوع را کشف کرد زیگموند فروید بود که نام این پدیده را اجبار به تکرار نامید و نظریههای جدیدتر آن را هماهنگی شناختی نامیدهاند.
تعریف اجبار به تکرار
انجمن روانشناسی آمریکا اجبار به تکرار (الگوهای تکراری مخرب) را اینگونه تعریف کرده است:
در تئوری روانکاوی، نیاز ناخودآگاه به بازآفرینی آسیبهای اولیه به منظور تلاش برای غلبه بر آنها یا تسلط بر آنهاست. چنین آسیبهایی در موقعیتهای جدیدی که نماد نمونه اولیه تجربههاست است تکرار میشود.
اجبار به تکرار (الگوهای تکراری مخرب) گاهی اوقات بازسازی تروما نیز نامیده میشود. اجبار به تکرار (الگوهای تکراری مخرب) شامل تکرار موقعیتهای دردناک فیزیکی یا احساسی است که در گذشته اتفاق افتاده است. بازآفرینی و اجبار به تکرار ممکن است به شکل رویاهای تکرارشونده باشد و ممکن است به طرق مختلف بر روابط تأثیر بگذارد. کارشناسان چندین نظریه برای توضیح عواملی که ممکن است باعث ایجاد این پدیده شوند، دارند.
تعریف هماهنگی شناختی
هماهنگی شناختی به این معناست که باید بین افکار ما هماهنگی وجود داشته باشد و پیشبینیهایمان درست از آب دربیاید. به عنوان مثال اگر باور داشته باشم که دوست داشتنی نیستم پس نباید کسی از من خوشش بیاید. حالا اگر کسی از من خوشش بیاید آنگاه من دچار ناهماهنگی شناختی میشوم و در وضعیت مبهمی قرار میگیرم که مرا دچار اضطراب میکند. در نتیجه باید در موقعیتی قرار بگیریم که دوستداشتنی نباشم. بنابراین دست به کارها و رفتارهایی میزنم تا خودم را برای کسی که دوستم دارد دوستنداشتنی کنم. یا اینکه کسی را انتخاب کنم که خیلی مرا دوست نداشته باشد. نتیجه هر دو وضعیت، تکرار الگوهای مخرب است. بنابراین نیاز به هماهنگی شناختی باعث الگوهای تکراری مخرب میشود.
تبیین الگوهای تکراری مخرب
مکاتب مختلف رواندرمانی علتهای اجبار به تکرار را به طرق مختلفی توضیح میدهند. به عنوان مثال، درمانگران رفتاری، تکرارها را به عنوان عادات بدی در نظر میگیرند که میتوان با شرطیسازی آن را تغییر داد. درمانگران شناختی، تکرارها را به عنوان روشهای غیرمنطقی تفکر میدانند که میتوان آن را با تفکر منطقی تغییر داد. درمانگران روانکاوی تکرارها را به تجربیات دوران کودکی که در بزرگسالی تکرار میشوند، ربط میدهند. به عنوان مثال، کودکانی که مورد آزار قرار میگیرند، اغلب در بزرگسالی مورد آزار و اذیت قرار میگیرند.
فروید معتقد بود که الگوهای تکراری مخرب بازتابی از غریزه مرگ است – یک حرکت ناخودآگاه به سمت خود-تخریبی. اکثر روانکاوان مفهوم غریزه مرگ را رد کردهاند و معتقدند این حالتها و رفتارهای احساسی تکراری در اصل برای بقای روانی کودک سازگار و ضروری بودهاند، اما در بزرگسالی میتوانند خود-ویرانگر باشند. بسیاری از روانکاوان معاصر، تکرار را به عنوان تلاشی برای تسلط در نظر میگیرند – امید به اینکه این بار مادر یا پدر رفتار متفاوتی از خود نشان دهند. از این منظر، زنی که سعی میکند با لباس پوشیدن و اظهارات اغواکننده، تحلیلگر مرد خود را اغوا کند، ناخودآگاه آرزو میکند که تحلیلگر مرد (پدر) مانند پدرش احساسات جنسی خود را نسبت به او نشان ندهد.
جابجایی، فرافکنی و انتقال
الگوهای تکراری مخرب از طریق فرآیندهایی مانند جابجایی و فرافکنی انجام میشود. جابجایی شامل تجربه و رفتار با یک فرد به گونهای است که گویی شخص دیگری است. بنابراین، بیمار ممکن است تحلیلگر را طوری تجربه کند که گویی او مادرش است. فرافکنی شامل تجربه کردن شخص دیگری به گونهای که انگار همان احساسات شما را دارد. به عنوان مثال، بیمار احساس گناه میکند و تحلیلگر را به گونهای تجربه میکند که انگار او احساس گناه میکند. در روانکاوی، احساسات و تجربیاتی که بیمار نسبت به تحلیلگر دارد، «انتقال» نامیده میشود و تحلیل انتقال در مرکز فرآیند روانکاوی قرار دارد.
