آشنایی با معنادرمانی: اصول، مفاهیم و تکنیک ها
معنادرمانی (Logotherapy) ویکتور فرانکل هم یک فلسفه زندگی و هم یک روش رواندرمانی است. به عنوان یک فلسفه بر معنای وجود انسان و جستجوی انسان برای معنا تمرکز دارد. به عنوان یک درمان، برای کمک کردن به حل مشکلات روانشناختی بر معنایابی تمرکز میکند؛ زیرا معنادرمانی معتقد است که علت اساسی مشکلات روانشناختی احساس بیمعنایی در زندگی است.
بگذارید برای آشنایی با نظریه ویکتور فرانکل و معنادرمانی کار خود را با یک جمله از ویکتور فرانکل شروع کنیم:
«انسان نهایتاً نباید از چیستی معنای زندگیاش بپرسد بلکه باید بداند که این چیستی از او پرسیده میشود. به تعبیری، زندگی از هر انسانی سؤال میکند و فقط هم اوست که میتواند با پیدا کردن جواب برای زندگیاش، به زندگی جواب دهد».
زندگی نامه ویکتور فرانکل
ویکتور فرانکل، پایهگذار معنادرمانی، در سال ۱۹۰۵ در وین به دنیا آمد و در همانجا تحصیلاتش را به اتمام رساند. او در سال ۱۹۲۸ مراکزی را برای راهنمایی نوجوانان در وین دایر کرد و تا سال ۱۹۳۸ در این مراکز مشغول به فعالیت بود.
بعد از شروع جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۲ نازیها او و خانوادهاش را به اسارت گرفتند. او تا ۱۹۴۵ در اردوگاههای اسرای نازی در آشویتس و داخو زندانی بودند. در این مدت والدین، برادر، همسر و فرزندان او در آنجا مردند.
ویکتور فرانکل تجربههای وحشتناک خود را در این اردوگاهها هیچگاه از یاد نبرد ولی توانست از آنها به صورت سازندهای استفاده کند و اجازه ندهد که عشق و علاقهی او را به زندگی کاهش دهند. او به سراسر دنیا سفر کرد و در اروپا، آمریکای لاتین، آسیای جنوب شرقی و ایالات متحده سخنرانیهایی را ایراد نمود.
فرانکل مدرک پزشکی خود را در سال ۱۹۳۰ و دکترای فلسفهی خود را در سال ۱۹۴۹ از دانشگاه وین دریافت کرد. او همانجا استادیار شد و بعدها در دانشگاههای بینالمللی ایالات متحده در سندیاگو، سخنران برجستهای شد.
او در دانشگاههای هاروارد، استنفورد، استاد مدعو بود. تاکنون آثار او به ۲۰ زبان ترجمه شدهاند و کتاب او انسان در جستجوی معنا (۱۹۶۳) در سراسر دنیا جزء کتابهای پرفروش بود.
فرانکل واقعیتهایی را که فیلسوفان وجودی بیان کرده و معتقد بودند ما در هر موقعیتی حق انتخاب داریم، مشاهده و شخصاً تجربه کرد. او معتقد بود که حتی در شرایط وحشتناک، میتوانیم بازمانده آزادی معنوی و استقلال ذهنی خود را حفظ کنیم. او به صورت تجربی آموخت که هر چیزی را میتوان از انسان گرفت به جز یک چیز: تنها آزادیهای انسان یعنی انتخاب کردن نگرش خویشتن در هر موقعیت خاص، انتخاب کردن راه خویشتن.
فرانکل معتقد بود که ماهیت انسان بودن، در جستجو کردن معنا و هدف نهفته است. او باور داشت که عشق عالیترین هدفی است که انسانها میتوانند آرزو کنند و رستگاری ما از طریق عشق است. ما میتوانیم این معنا را از طریق اعمال و نیازهایمان، با تجربه کردن ارزش (مانند عشق یا موفقیتها از طریق کار) و رنج کشیدن، کشف کنیم.
