انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژینظریه های رواندرمانی

آشنایی با مفاهیم و فنون واقعیت درمانی ویلیام گلاسر

واقعیت درمانی نوعی از رواندرمانی است که دکتر گلاسر آن را در سال 1965 معرفی کرد. رویکرد گلاسر در رواندرمانی کاملاً مبتنی بر نظریه انتخاب است. از این رو فهمیدن نظریه‌ی انتخاب، توانایی استفاده مؤثر از واقعیت درمانی را افزایش می‌دهد.

از آنجایی که منشأ تقریباً همه مشکلات انسانی به دلیل ارتباط نامطلوب یا عدم وجود ارتباط با افراد مهم است، هدف واقعیت درمانی کمک به افراد برای برقراری ارتباط مجدد است. واقعیت درمانی مبتنی بر این ایده است که انسان چندین نیاز متمایز دارد و مشکلات عاطفی، ذهنی و رفتاری زمانی ایجاد می شود که یکی از این نیازها برآورده نشود.

زندگی‌نامه ویلیام گلاسر

ویلیام گلاسر متولد ۱۹۳۵ در کلیولند اوهایو بود. پدرش که اصالتاً اهمل روسیه بود در ۱۹۰۵ به آمریکا مهاجرت کرده بود. مادر ویلیام برای او خیلی الهام‌بخش بود به ویژه در درس خواندن و موزه رفتن و سایر مکان‌های فرهنگی-تفریحی.

ویلیام گلاسر ابتدا وارد دوره مهندسی شد و بعد از مدتی کار مهندسی، تحصیلات روان‌شناسی خود را شروع کرد. سپس یکی از استادانش او را تشویق کرد که روان‌پزشکی بخواند. او دوره انترنتی خود را در بیمارستان لوس‌آنجلس غربی و یک سال را در دانشگاه یو سی ال ای گذراند.

در این دوران ویلیام گلاسر به این نتیجه رسید که پرداختن به گذشته در درمان، به گونه‌ای که در درمان فرویدی رخ می‌دهد نمی‌تواند مشکلات بیماران را حل کند. در واقع برای حل مشکلات روان‌شناختی درمانجویان باید به سراغ مشکلات فعلی‌شان برویم.

سال ۱۹۶۵ ویلیام گلاسر کتاب معروف خود یعنی واقعیت‌درمانی را منتشر کرد. گلاسر نام نظریه‌ای را که بر اساس آن واقعیت‌درمانی را می‌ساخت، نظریه کنترل گذاشت. بنیاد دبلیو. کلمنت به گلاسر جایزه‌ای بابت خدماتش داد. در همان زمان او مؤسسه واقعیت‌درمانی را تأسیس کرد. در همین دوران او مدارس بدون شکست را نیز راه‌اندازی کرد که در آن معلمان به دانش‌آموزش هویت موفق نه هویت مردود را پرورش می‌دهند.

همسر اول گلاسر، نائومی در ۱۹۹۲ درگذشت. او همراه گلاسر بر روی واقعیت درمانی کار می‌کرد. پس از مرگ او، گلاسر با کارلین فلوید ازدواج کرد. گلاسر در اواخر دهه‌ی ۱۹۹۰ تصمیم گرفت نام نظریه‌اش را از نظریه‌ی کنترل به نظریه انتخاب تغییر دهد چون می‌خواست بر دو مفهوم مسئولیت‌پذیری و انتخاب، بیشتر تأکید کند.

واقعیت درمانی چیست؟

نظریه واقعیت درمانی
نظریه واقعیت درمانی

در هسته خود، واقعیت درمانی شکلی از رواندرمانی است که هدف آن کمک به افراد با نیازهای برآورده نشده، تعیین اهداف، حل مشکل و ایجاد ارتباطات معنادارتر با دیگران است.

واقعیت‌درمانی بر این باور است که ناراحتی و رنج‌های انسان ناشی از قطع ارتباط با دیگران، تلاش برای کنترل دیگران، و سرزنش کردن و مقصر دانستن دیگران بابت غم و ناراحتی خود است. واقعیت درمانی بر این باور تأکید دارد که روابط خوب، نقش مهمی در زندگی موفق و شاد بازی می‌کند.

گلاسر با نظریه‌های روانکاوی درباره نقش گذشته و عوامل ناهشیار در شکل‌گیری شخصیت و مشکلات روان‌شناختی و نقش دستیابی به بینش در درمان مخالف بود. از نظر واقعیت درمانی، این تلاش‌ها به‌کلی بیهوده‌اند.