از طرف دیگر زیگموند فروید معقتد است که ناتوانی فرد در گفتگو یا یادآوری رویدادهای آسیبزای گذشته ممکن است باعث شود که این آسیبها به طور اجباری تکرار شوند. از نظر فروید اجبار به الگوهای تکراری مخرب به نیاز ناخودآگاه برای بازسازی آسیبهای اولیه اشاره دارد. فرد مبتلا به این الگوهای تکراری مخرب، این آسیبها را در موقعیتهای جدیدی تکرار میکند که ممکن است نمادی از ضربه اولیه باشد.
طرحوارههای ناسازگار اولیه

ممکن است بسیاری از ما در طول سالهای زندگیمان الگوهایی را برای رفتار کردن در خود ایجاد کنیم، چه مثبت و چه منفی، که به مرور زمان در ما ریشهدار میشوند. هر یک از ما یک دنیای ذهنی برای خود میسازیم و کشف میکنیم که چه چیزی برای ما مفید است که به آن طرحوارههای ناسازگار اولیه میگوییم. طرحوارههای ناسازگار اولیه، احکام، دستورات و شیوههای زندگی و انتخاب کردن ناخودآگاهی است که ما بر اساس تجربههای دوران کودکی خود آنها را آموختهایم. این شیوههای ناخودآگاه تفکر، ما را به سمتی سوق میدهند که انتخابهای ما دوباره رفتارهای ناکارآمد و شرایط ناگوار دورهی کودکیمان را بازآفرینی کنیم.
به عنوان مثال طرحوارهی بیاعتمادی و بدرفتاری باعث میشود که ما نسبت به همه چیز مشکوک باشیم و در پس هر رفتار و گفتار دیگران معنای بدی را پیدا کنیم. همیشه فکر میکنیم که دیگران قصد فریب دادن، دروغ گفتن، اذیت کردن و خیانت کردن دارند. وقتی با طرحواره بیاعتمادی وارد رابطه میشویم همیشه به طرف مقابل شک داریم، میخواهیم او را کنترل کنیم، تلاش میکنیم که موبایلش را چک کنیم و به هر ارتباط او با جنس مخالف حساسیتی تؤام با بدبینی نشان میدهیم. این الگوهای تکراری مخرب که از گور طرحواره بیاعتمادی ما بلند میشود همانند یک بمب هستهای کل رابطه را به خاک و خون میکشد. در نتیجه ما دوباره تنها میشویم و به این نتیجه میرسیم که از اول هم مشخص بود که دلش جای دیگری است. اما دلیل اصلی این است که از دست ما به ستوه آمده است.
طرحوارههای ناسازگار اولیه باعث میشوند که در مواقع استرس، نگرانی، عصبانیت، یا هیجانات دیگر، آنچه را که آشناست و احساس امنیت به ما میدهد، تکرار میکنیم. این باعث ایجاد نشخوار افکار و همچنین الگوهای منفی در واکنشها و رفتارها یا همان الگوهای تکراری مخرب میشود.
به عنوان مثال، کسی که با احساس ناامنی و حسادت دست و پنجه نرم میکند، متوجه میشود که وقتی طرف مقابلش فوراً به تماس یا پیامی پاسخ نمیدهد، ذهنش شروع به سرگردانی به سمت افکار منفی و معیوب میکند. افکار شروع به انباشته شدن و از نظر عاطفی بر فرد غلبه میکنند که منجر به اتهامات نادرست و آسیب غیرعمدی به رابطه میشود.
علیرغم عدم تمایل به این واکنش، فرد در طول سالها الگویی ایجاد کرده است که پس از آن برای او آشنا میشود. با واکنش متفاوت، هرچند مثبتتر، احساس غریبگی میکند. وقتی شخصی سالها کاری را به همین شکل انجام داده است، حتی اگر برای خودش و دیگران ضرر داشته باشد، به انجام آن ادامه میدهد.
افراد همچنین در صورتی که رفتارشان به هر طریقی پاداشدهنده باشد یا باورهای منفی خود را تایید کند، به حالتهای قبلی باز میگردند. برای کسی که در زمان پریشانی عاطفی به خود صدمه میزند، این رفتاری است که به طور لحظهای درد را تسکین میدهد حتی اگر بعداً فرد از آن احساس شرم کند. در مثال فردی که به طور مداوم وارد روابط آزاردهنده میشود، ممکن است متوجه شویم که او بسیار ناامن است و معتقد نیست که شایسته مراقبت است.