همه چیز را می توان از یک انسان گرفت جز یک چیز:
آخرین آزادی انسان یعنی انتخاب نگرش خود در هر شرایطی
معنادرمانی فرانکل و روانکاوی فروید
ویکتور فرانکل، با فروید آشنا بود، آثار او را خوانده بود و در تعدادی از جلسات گروه روانکاوی وی شرکت کرده بود. فرانکل خود را به فروید مدیون میدانست، هرچند که با انعطافناپذیری نظام روانکاوی او مخالف بود. فرانکل اغلب اظهار میداشت که فروید روانشناس عمق بود و او روانشناس بلندی است که بر شالودههای فروید استوار است.
فرانکل در واکنش به عقاید جبرگرای فروید، نظریه و کاربست رواندرمانی خودش را به وجود آورد که بر مفاهیم آزادی، مسئولیت، معنا و جستجو برای ارزشها تأکید داشت. او به عنوان بنیانگزار آنچه سومین مکتب روانکاوی وین نامیده شده است که دو مکتب دیگر روانکاوی زیگموند فروید و روانشناسی فردنگر آدلر بودند، شهرت بینالمللی کسب کرد.
معنادرمانی چیست؟
معنادرمانی یکی از درمانهای وجودی (اگزیستانسیالیسم) است. کلمهی logos، از زبان یونانی گرفته شده است و به معنا یا هدف اشاره دارد و تمرکز اصلی رویکردی است که ویکتور فرانکل پایهگذاری کرده است.
معنادرمانی ویکتور فرانکل، صورت خاصی از درمانهای وجودی و یک نظام فلسفی/روانشناختی است که عمدتاً با مضمون معنا سر و کار دارد. او معتقد بود که انسانها با چیزی به نام «معناخواهی» برانگیخته میشوند که با میل به جستجو و معنا بخشیدن به زندگی مطابقت دارد.
ویکتور فرانکل اصطلاح لوگوتراپی را بر اساس این اعتقاد ابداع کرد که جستجوی معنا، حتی در میان رنج، میتواند راه حلی بالقوه برای رنج انسان باشد.
معنادرمانی توسط انجمن روانشناسی آمریکا، انجمن روانپزشکی آمریکا و انجمن پزشکی آمریکا به عنوان یک مکتب علمی مبتنی بر رواندرمانی شناخته شده است.
معنادرمانی بر یافتن معنای وجود انسان در زندگی متمرکز است و حدفاصل پزشکی، فلسفه، روانشناسی و دین حرکت میکند. نظام فرانکل بیهمتاست چون تجربهی شخصی خودش از وحشت و ارعاب حضور در اردوگاههای مرگ نازی را در آن جا داده است.
اراده به معنا انگیزه اصلی ماست.
انگیزه اصلی ما برای زندگی اراده ما برای یافتن معنای زندگی است. انسانها به دنبال یافتن چیزی یا کسی هستند که ارزش زندگی و کار کردن را داشته باشد.
مفاهیم کلیدی معنادرمانی
تعریف کردن دقیق مفاهیم معنادرمانی کار دشواری است زیرا بیشتر یک دیدگاه و نگرش است نه مجموعهای از تکنیکهای خاص. به صورت کلی میتوانیم معناطلبی و ارزشطلبی، آزادی، معنویتگرایی و پویاییهای ذهنی و تعالی نفس را مفاهیم کلیدی نظریه معنادرمانی در نظر بگیریم. فرانکل به سه شکل از کلمه وجودی استفاده میکند:
- خود وجود انسان
- معنای وجودی او
- تلاش برای کشف معنای محسوس وجود فرد یا معناطلبی
معناخواهی و ارزشطلبی
معناخواهی انگیزهی اصلی معنایابی در زندگی خود است. هر کسی معنای خاصی دارد که فقط خودش میتواند به آن برسد. شخص معنای وجودش را اختراع نمیکند بلکه آن را جستجو میکند. از نظر معنادرمانی، ارزشها انسان را نمیرانند و هل نمیدهند بلکه او را میکشند.