از نظر واقعیت درمانی به دلیل اینکه روان‌شناسی روی کنترل بیرونی تمرکز کرده است نتوانسته به بهبود زندگی انسان‌ها کمک کند. در عوض اگر روان‌شناسی بر کنترل درونی تمرکز کند توانایی زیادی برای حل مشکلات و بهبود زندگی به دست می‌آورد. واقعیت درمانی گلاسر معتقد است که روان‌شناسی باید بر اراده‌ی آزاد و مسئولیت‌پذیری تأکید کند.

نظریه واقعیت درمانی را اصولا در دسته‌ی درمان‌های وجودی و انسانگرایی قرار می‌دهند. حق انتخاب کردن، آزادی و مسئولیت‌پذیری مفاهیمی هستند که او از نظریه‌های وجودی اتخاذ کرده است. همچنین دو مفهوم بقا و تعلق خاطر را از سلسله‌مراتب نیازهای مازلو گرفته است.

با این وجود، گلاسر معتقد بود که نیازی نیست نیازها را به صورت سلسله‌مراتبی در نظر بگیریم. زیرا در این صورت باید ابتدا نیازهای سطح پایین برآورده شود سپس نیازهای سطح بالا. در عوض او معتقد بود که نیازها با هم رقابت می‌کند و تعارض‌های درون‌نیازی ایجاد می‌شود و هر نیازی که مسلط شود برای برآورده کردن آن تلاش می‌شود. علاوه بر این‌ موارد، ویلیام گلاسر از نظریه‌های شناختی، رفتاری، زیست‌شناختی و برساخت‌گرایی نیز استفاده کرد.

یکی از شخصیت‌های دیگر که در واقعیت درمانی نقش مهم و برجسته‌ای دارد رابرت وبولدینگ است. او کتاب واقعیت درمانی برای قرن بیست و یکم (۲۰۰۰) را نوشته است.

نظریه واقعیت درمانی

نظریه انتخاب
نظریه انتخاب

تئوری انتخاب معتقد است که تمام رفتارهای انسان در پی برآوردن پنج نیاز اساسی است. گلاسر (۱۹۹۸) نظریه انتخاب را «روان‌شناسی نوین آزادی شخصی‌» نامید و معتقد بود که تابع سه اصل است:

۱. هر آنچه انسان‌ها انجام می‌دهند، رفتار است

۲. تقریبا تمام رفتارها انتخابی هستند

۳. آدم‌ها تحت حمایت ژن‌ها نیازهای اساسی خود را ارضا می‌کنند.

بر اساس این نظریه، همه رفتارهای انسان نتیجه انتخاب است و این انتخاب‌ها تنها بر عهده انتخاب‌کننده است. یک فرض اساسی این نظریه این است که ما نمی‌توانیم افراد دیگر را تغییر دهیم و تنها چیزی که می‌توانیم کنترل کنیم خودمان هستیم. نظریه انتخاب مبتنی بر این ایده است که زندگی ما محصول انتخاب‌هایی است که می‌کنیم و نه چیزی بیشتر.

مفاهیم زیربنایی نظریه انتخاب عبارت‌اند از:

  • انتخاب و کنترل
  • نیاز و تعارض‌های درون‌ نیازها
  • دنیای کیفی
  • رفتار کلی
  • سطوح تعهد.

انتخاب و کنترل

ویلیام گلاسر برای نظریه انتخاب ده اصل اساسی را معرفی کرده است که در این قسمت آن‌ها را با هم مرور می‌کنیم:

  1. ما فقط می‌توانیم رفتار خودمان را کنترل کنیم نه رفتار دیگران را.
  2. تمامی آنچه که ما می‌توانیم به یکدیگر بدهیم اطلاعات است.
  3. همه مشکلات روانی بلندمدت، مشکلات رابطه‌ای هستند.
  4. مشکلات مرتبط با رابطه، بخش همیشگی زندگی فعلی ما هستند.
  5. می‌توانیم از تأثیر گذشته بر زمان حال صرف نظر کنیم و نیازهای اساسی‌مان در زمان حال را برآورده کنیم و برای برآورده کردن آن‌ها در آینده برنامه ریزی کنیم.
  6. فقط می‌توانیم با برآورده کردن عکس‌های درون دنیای کیفی خود، نیازهایمان را برآورده کنیم.
  7. هر آنچه انجام می‌دهیم رفتار است.
  8. تمام رفتارها، رفتار کلی هستند و از چهار مؤلفه‌ی عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی تشکیل شده‌اند.
  9. تمام رفتارهای کلی، انتخابی هستند ولی فقط روی عمل و فکرمان کنترل داریم. ما می‌توانیم احساس و فیزیولوژی خود را به طور غیرمستقیم و آن هم از طریق انتخاب عمل و فکرمان کنترل کنیم.
  10. همه رفتارهای کلی توسط افعال تعیین و بر اساس مشخص‌ترین بخش آن‌ها نام‌گذاری می‌شوند.