بازآفرینی اشکال مختلفی دارد که یکی از آنها رویا است. بر اساس یک مطالعه موردی در سال 1990، فردی که دارای اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) است، ممکن است رویاهای تکرار شوندهای از تجربه یا ضربه اولیه داشته باشد.
همچنین بسیاری از مردم در زندگی فعلی خود آسیبهای گذشته را دوباره تجربه میکنند. به عنوان مثال، افرادی که در دوران کودکی تجربه آزار جنسی را دارند، در بزرگسالی نیز بیشتر آن را تجربه میکنند.
علاوه بر این، فردی که در دوران کودکی خود خشونت را تجربه میکند، ممکن است در زندگی بعدی مرتکب خشونت شود. درماندگی که در دوران کودکی احساس میکردند ممکن است آنها را برانگیزد تا اقدامات شدیدی را انجام دهند تا خشونت را تکرار نکنند. این رفتار نوعی بازنمایی است.
اگرچه این مثالها اثرات منفی الگوهای تکراری مخرب را نشان میدهند، بازآفرینی نیز میتواند به طور بالقوه مثبت باشد. نمونهای از بازآفرینی تطبیقی ممکن است زمانی باشد که یک فرد غمگین مکرراً داستانهایی در مورد عزیز از دست رفته خود تعریف میکند. این کار به آنها امکان میدهد تا از غم فقدان عبور کنند و میتواند دردی را که معمولاً با سوگواری همراه است کاهش دهد.
مکانیزمهای دفاعی
افراد ممکن است روشی سفت و سخت یا غیرقابل انعطاف برای دفاع از خود در برابر تجربه تکرار تروما داشته باشند، اما داشتن این مکانیسمها میتواند به هر حال ناخواسته منجر به بازسازی مجدد و الگوهای تکراری مخرب شود.
به عنوان مثال، فردی که در دوران کودکی خود رهاشدگی را تجربه میکند، ممکن است بعداً در زندگی برای اجتناب از احساس تنهایی یا غفلت، در روابط خود رفتاری مالکانه داشته باشد. با این حال، ممکن است فردی که این رفتار را انجام میدهد در نهایت، شریک زندگی خود را از دست بدهد و ممکن است دوباره احساسات تنهایی را تجربه کند.
بینظمی عاطفی
بینظمی عاطفی به داشتن واکنشهای عاطفی ضعیف در پاسخ به محرکهای منفی مربوط میشود. به عنوان مثال، افرادی که به طور مکرر و شدید از سوی والدین یا مراقب خود مورد تایید قرار نمیگیرند، ممکن است عزت نفس پایینی داشته باشند. همچنین ممکن است نسبت به انتقاد بسیار حساس باشند. در نتیجه، در روابط بعدی، این افراد ممکن است هر گونه انتقادی را تند و تیز و توهینآمیز بدانند و با خصومت به آن پاسخ دهند و بدین ترتیب الگوهای تکراری مخرب رخ میدهد.
دستیابی به تسلط
فرد از طریق الگوهای تکراری مخرب تجربههای آسیبهای گذشته خود را تکرار میکند تا از این طریق بتواند راهی برای مقابله و التیام آنها پیدا کند و به تسلط بر آنها برسد. مشکل این نظریه این است که بازآفرینی تجربههای آسیبزا به ندرت بدون درمان، منجر به تسلط میشود. در عوض، افراد آسیبدیده اغلب زندگی آسیبدیدهای دارند.
تئوری بیش از حد برانگیختگی
یک مطالعه قدیمیتر درباره الگوهای تکراری مخرب در سال 1989 به این نتیجه رسیده است که برانگیختگی فیزیولوژیکی ممکن است در اجبار به تکرار نقش داشته باشد. این بدان معناست که فرد نسبت به محرکهایی که آسیب اولیه را به او یادآوری میکند، واکنش بیشتری نشان میدهد. برانگیختگی بیش از حد میتواند منجر به طیف وسیعی از علائم، از جمله اضطراب، افزایش ضربان قلب و استرس شود. این نوع پاسخ میتواند مانع از توانایی فرد برای قضاوت منطقی شود.
سخن پایانی در مورد الگوهای تکراری مخرب
اجبار به تکرار، یا الگوهای تکراری مخرب، ممکن است به دلیل تجربیات دردناک مختلف در اوایل زندگی، مانند سوء استفاده فیزیکی، جنسی، یا عاطفی رخ دهد. ناتوانی در حل یا ادغام ترومای گذشته میتواند باعث شود که فرد شرایط را دوباره زنده کند.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com