آزادی
در معنادرمانی آزادی به معنای اراده آزاد است. آزادی همیشه عاملی در انتخاب ارزشهاست. آدمها سائقی ندارند که آنان را به سوی رفتار اخلاقی سوق دهد بلکه تصمیم میگیرند صادقانه رفتار کنند. فرد به خاطر یک عزیز یا قدرتی برتر، خود را به هدفی متعهد میکند.
معنویتگرایی و پویاییهای ذهن
در نظریه معنادرمانی این نظر مطرح شده است که در بین همه موجودات فقط انسان است که جنبه معنوی دارد و به واسطهی همین جنبه معنوی است که میتواند از جنبه بدنی و روانی پای خود را فراتر نهد.
بخش معنوی هر انسانی به رغم گرفتاریها دستنخورده باقی میماند. بخش معنوی انسان مریض یا علیل نمیشود. این بخش از وجود انسان شامل طرح زندگی، انتظارات و اهداف، تعهدات، مسئولیتها و حق انتخاب است. همچنین اخلاقیات، خصایل، تجربههای دینی، بصیرتهای هنری، فرهنگ و الهامات را پوشش میدهد.
پویاییهای ذهنی، انرژی معنوی است. ارضا شدن یا نشدن معناطلبی از طریق همین پویاییهایی ذهنی صورت میگیرد. انرژی معنوی، در میدان قطبی تنش رخ میدهد. یک سر این میدان قطبی معنایی است که ارضا میشود و سر دیگر آن شخصی که باید معنا را برآورده کند. اگر اشخاص معنای خود را برآورده نکنند، مشکل پیش میآید. ارزشها میتوانند با هم تعارض پیدا کنند.
معناخواهی ناکامماننده از طریق پویاییهای ذهنی میتواند به قدرتطلبی ناسالم تبدیل شود که در آن شخص، معنا را در قدرت پیدا میکند یا لذتطلبی که شخص، معنا را در لذت جستجو میکند.
تعالی نفس
فرانکل زمانی که گفته بود هدف حقیقی وجود انسان تعالی نفس است نه خودشکوفایی، یکی از جنبههای مهم مفهومی درمان وجودی را روشن میکند:
انسان تا حدی به خودشکوفایی میرسد که خود را به برآورده کردن معنای زندگی خود متعهد کرده باشد. به عبارت دیگر اگر خودشکوفایی فینفسه هدف باشد حاص نمیشود. بلکه یکی از اثرات جانبی تعالی نفس است. دنیا را نباید ادامه و بسط صرف خویشتن خود بدانیم. همچنان که نباید آن را ابزاری صرف یا راهی برای رسیدن به هدف خودشکوفایی بدانیم.
آنطور که فروید معتقد بود، زندگی اساساً جستجوی لذت، یا آنطور که آلفرد آدلر تعلیم داد، جستجوی قدرت نیست، بلکه جستجوی معناست. بزرگترین وظیفه هر فردی این است که در زندگی خود معنایی پیدا کند.
آسیبشناسی روانی در معنادرمانی
انسان متعالی کسی است که با معنا زندگی میکند. تنش، ذاتی انسانهاست، کسانی که سلامت روان دارند در مقداری تنش بین آنچه پیشتر به آن رسیدهاند و آنچه باید بشوند، به سر میبرند. تلاش و تقلا برای رسیدن به هدفی ارزشمند حاکی از معنایی است که در انتظار برآورده شدن است.
رفتار نابهنجار یا اختلال هیجانی به طور کلی تابع تمرین نکردن معناخواهی است. اگر مردم معنای خود را دنبال و برآورده نکنند، روانرنجور و خودمحور خواهند شد و از وقوف بر رسالت زندگی خویش طفره خواهند رفت. انزوا، احساس بیگانگی، قطع ارتباط با دیگران و عدم وجود معنا از صورتهای رفتار نابهنجارند.