از نظر واقعیت درمانی، انگیزه‌ی اصلی انسان‌ها برآورده کردن نیازهای اساسی است. شرایط بیرونی نمی‌توانند شخص را مجبور به عمل کند. آدم‌ها پیوسته طوری رفتار می‌کنند که به حداکثر لذت و حداقل درد و رنج می‌رسند. این که لذت یا درد و رنج را تجربه کنند، تابع نحوه ارضای نیازهای اساسی است: ارضای نیازها، لذت به دنبال دارد و ارضا نشدن نیازها، رنج و درد.

کنترل کلی بر فعالیت، تابع فعالیت مغز است. مغز دستگاهی است که خود را تنظیم می‌کند؛ مغز با تغییر دادن دنیای اطرافش سعی می‌کند تعادل حیاتی را حفظ کند. وقتی انسان‌ها نیازهایشان را به طور مؤثری اضا کنند، احساس کنترل و تسلطی شبیه احساس کنترل و تسلط یا خودشکوفایی پیدا می‌کنند. مردم انتخاب‌های سالم و ناسالمی انجام می‌دهند. انتخاب‌های آن‌ها هم رفتارهایی هستند که معرف تلاش‌شان برای ارضای نیازها است.

آدم‌ها دوست دارند در مواقعی که دیگران به خواسته‌شان تن نمی‌دهند و آنطور که آن‌ها می‌خواهند عمل نمی‌کنند به زور متوسل شوند. تمایل اشخاص برای کنترل، بر سه باور زیربنایی مبنی است:

۱. رفتار پاسخی به محرکی بیرونی است (مثل جواب دادن به صدای زنگ در)

۲. انسان می‌تواند دیگری را وادار کند طبق میل او رفتار کند؛ و دیگران می‌توانند فکر، عمل و احساس شخص را کنترل کنند.

۳. اگر دیگران طبق میل ما عمل نکنند، باید ‌آن‌ها را تنبیه، تحقیر یا تهدید کنیم.

آدم‌ها از لحاظ روشی که برای ارضای نیازهای خود به کار می‌برند، با هم فرق دارند. یکی ممکن است به پول و قدرت رو آورد و دیگری مجری بی‌همتای فلان کار شود. وقتی یک نفر سعی می‌کند دیگری را کنترل کند تأثیری منفی بر جا می‌گذارد که در روابط، محیط کار، و محیط ترتیبی او نمایان می‌شود.

پیامد این اصل که آدم‌ها رفتارشان را انتخاب می‌کنند این است که مسئول رفتارشان هستند. گلاسر معتقد است رفتار انسان – شامل اعمال، افکار و احساسات – از درون نشئت می‌گیرند نه از بیرون.

سازنده‌ترین سؤالی که باید بپرسیم این است که چطور می‌توانم طبق میل خودم زندگی کنم و در عین حال با دیگران کنار بیایم؟ برای پاسخ به این سؤال باید بدانیم که انسان‌ها آزادند تا رفتارشان را انتخاب و می‌توانند خودشان را کنترل کنند.

بنابراین محور اصلی نظریه انتخاب و واقعیت‌درمانی این باور است که شخص فقط می‌تواند خودش را کنترل کند. بنابراین «من تنها کسی هستم که می‌توانم نیازهایم را ارضا کنم».

نیازها و تعارض‌های درون‌نیازی

آدم‌ها تحت تأثیر پنج نیاز اساسی هستند که به صورت ژنتیکی تعیین شده‌اند. این پنج نیاز اساسی، نیروهای درونی هستند که آدم‌ها را به ارضای خود وامی‌دارند:

  • نیازهای مرتبط با بقا: این نیازها باعث می‌شود که ما به دنبال دستیابی به غذا، هوا، آب، حفظ دمای بدن و رابطه جنسی مناسب برآیند.
  • نیاز به تعلق خاطر: این نیازها باعث می‌شود برای داشتن روابط سالم به یکدیگر عشق بورزیم، همکاری کنیم و با هم شریک شویم. تعلق خاطر در قلب سلامت روان جا دارد.
  • نیاز به قدرت: این نیاز باعث می‌شود که به دنبال دستاورد باشیم، با هم رقابت کنیم، کنترل درونی داشته باشیم و احساس کنیم که افسار زندگی‌مان در دست خودمان است. ارضای قدرت می‌تواند به شکل دستیابی به موفقیت باشد. تعارض وقتی ایجاد می‌شود که آدم‌ها دیگران را فدای نیاز به قدرت خود کنند، به طوریکه نیازشان به قدرت موجب کاهش توان دیگری در ارضای نیازش به قدرت می‌شود.
  • نیاز به آزادی: این نیاز ما را به سوی استقلال و خودمختاری سوق می‌دهد. آزادی موجب متعادل شدن توان انتخابگری شخص و تلاش دیگران برای ارضای نیازشان به قدرت و کنترل می‌شود. قدرت و آزادی معمولاً به هم ربط دارند. قدرت داشتن بدون آزادی داشتن سخت است.
  • نیاز به تفریح: این نیاز به معنای نیاز به لذت بردن از زندگی و خوش بودن است. آدم‌ها در جریان یادگیری و زندگی به بازی و خنده نیاز دارند. لذت بردن و خوش بودن به آدم‌ها کمک می‌کند چیزهای بیشتری درباره خود یاد بگیرند. تجربه‌های لذت‌بخش به آدم‌ها کمک می‌کند خود را از دیگران متمایز کنند و با یکدیگر رابطه برقرار کرده و نیازشان به عشق و تعلق خاطر را برطرف کنند. بازی، صمیمیت اشخاص را بیشتر می‌کند چون با سرمایه‌گذاری مشترک وقت و انرژی برای ارضای نیازشان به تفریح و لذت به هم پیوند می‌خورند.

تمام نیازهای یک انسان متعادل با هم کار می‌کنند. البته نیازها می‌توانند با یکدیگر همپوشانی داشته باشند، یکدیگر را ارتقاء دهند، با یکدیگر رقابت کنند، و با یکدیگر در تعارض قرار گیرند. در هر مقطع، یک نیاز می‌تواند از نیاز دیگر شدیدتر باشد.

دنیای کیفی

بر اساس نظر گلاسر، جوهر زندگی یا آنچه به آن «آرمان‌شهر شخصی» می‌گوییم دنیای کیفی است. هر کسی برای خودش دنیای کیفی ويژه‌ای دارد و در ذهنش عکس‌هایی در رابطه با پنج نیاز ترسیم می‌کند. دنیای کیفی شبیه آلبوم عکسی است که در آن اشخاص، چیزها، عقاید و آرمان‌هایی وجود دارد که از نظر وی کیفیت زندگی او را بالا می‌برد. ارضای نیازها از طریق عکس‌های درون دنیای کیفی صورت می‌گیرد. دنیای کیفی حاوی باورهای اصلی و انتظارات ما و راه‌های ارضای نیازها است.

آدم‌ها گاهی اوقات برای دسترسی به عکس‌های ذهنی که تصور می‌کنند قادرند در ارضای نیازهای اساسی به آن‌ها کمک کنند به این تصاویر روی می‌آورند از آن‌ها دوری می‌کنند. آن‌ها خواسته‌های حسی خود را لحظه‌به‌لحظه با تصویر موجود در آلبوم عکس ذهنی‌شان مطابقت می‌دهند. اکثر ادراک‌هایی که در دنیای کیفی ذخیره می‌شوند دیداری هستند و بنابراین همچون عکس در ذهن ما نمایان می‌شوند.

محتوای این آلبوم‌ عکس ذهنی، نقش تعیین‌کننده‌ای در کیفیت روابط دارد و می‌تواند موجب هماهنگی یا خصمانه بودن روابط شود. تعارض وقتی پیش می‌آید که خواسته‌های دنیای کیفی یکی از طرفین با خواسته‌های دیگرش یا با خواسته‌های دنیای کیفی طرف مقابل تعارض دارند.

هرچند اشخاص دارای دنیای کیفی ویژه خود هستند که حاوی دانش جهت‌دهنده به رفتارشان است ولی عده کمی از آنها از وجود چنین دنیایی و تأثیر عکس‌های ذهنی بر رفتارشان واقف هستند. وقتی آدم‌ها درک بهتری از تأثیرگذاری دنیای کیفی بر رفتار رو روابط‌شان پیدا می‌کنند با یکدیگر بهتر کنار می‌آیند و صلح و آرامش در دنیا بیشتر می‌شود.