بر اساس معنادرمانی ناکامی وجودی، اساس و مبنای رفتار نابنهجار است. ناکامی وجودی وقتی پیش میآید که معناطلبی شخص ناکام بماند. ناکامی وجودی نقش بزرگی در روانرنجوری ذهنزاد بازی میکند. این روانرنجوری ریشه ذهنشناختی دارد نه روانشناختی. روانرنجوری ذهنزاد، محصول تعارض ارزشهای اخلاقی یا معنوی است. این روانرنجوری نشاندهندهی این است که معناطلبی به خطا رفته است.
خلاء وجودی، با معنا حس نکردن زندگی است که خود را به صورت دلتنگی و بیحوصلگی نشان میدهد. در خلاء وجودی شخص حالتی شبیه به اصطلاح روانرنجوری یکشنبه (در کشور ما این روانرنجوری شبیه دلگیری غروب جمعههاست) پیدا میکند.
روانرنجوری یکشنبه وقتی رخ میدهد که مردم از هیاهوی زندگی پرمشغله خود در طول هفته جدا میشوند و بیشتر واقف میشوند که گمکردهای دارند. این روانرنجوری یکی از پدیدههای شایع زندگی نوین است و منعکسکننده سست شدن یا از دست رفتن باورهای سنتی است.
فرانکل در نظریه معنادرمانی خود صورتهای خاصی از آسیبشناسی را وصف میکند. در روانرنجوری ذهنزاد، معناطلبی ناکاممانده خود را از طریق افسردگی، هراس و ملالت و دلتنگی مزمن نشان میدهد. آنان که هدف چندانی ندارند یا اصولاً هدفی ندارند تنشی بین وجود و نیاز حس نمیکنند.
روانرنجوری روانزاد و بیماری روانتنی، نتیجه احساس ناایمنی شخصی هستند. چنین اشخاصی از اعتماد و اعتمادبهنفس عاری هستند و از زندگی انتظار منفی دارند؛ آنها با کارکردهای بدنی همچون خوابیدن، خوردن و اعمال جنسی چنان مشغلهی ذهنی دارند که به سر حد اجبار عملی میرسند. به راحتی شرمگین و دستپاچه میشوند.
روانپریشی دورنزاد همچون اسکیزوفرونی و اختلالات دوقطبی، مبنای عضوی دارند و رنج زیادی پدیدی میآورند. چنین شخصی میداند که باید بیماریاش را تحمل کند.
بلاتصمیمی توأم با ناامیدی ناشی از تحمل کم ناکامی، به آنچه فرانکل ناکامی وجودی و دوسوگرایی ارزشی میگویند منتهی میشود. سرانجام اینکه آسیبشناسی روحی و روانرنجوری جمعی میتوانند کل جامعه را تحت تأثیر قرار دهند. با پدیدار شدن تهدیدها و بحرانهای جهانی و توزیع نابرابر منابع سیاره زمین، همه شهروندان دنیا نمیتوانند آینده خوبی داشته باشند. به همین دلیل نگرشی منفی شیوع مییابد که تحمل آن و عبور از آن دشوار خواهد بود.
رنج الزاماً نتیجه فرایندی بهنجار یا نشانهی روانرنجوری نیست. ناکامی وجودی فینفسه آسیب نیست بلکه میتواند معرف ناراحتی معنوی باشد. برای مثال مردی به خاطر تعارض وظایف شغلی و ارزشهای اخلاقیاش، پنج سال تحت روانکاوی قرار گرفته بود تا مشکلات ادیپی خود را حل کند.
بعد از آنکه جهت معنادرمانی به فرانکل ارجاع داده میشود، با تشویق او شغل جدیدی پیدا میکند و ظرف چند جلسه خوشحالی به زندگیاش بازمیگردد. روانکاوی این مرد باعث شده بود مشکلات معنوی او از نظر دور بماند. اما رسیدگی به بعد اخلاقی در معنادرمانی، به مراجع کمک کرد مشکلش حل شود. فرانکل میگوید کشمکشهای اخلاقی و معنوی مریضی نیستند اما اگر به طرز شایستهای به آنها رسیدگی نشود میتوانند منشاء رنج شوند.
اجرای معنادرمانی
اکنون که مفاهیم نظری اصلی معنادرمانی را بررسی کردیم نحوه اجرای آن را توضیح میدهیم.
سنجش و تشخیص
درمان با سنجش و تشخیص شروع میشود. در محله سنجش مصاحبه کامل و دقیقی انجام میشود و اطلاعات زمینهای جمعآوری میشود. درمانگر از پرسیدن اینکه چه مشکلی داری اجتناب میکند زیرا باعث میشود که درمانجو بیش از حد روی مشکلش تأمل کند و حالش بدتر شود.
مذاکره بر سر رابطه درمانی و طول درمان
رابطه درمانی مؤلفهی اصلی معنادرمانی است. رابطه درمانی ماهیتی پدیدارشناختی، وجودی و ارتباطی دارد.
درمانگر بر اصالت و آگاهی تأکید میکند. درمانگر و درمانجو روبروی هم مینشینند. درمانگر مستقیم برخورد نمیکند و رهنمود نمیدهد ولی منفعل هم نیست. در مورد درمانجو، تجربه کردن رابطه خالصانه، مهمترین مؤلفهی شفایافتن است.
رابطه درمانگر و درمانجو رابطه اصیلی است. به او کمک میکند معنای بیهمتای زندگیاش و معنای آن لحظه را کشف کند. برای استفاده از فنون درست، به شهود خود تکیه میکند. به مسائل و مشکلات اشاره میکند و آنها را تحلیل و مشخص میکند. به ابعاد جسمانی، روانی و به ویژه معنوی شخصیت درمانجو نظری میاندازم چون این بعد در فرهنگ امروزی بسیار مغفول مانده است. نقش درمانجو، مشارکت کامل در این رابطه دو طرفه است. قلب درمان وجودی، همکاری است.
بعد از سنجش مقدماتی تعداد جلسات مشخص نمیشود زیرا نمیتوان حدس زد که درمان چقدر طول میکشدد. جلسات به طور کلی ۵۰ دقیقهای هستند ولی اصرار خاصی بر مدت جلسه نیست و هرآنچه لازم باشد برای کمک به درمانجو انجام میشود.
اگرچه زمان برای درمانگر وجودگرا اهمیت خاصی دارد و میتواند یکی از مباحث مهم جلسات درمانی باشد ولی اسیر قید و بندهای زمانی نمیشود. درمانگر مسائل مرتبط با زمان را در درمان ادغام میکنم.
به عنوان درمانگر وجودگرا، درمانگر معتقد است که شفا به روشهای مختلفی رخ میدهد. هدف نهایی، تعالی، اصالت، مسئولیتپذیری، معنایابی، تجربه کردن و پرداختن به مسائل روحی، اخلاقی و معنوی و کنار آمدن با رنج، احساس بیگانگی و انزوا از طریق بالا بردن آگاهی و هشیاری است.
هدف درمانگر به عنوان معنادرمانگر این است که بیماران کمک کند معنای زندگی خود را پیدا کند، ارزشهای خود را شکوفا و خلاء وجودی خود را پر کند.
از نظر معنادرمانی، بخشهای جسمی و روانی انسان در برابر بیماری آسیبپذیرند و باید با روشهای مناسب درمان شوند. برای نمونه، دیابت با انسولین درمان میشود و دوقطبی با لیتیوم و گفتوگو. اما بخش معنوی انسان، بیمار نمیشود.
درمانگر به درمانجو کمک میکند به این بعد دسترسی پیدا کند. به طور کلی از رواندرمانی استفاده نمیکند بلکه معنادرمانی انجام میدهد چون وارد بعد معنوی انسان میشود. درمانگر به موانع معنایابی معنوی رسیدگی میکند. درمانگر از هر تکنیکی که به درمانجو کمک کند به اهدافش برسد و معنای سالمی در زندگی بیابد استفاده میکنم.