امکان ندارد به طور کامل درون دنیای کیفی‌ شخصی خودمان زندگی کنیم. نیازهای درون دنیای کیفی‌مان باید در دنیای واقعی برآورده شوند. وقتی خواسته‌های آدم‌ها در دنیای کیفی با دنیای واقعی جور در نمی‌آید ناکام و غمگین می‌شوند و نامؤثر رفتار می‌کنند.

رفتار کلی

رفتار کلی از چهار مؤلفه‌ی جدایی‌ناپذیر تشکیل شده‌اند و سلوک شخص را می‌سازند: عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی.

آدم غمگین اعتقاد ندارد خودش، غم و بدبختی را انتخاب کرده است. غیرمنطقی به نظر می‌رسد که اگر حق انتخاب داشته باشد، نارضایتی را انتخاب کند ولی او غم و غصه را انتخاب کرده است.

سازه رفتار کلی، فهمیدن این موضوع را که آدم‌ها چطور هیجان خاصی را انتخاب می‌کنند آسان می‌کند. شخص معمولاً نمی‌داند کنترل احساسات در دست اوست چون همانند تفکر و عملکردش، بر هیجاناتش کنترل مستقیم ندارد. کنترل احساسات و واکنش‌های فیزیولوژیایی کمتر مستقیم است.

رفتار کلی برای ارضای دنیای کیفی و مانور دادن در برابر دنیای بیرون مورد استفاده قرار می‌گیرد تا شخص بتواند نیازها و خواسته‌هایش را برآورده سازد. بنابراین هر آنچه آدم‌ها رفتار کلی را بیشتر بفهمند و کنترل آن را بیشتر تمرین کنند، اعمالشان مؤثرتر خواهد شد.

سطح تعهد

سطح تعهد به میزان جدیت شخص، شدت عمل او و اراده‌اش برای تغییر بستگی دارد. سطح تعهد از کمترین به بیشترین، پنج سطح هستند:

  • اصلا نمی‌خواهم اینجا باشم
  • این نتیجه را می‌خواهم ولی نمی‌خوام تلاشی برای رسیدن به آن بکنم.
  • سعی خودم را خواهم کرد. ممکن است تغییر کنم.
  • می‌توانم تغییر کنم. تمامی سعی خودم را خواهم کرد.
  • برای رسیدن به هدفم هر کاری را از دستم برآید خواهم کرد.

هرچه درمانجو متعهدتر باشد، احتمال اینکه طرح و برنامه‌اش را با موفقیت اجرا کند بیشتر است.

رفتار بهنجار و نابهنجار

شخص سالم استفاده از رفتار اثربخش، تعادل بین پنج نیاز فطری، رسیدن به خواسته‌هایش از دنیای بیرون و در عین حال، کنار آمدن با آدم‌های مورد نیازش و داشتن روابطی مسالمت‌آمیز با آن‌ها را انتخاب می‌کند. روابط خوب با تعهد بالا همراه است.

عکس‌های ذهنی دنیای کیفی چنین شخصی با واقعیت دست‌یافتنی بیرون همخوانی دارد که به ارضای احساسات او منجر می‌شود. شخص سالم انتخاب‌های زندگی‌افزا می‌کند طوری که با رفتارهایی همچون داوطلب شدن، کارهای با معنی و هدفمند و حضور در اماکن مذهبی به آسایش جامعه کمک می‌کند.

به نظر گلاسر فقط کسانی بیمار روانی‌اند که اختلال ژنتیکی یا عضوی دارند. به نظر او کسانی که ناراحتی روانی دارند، بیمار روانی محسوب نمی‌شوند بلکه فقط غم و غصه دارند. واقعیت‌درمانگرها از DSM استفاده نمی‌کنند. بر اساس واقعیت درمانی کسانی که برچسب بیماری روانی دارند صرفاً به دلایل زیر رفتارهای نامؤثری دارند:

  • از برقراری رابطه‌ای رضایت‌بخش در زمان حال بازمانده‌اند، نیاز آنان به عشق و تعلق خاطر برآورده نشده و طوری رفتار نمی‌کنند که بتوانند عشق بورزند و تعلق‌خاطر داشته باشند یا بتوانند آن‌طور که می‌خواهند زندگی خود را بگذرانند.
  • مسئولیت مشکلات را مکررا به گردن دیگران می‌اندازند و وقت‌شان را یا صرف کنترل دیگران می‌کنند یا سعی می‌کنند از تلاش برای کنترل آن‌ها فرار کنند.
  • در درمان از پرداختن به مشکل واقعی اجتناب می‌ورزند و در مقابل، یکسره شکایت و انتقاد می‌کنند، روی رنج و درد تمرکز می‌کنند و کسانی که آن‌ها را مجبور به درمان کرده‌اند، مسئول مشکلات‌شان می‌دانند. آن‌ها این مسئولیت را برعهده نمی‌گیرند که برای ارضای نیازهایشان باید رفتار مؤثری در پیش بگیرند.
  • از پرداختن به غم و غصه فعلی خود اجتناب می‌ورزند و دیگران، اتفاقات گذشته یا اتفاقات آینده را مسئول بدبختی خود می‌دانند.
  • از روبرو شدن با این واقعیت که فقط رفتارشان را می‌توانند کنترل کنند اجتناب می‌کنند و این حقیقت را نمی‌پذیرند که آنچه از آن گله دارند، به طور مستقیم یا غیرمستقیم انتخاب کرده‌اند.