تکنیکهای درمانی در معنادرمانی
فرانکل تشخیص داد که سه راه برای ارتباط با معنا وجود دارد: از طریق کارهایی که انجام میدهیم، از طریق چیزهایی که احساس میکنیم و از طریق موضعی که در قبال موقعیتها اتخاذ میکنیم. او اینها را راههای خلاقانه، تجربی و نگرشی برای کشف معنا نامید. این موارد شامل تکنیکهایی است که فرانکل معرفی کرده است:
- کار یا اقدامی بکن. به عنوان مثال کسی که طعم فقدان را چشیده است به یک آدم نیازمند چیزی میدهد یا به نیازمندان کمک میکند.
- ارزشی را تجربه کن. به عنوان مثال، شخص مضطرب میتواند به تکریم طبیعت یا هنر بپردازد یا با عشق ورزیدن به دیگری او را تجربه کند. عشق که معادل سکس نیست به وی اجازه میدهد با هم بودن را تجربه کند، صفات و ویژگیهای اساسی دیگری را ببیند، ظرفیتهای بالقوهاش را ادراک کرده و آنها را بالفعل کن.
- رنج را تحمل کن. به عنوان مثال، مردی که زنش را از دست داده میتواند این رنج را تحمل کند به شرط آنکه بفهمد همسرش را از رنج و عذاب فقدان خودش نجات داده چون اجازه نداده زنش عذاب تنهایی را تحمل کند.
گفتگوی سقراطی
گفتوگوی سقراطی از روشی برای کشف خود استفاده میکند تا به بیمار نشان دهد که راه حل مشکل بیمار در واقع در درون اوست. در گفتگوی سقراطی همچون درمانگر شناختی-رفتاری با درمانجو گفتگو میشود و همراه با هم سؤالات و چالشهای درمانجو دست و پنجه نرم میشود.
سازگاری نگرشی
به درمانجو کمک میشود نگرش بامعنا و مفیدی را صرف نظر از مشکلاتی که هم اکنون در زندگی دارد جذب کند. او تشویق میشود نگرش مثبت و سالمی اتخاذ کند که معنا و آسایش را ارتقاء میبخشد. درمانگر به درمانجو کمک میکند نگرشهای منفی را که ریشه ناخشنودی و استرس او هستند کنار بگذارد.
تمرکززدایی
از درمانجویان خواسته میشود که خود را فراموش کنند و روی دیگران تمرکز کنند. به این ترتیب به درمانجویان کمک میشود از مشاهده افراطی خود، غرق خود بودن و تمرکز روی نشانهها دست بکشند. درمانجویان یاد میگیرند انرژی و توجه خود را به حوزههای مثبتتر زندگی معطوف کنند.
قصد تناقضی
گاهی اوقات از درمانجویان خواسته میشود خلاف آنچه از آن میترسند یا خلاف آنچه میخواهند را انجام دهند. به این ترتیب به مشکل اساسی رسیدگی میشود نه به نشانهها. ممکن از کسی که تحمل بههمریختگی و بینظمی را ندارد خواسته شود یک هفته در اتاقی شلوغ و بههمریخته زندگی کند. یا از کسی که در مورد چیزی مثل درس نخواندن احساس گناه میکند با یک هفته اصلاٌ درس نخواندن احساس گناه شدیدی کند.
درمانگر با مقاومت به جنگ مقاومت درمانجو نمیرود. برای مثال اگر درمانجویی دچار بیخوابی است آنقدر روی خوابیدن تمرکز کند که در مورد خوابیدن دچار اضطراب انتظاری شود، احتمال اینکه نخوابد بیشتر میشود. در این حالت به تجویز نشانه مبادرت میشود. به درمانجو گفته میشود «میخواهم امشب بیدار بمانی. تحت هیچشرایطی نباید بخوابی». درمانجو معمولاً خلاف دستور را انجام خواهد داد.
اگر با یک فرد مبتلا به وسواسی که مضطرب است سر و کار داشته باشیم که میخواهد باز کردن در و وارسی اطو را متوقف کند از او خواسته میشود دائماً این کار را انجام دهد؛ به این ترتیب برای چند ساعت حق دارد این کار را انجام دهد. به این ترتیب ترس او کاهش پیدا میکند. اگر بگوییم «به رنگ سبز فکر نکن» واکنش معمول طرف مقابل چه خواهد بود؟ این تکنیک در مورد اضطراب انتظاری مفید است. قصد تناقضی به درمانجو کمک میکند از اجتناب پرهیز کند.
ایجاد کشش
به درمانجویان آموزش داده میشود از طریق آرام و حرف زدن، در خودشان آرمیدگی ایجاد کنند؛ درمانجویان تشویق میشوند حالت اراده کردن و میل داشتن را که طی آن خوب خواهند شد و خوب خواهند ماند، تجربه کنند. درمانگر با قدرت تلقین، درمانجویان را آماده آرام کردن میکند و کمک میکند از مشکلات فاصله بگیرند و بر اضطراب خود غلبه کنند. درمانجویان در حالت آرامش بیشتر احتمال دارد به حرفهای درمانگر در گفتوگوی سقراطی گوش دهند.
رویارویی
همانطور که فرانکل میگفت به شیوه مستقیم از رویارویی استفاده میشود. در معنادرمانی درمانجو روی صندلی مینشیند و چیزهایی را میشنود که زیاد دوست ندارد بشنود.
پرداختن به رفتارها و نگرشهای مشکلدار خاص
برای رسیدگی به رفتارهای روانرنجورانه و منفی در معنادرمانی از تکنیکهای زیر استفاده میشود:
روانرنجوری ذهنزاد و افسردگی: درمانجویان تشویق میشوند گذشته را برای معنا جستجو کنند. از بیماران خواسته میشود معنایی کهنه و قدیمی را زنده کنند و به رسیدن به هدفی دیگر فکر کنند که اگر به آن نمیرسیدند دنیا جای بدتری میشد.
روانرنجوری روانزاد و بیماری روانتنی: شخص روانرنجور دچار احساس ناامنی، به قدرت و استحکام معنوی نیاز دارد، بنابراین ذهن یا بخش آسیبپذیر و عقل یا معنای نامشروط او باید تقویت شود. درمانگر سعی میکند با شوخی کردن به درمانجویان در انتخابگری، فاصله گرفتن از احساسات ضد و نقیض و مسخره کردن انتظارات منفی کمک کند.
درباره ترسهای درمانجو جوکهای گفته میشود و آنها را بیاهمیت جلوه میدهد. به این ترتیب درمانجویان تشویق میشوند از چرخه خودناکامکن بیرون آیند و اضطراب انتظاری آنها کم میشود و باعث میشود اعتمادبهنفسشان را باز یابند.
درمانجویان نشانههای خود را نادیده میگیرند و دیگر روی آنها تمرکز نمیکنند. سپس درمانگر میتواند به درمانجویان کمک کند به جای تمرکز روی نیازهای شخصی خود، روی نیازهای دیگران تمرکز کنند. به این ترتیب، درمانجویان خود را فراموش میکنند و معنای بیشتری در وجودشان پیدا میکنند.
روانپریشیهای درونزاد و بیماری لاعلاج: از نظر معنادرمانی مصرف دارو برای بیماریهایی مانند اسکیزوفرنی، اختلالات دوقطبی، و افسردگی درونزاد که مبنای زیستشناختی دارند مناسب است. کسانی که ناتوانیهای جسمانی و بیماریهای لاعلاج دارند با رنجی اجتنابناپذیر مواجه میشوند.
درمانگر به آنان کمک میکند با پیدا کردن معنا در رنجشان با اختلال هیجانی خویش کنار آیند. طبق توصیه فرانکل، درمانجو میتواند از فرصتهای فراهمشده توسط رنج، برای فهم ارزشهایش، بالفعل کردن ظرفیتهای بالقوهاش و معنایابی استفاده کند: «حتی روانپریشی هم میتواند روی درونیترین هسته شخصیت درمانجو تأثیر بگذارد«. بنابراین انسان روانپریش همچنان شأن خود را حفظ میکند.
ناکامی وجودی و دوسوگرایی ارزشی: برای باثبات کردن درمانجویان، دو اصل مسئولیتپذیری و احترام به دیگران به آنان آموزش داده میشود. نفوذ و تأثیر بیش از حد دیگران همراه با تحمل کم ناکامی میتواند باعث تسلیم شدن بیمار و دست شستن او از تلاش شود. بلاتصمیمی و به بیراهه کشیده شدن میتواند به ناامیدی و خلاء وجودی منتهی شود.
آسیبشناسی زمانه و روانرنجوری جمعی: بعضی از درمانجویان به خاطر شرایط دنیای امروز از جمله جنگ و نسلکشی و بلایای محیطی، دارای نگرشهای منفی میشوند. درمانگر به کمک رابطه و گفتوگو به این درمانجویان کمک میکند با فلسفهای معنادار، به مخالفت فعالانه با نگرشهای منفی برخیزند.
فرایند درمان
معنادرمانی سه مرحله دارد: تشخیص، درمان و پیگیری.
مهمترین هدف معنادرمانی در مرحله آغازین که مرحله تشخیص است، برقراری رابطهای خالصانه و اصیل با درمانجوست که عنصر کلیدی موفقیت درمان محسوب میشود. جلسه را به صورت اینمکانی و اینزمانی ادامه میدهم. با درمانجو همدلی میشود و میدان پدیدارشناختی او درک میشود.
وقتی رابطه اصیل شروع میشود، درمانگر ماهیت مشکل را میسنجد و دنبال آسیب روحی میگردد. پویاییهای ذهنی درمانجو سنجیده میشود و درمانگر دنبال مضامینی میگردد که درمانجو با آنها به انزوا، احساس بیگانگی، اضطراب و افسردگی که معنای زندگیاش را زیر سؤال میبرند و به چالش میکشند، رسیدگی میکند. درمانگر و درمانجو بخش معنوی زندگی را بررسی میکند و وارد مرحله درمان میشود.
در میانه درمان، رابطه درمانی ادامه مییابد. درمانگر و درمانجو با هم به جستجوی معنا میپردازند، ارزشها را میکاوند، ظرفیتهای بالقوه درمانجو را بالفعل میکنند و درمانجو با آنچه از آن اجتناب میکرده روبرو میشود. درمانجو مسئولیت انتخابهایش را میپذیرد و به سوی پیدا کردن معنای جدید در زندگی حرکت میکند. در عین حال، در معنای فعلی بازنگری میکند.
در این مرحله از معنادرمانی از ابزارهایی مثال گفتوگوی سقراطی استفاده میشود. به درمانجو کمک میشود با احساس بیگانگی، تنهایی، بیارتباطی، بیمعنایی و روابط قطعشدهاش کنار آید؛ همچنین به او آموزش داده میشود برای احیای معنای زندگی خود، گذشتهاش را مورد واکاوی قرار دهد.
معنادرمانی وقتی تمام میشود که نتیجه مورد انتظار حاصل میشود یعنی درمانجو به معناطلبی خویش پی میبرد و از رنجها و عذابها فراتر میرود. در نتیجه درمانجو معناطلب میشود یا دلیلی برای بودن پیدا میکند از لحاظ معنوی احساس رضایت بیشتری میکند و در جهت کامیابی معنوی گام بر میدارد.
درمانگر معنادرمانی گزارش کلامی درمانجو را به عنوان شاخص موفقیت درمان در نظر میگیرد. نشانههایی که درمانجو با آنها برای درمان رجوع کرده هم برطرف خواهند شد. در صورت نیاز درمانجو، جلسات پیگیری هم وجود خواهد داشت.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com