رفتار نابهنجار، انتخاب شخص است. نشانه‌های رفتار نابهنجار هم تلاش‌های ناموفق او برای حل مشکل مربوط به رفع نیازهایش است. گلاسر در توصیف بیماری‌های روانی به جای اسم از فعل می‌کند تا بر نقش انتخاب رفتارها تأکید کند و این طرز فکر را تقویت کند که شخص، بازیچه‌ی نیروهای بیرونی یا شرایط درونی غیرقابل کنترل نیست و خودش اعمالش را انتخاب می‌کند. بنابراین شخص در مورد رفتارش می‌تواند کاری بکند و مسئولیت ایجاد تغییر بر دوش درمانجو است.

برای مثال در مورد تشخیص افسردگی عمده از اصطلاح افسرده کردن استفاده می‌کند چون شخص، افسرده شدن را انتخاب می‌کند. ساختن فعل از اسم، این نظر را مورد تأکید قرار می‌دهد که وضعیت تحت اختیار و در حوزه انتخاب شخص است و رویداد بیرونی که برای او اتفاق می‌افتد، نیست.

اجرای واقعیت درمانی

واقعیت درمانی
واقعیت درمانی

سنجش و تشخیص

در جریان مصاحبه درمانگر با درمانجو ارتباط برقرار می‌کند. درمانگر تلاش می‌کند از تشخیص‌های DSM استفاده نکند و به دنبال مشکل اصلی یعنی رابطه‌ای غیررضایت‌بخش می‌گردد.

طول درمان

واقعیت‌درمانگرها باید خلوص داشته و خصوصیات شخصیتی مشخصی داشته باشند. به عنوان مثال او باید در زندگی خودش موفق باشد، روابط مستحمکی داشته باشد، بتواند درباره هر موضوعی بحث کند، با هر آدمی بتواند رابطه برقرار کند و راحت باشد، دانش کافی درباره دنیا و شوخ‌طبعی هم داشته باشد.

در جلسات بر زمان حال تأکید می‌شود. هیچ مدت خاصی برای درمان در نظر گرفته نمی‌شود.

اهداف فوری واقعیت درمانی عبارت اند از:

  • کار کردن روی مشکل اصلی که رابطه غیررضایت بخش فعلی یا بی‌رابطه بودن درمانجوست.
  • کمک به درمانجو برای ارتباط مجدد با کسانی که رابطه رضایت‌بخشی با آن‌ها داشته است
  • آموزش نظریه انتخاب به درمانجو

تکنیک‌های درمانی

واقعیت درمانی از ایده توجه مثبت بی‌قید و شرط دوری می کند، اگرچه هنوز از درمانگران انتظار می‌رود که محیطی امن و محترمانه برای مراجع فراهم کنند. درعوض، درمانگر به‌عنوان نوعی «راهنمای واقعیت» برای مراجع عمل می‌کند و توجه او را به سمت رفتارهایی راهنمایی می‌کند که به او در دستیابی به اهدافش کمک نمی‌کند و انواع انتخاب‌هایی را که در دسترس او هستند، شناسایی می‌کند.

نقش درمانگر در واقعیت درمانی این است که به درمانجو کمک کند تا بر آنچه می‌تواند انجام دهد تمرکز کند و آنها را از تمرکز بر گذشته خود به جای حال یا علائم خود به جای علت دور کند (موسسه ویلیام گلاسر، 2010).

درمانجو در واقعیت درمانی احتمالاً تشویق می‌شود تا موارد زیر را انجام دهد:

  • روی زمان حال تمرکز کند نه گذشته
  • از بحث در مورد علائم خودداری کند
  • انرژی خود را بر تغییر افکار و رفتار خود متمرکز کند
  • از انتقاد، سرزنش و/یا مقایسه خود با دیگران بپرهیزد
  • از تکیه بر بهانه‌هایی برای رفتار خود، چه مشروع باشد و چه غیر مشروع، خودداری کند
  • برنامه‌ریزی‌های مشخص و اهداف هوشمندانه انجام دهد (موسسه ویلیام گلاسر، 2010).

ممکن است درمانجویان تشویق شوند تا طرح‌های «SAMIC3» را انجام دهند، برنامه‌هایی که عبارتند از:

  • S – ساده
  • A – قابل دستیابی
  • M – قابل اندازه‌گیری
  • I – فوری
  • C – سازگار
  • C – درمانجو محوری
  • C – متعهد به …. (Wubbolding، 1991)

به طور کلی واقعیت درمانی موفقیت‌آمیز دو بخش اساسی دارد: ساختن محیط درمانی مناسب و اجرای روش‌های درمانی.

ساختن محیط درمانی

درمانگر برای ایجاد رابطه و محیط درمانی خوب از تماش چشمی خوب، رفتار مؤدبانه و خوب گوش دادن استفاده می‌کند. همچنین اصول نظریه انتخاب را به او آموزش می‌دهد. درمانگر گاهی به چهارچوب‌دهی مجدد، تجویز و فنون تناقضی متوسل می‌شود. گاهی اوقات درمانگر سکوت می‌کند تا درمانجو فکر کند که این سکوت نیز مسئولیت درمانجو را مورد تأکید قرار می‌دهد.

اجرای روش‌های درمانی: خواسته‌ها، مسیر، ارزیابی و برنامه‌ها (WDPE)

خواسته‌ها. برای اینکه بفهمیم انگیزه‌های آدم‌ها چیست، باید بفهمیم چه می‌خواهند. درمانگر به درمانجو کمک می‌کند به دنیای کیفی خود پی ببرد و با آن تماس برقرار کند، عکس‌های ذهنی درون آن را کشف کند و بفهمد کدام عکس‌ها در آین آلبوم عکس ذهنی سالم‌اند و کدام یک ناسالم تا اهمیت و معنای آن‌ها تعیین شود و بفهمد چه چیزی در حال تعادل است و چه چیزی از تعادل خارج شده است. درمانگر به درمانجو کمک می‌کند سطح تعهدش به خواسته‌هایش را بسنجد.

مسیر. منظور رفتارهایی است که درمانجو از آن‌ها برای رسیدن به آنچه در دنیای کیفی‌اش تجسم می‌کند بهره می‌برد.

ارزیابی. ازریابی خود، قلب واقعیت درمانی است. درمانجویان وقتی تغییر می‌کنند که قبول کنند آنچه انجام می‌دهند آنان را به خواسته‌هایشان نمی‌رساند. ارزیابی خود و پی بردن به اینکه آنچه انجام می‌دهند کمکی نمی‌کند مبنای حقیقی تغییر است.

برای تسهیل ارزیابی درمانگر از کلمات دوقطبی مانند کمک/صدمه، آسان/دشوار، مهم/بی‌اهمیت، مفید/عبث، به نفع تو/به ضرر تو، قابل دستیابی/غیرقابل دستیابی استفاده می‌کند.

ارزیابی درمانجو از خودش در سه سطح صورت می‌گیرد. این سه سطح عبارت‌اند از ارزیابی بدون اطلاعات با اطلاعات اندک، ارزیابی توأم با دانش و اطلاعات و ارزیابی بر اساس بازخورد و معیاری برگزیده و مشخص. درمانگر، درمانجویان را به خودسنجی صادقانه و باز و رسیدن به سطح سوم تشویق می‌کند.

برنامه‌ها. به درمانجویان کمک می‌شود برنامه‌ای قابل اجرا و موفقیت‌آمیز تهیه کنند. برنامه‌ریزی سه مرحله دارد و درمانگر در این سه مرحله می‌پرسد «می‌توانی؟»، «ممکن است؟» و «چه خواهی کرد؟». بهترین برنامه‌ها، برنامه‌هایی هستند که درمانجو آن‌ها را شروع می‌کند. برنامه وقتی موفقیت‌آمیز است که درمانجو به آن متعهد باشد و آن را دنبال کند.

چهار فعالیت خواسته‌ها، مسیر، ارزیابی و برنامه‌ها با این هدف دنبال می‌شوند که درمانجو بر رفتار کلی خود، آگاه شود.

فرآیند درمانی

درمان با رابطه‌سازی شروع می‌شود. رابطه دمرانی به مرور شکل می‌گیرد و کیفیت مراقبت به تدریج عمیق‌تر می‌شود. درمان وقتی پایان پیدا می‌کند که درمانجو جهت ارضای بیشتر نیاز و بالا بردن کیفیت زندگی‌اش حرکت کند. درمانجو با مبانی نظریه انتخاب آشنا می‌شود و در جهت برقراری رابطه‌ای رضایت‌بخش حرکت می‌کند؛ درمانجو همچنین به زندگی دیگران مساعدت می‌کند.

کمک‌های واقعیت درمانی

از آنجایی که واقعیت درمانی به باورهای تئوری انتخاب بستگی دارد، تکنیک‌های عملی عمدتاً بر پنج نیاز اساسی که انسان‌ها قصد دارند در زندگی خود برآورده کنند، تمرکز دارند. در حالی که گلاسر معتقد است که انسان‌ها از نظر ژنتیکی برای دستیابی به هر پنج نیاز هدایت می‌شوند، او می‌گوید که برخی افراد ممکن است به یکی بیشتر از دیگری نیاز داشته باشند.

در حالی که بسیاری از درمانگران از مفاهیم واقعیت درمانی در فعالیت‌های خود استفاده می‌کنند، برخی از اصول واقعیت درمانی در محیط‌های مدرسه مفیدتر بوده‌اند.

ویلیام گلاسر در مقاله ای برای The Education Digest توضیح داد که تعاملات و روابط آگاهانه دانش‌آموز و معلم می‌تواند نتیجه توانایی کودک برای یادگیری را تغییر دهد. او توضیح می‌دهد که این به این دلیل است که کودکان باید احساس احترام کنند و معلمان باید تلاش کنند تا موانع فردی دانش‌آموزان را درک کنند.

واقعیت درمانی نیز در محیط‌های مدرسه کاملاً مفید است. نه تنها بر خودکنترلی تأکید می‌کند، بلکه به بچه‌ها نشان می‌دهد که می‌توانند پیامدهای ناشی از رفتارهایشان و کارهای مدرسه‌شان را کنترل کنند.

زوج‌درمانی محیط دیگری است که جنبه‌های واقعیت درمانی و تئوری انتخاب به ویژه مفید بوده است. واقعیت درمانی از زوج‌ها می‌خواهد در مورد آنچه که مستقیماً مسئول آن هستند فکر کنند.

از آنجایی که واقعیت درمانی بر مسئولیت‌پذیری تأکید دارد، ثابت شده است که به ویژه برای بزرگسالانی که با اعتیاد دست و پنجه نرم می‌کنند مفید است. نه تنها به آنها کمک می‌کند تا تأثیرات منفی که گذشته بر زندگی آنها داشته است را تشخیص دهند، بلکه نشان داده شده است که احساس امیدواری را افزایش می‌دهد.

اثربخشی واقعیت درمانی

واقعیت درمانی ثابت کرده است که در گروه‌ها بسیار موثر است زیرا بر مسئولیت‌پذیری تأکید دارد. درک مفهوم مسئولیت‌پذیری اغلب زمانی آسانتر است که در کنار دیگران آموزش داده شود. گفته می‌شود، واقعیت درمانی به مردم می‌آموزد که خود را شخصاً مسئول بدانند.

البته شایان ذکر است که اثربخشی درمانی فردی واقعیت درمانی به طور قابل توجهی کمتر مورد مطالعه قرار گرفته است. گفته می‌شود، علاوه بر بهبود عملکرد با دانش‌آموزان، برای معلمان نیز مفید است. این تا حدی به این دلیل است که تعامل با گروه‌هایی از افراد که تجربیات مشابهی را پشت سر می‌گذارند، به افراد کمک می‌کند تا کمتر احساس تنهایی کنند و بیشتر مورد حمایت قرار گیرند.

گروه دیگری که در نتیجه واقعیت درمانی اثرات مثبتی را تجربه کرده است، افراد مبتلا به اسکیزوفرنی هستند. بیمارانی که در جلسات واقعیت درمانی گروهی شرکت کردند، عزت نفس‌شان افزایش پیدا کرد، احساس کنترل بیشتری داشتند و برای مقابله با استرس کارآمدتر شده بودند.

واقعیت درمانی برای بهبود عزت نفس بسیار مفید است زیرا واقعیت درمانی بر این نکته تاکید دارد که افراد می‌توانند تمرین کنند و در کنترل خود بهتر شوند. این به افراد کمک می‌کند تا احساس کنند که می‌توانند انتخاب‌های زندگی خود را کنترل کنند و حتی به دیگران کمک کنند تا همین کار را انجام دهند.

ارتباط با ما

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا