انتخاب سردبیرخواندنی‌های اسکیمالوژیراهنمای زندگیرشد شخصیمطالعات روانشناسی

بهبود یافتن از تجارب نامطلوب دوران کودکی ممکن است

باید داستانم را با یکی از تجارب نامطلوب دوران کودکی ام شروع کنم. وقتی دوازده سالم بود، از شنا کردن در استخر همسایه به خانه برمی‌گشتم که چراغ‌های چشمک‌زن آمبولانس را در حیاطمان دیدم. هنوز هم به یاد دارم که چگونه داغی آسفالت کف پایم را می‌سوزاند وقتی که بی‌حرکت ایستاده بودم و تماشا می‌کردم که امدادگران پدرم را با خود به بیمارستان می‌برند. انگار می‌دانستم که آن چراغ‌های چشمک‌زن، نوید پایان دوران کودکی‌ام را می‌دادند.

پدرم مشکل روده داشت و نیازمند این بود که یک جراحی کوچک روی او انجام شود. یک پزشک جراح انجام این عمل را روی پدر جوانم به عهده گرفت. در حین جراحی یک خطای پزشکی رخ داد، و به‌جای آنکه پدرم به خانه بازگردد و ما با بنرهای «به خانه خوش آمدی» از او استقبال کنیم، او جان خود را از دست داد.

ما به‌عنوان خانواده خیلی درباره‌اش صحبت نکردیم. سعی کردیم ادامه دهیم و آن حادثه را پشت سر بگذاریم. من و برادرانم مشغول به کار شدیم تا به مادرم در پرداخت هزینه‌ها و مخارج خانه کمک کنیم. تا جایی که می‌توانستم، سعی کردم احساساتم را سرکوب کنم. می‌ترسیدم که غم خود را نشان دهم. مادرم در حال مبارزه با فقدان پدرم بود و من، به‌عنوان تنها دخترش، وظیفه‌ی مراقبت از نیازها، روحیات و سوگ او را بر عهده داشتم، در نتیجه فرصت سوگواری نداشتم.

ارتباط بین تجارب نامطلوب دوران کودکی و سلامتی

در چهارده سالگی، شروع به غش کردن کردم. پزشکان تشخیص دادند که من به دنبال جلب توجه هستم. در دوران دانشگاه، دچار تشنج‌های کامل شدم. وقتی روی زمین بیدار می‌شدم و غرق در عرق بودم، غریبه‌ها با تعجب به من نگاه می‌کردند.

سپس، یک بار در مقابل خاله‌ام که پرستار بود، دچار تشنج شدم و چهل‌وهشت ساعت بعد، در بیمارستان به‌هوش آمدم. پزشک‌ها برای مدیریت کردن شرایطی که در آن قرار داشتم یک دستگاه ضربان‌ساز در قفسه‌ی سینه‌ام کار گذاشتند.

در اوایل چهل‌سالگی، به سندرم گیلن‌باره مبتلا شدم، یک اختلال خودایمنی عصبی که باعث فلج شدن از گردن به پایین می‌شود (سندرم گیلن‌باره (Guillain-Barré Syndrome) یک اختلال نادر و خودایمنی است که در آن سیستم ایمنی بدن به اعصاب محیطی حمله می‌کند. این حمله باعث التهاب اعصاب شده و منجر به ضعف عضلانی و در موارد شدیدتر، فلج می‌شود. این سندرم معمولاً پس از عفونت‌های ویروسی یا باکتریایی رخ می‌دهد و علائم آن ممکن است به صورت تدریجی آغاز شود، از جمله ضعف عضلانی و گزگز در دست‌ها و پاها).

در بیمارستان جانز هاپکینز بستری شدم، در همان روزی که سالگرد مرگ پدرم بود، در همان بخشی از بیمارستان که او در آن فوت کرده بود. من دیگر توانایی حرکت نداشتم. چند روز به چهل‌ودو سالگی‌ام مانده بود، یعنی همان سنی که پدرم در آن از دنیا رفت.

من بهبود یافتم، اما دوباره دچار عود شدم و دوباره فلج شدم. بسیاری از خاطرات اولیه‌ی فرزندانم مربوط به تخت بیماری من است، جایی که ما بازی‌های تخته‌ای انجام می‌دادیم و کتاب می‌خواندیم. اواخر چهل‌سالگی‌ام بود که یک پزشک از من مهم‌ترین سوال زندگی‌ام را پرسید – این سؤال درنهایت باعث شد بهبودی بیشتری نسبت به چند دهه‌ی قبل پیدا کنم:

“آیا در دوران کودکی‌تان، تروما یا استرس‌هایی را تجربه کرده‌اید که ممکن است به سطح شدید التهاب شما در بزرگسالی کمک کرده باشد؟”

پزشکم توضیح داد که تجربه‌ی مداوم مشکلات در دوران کودکی منجر به وضعیت مزمن «جنگ، گریز، فروپاشی، تسلیم» می‌شود. پژوهشگران دانشگاه ییل اخیراً نشان داده بودند که وقتی هورمون‌های استرس، بدن و مغز کودک را فرا می‌گیرند، ژن‌هایی را تغییر می‌دهند که بر واکنش به استرس نظارت می‌کنند و پاسخ استرس را برای همیشه در سطح بالایی تنظیم می‌کنند.

این وضعیت، خطر ابتلا به التهاب را افزایش می‌دهد، که می‌تواند بعداً به بیماری قلبی، احتمال بیشتری برای افسردگی و بیماری‌های خودایمنی مانند بیماری من منجر شود. بیش از 1500 مطالعه‌ی علمی این یافته‌ها را تکرار کرده‌اند.

تجارب نامطلوب دوران کودکی چیست؟

تجارب نامطلوب دوران کودکی (Adverse Childhood Experiences یا ACEs) به مجموعه‌ای از تجربیات آسیب‌زا و استرس‌زا اطلاق می‌شود که کودکان در دوران رشد خود ممکن است با آنها مواجه شوند. تجارب نامطلوب دوران کودکی شامل موارد زیر می‌شوند:

  1. سوءاستفاده جسمی: تجربه خشونت‌های فیزیکی که به کودک آسیب می‌زند.
  2. سوءاستفاده جنسی: مواجهه با رفتارهای نامناسب جنسی یا تعرض.
  3. سوءاستفاده عاطفی: تحقیر، تهدید، یا هر نوع رفتار زبانی که به کودک آسیب روحی برساند.
  4. بی‌توجهی جسمی: نادیده گرفتن نیازهای اساسی فیزیکی کودک مانند غذا، لباس، و سرپناه.
  5. بی‌توجهی عاطفی: عدم تأمین نیازهای عاطفی و روانی کودک، مانند نداشتن محبت و حمایت.
  6. طلاق یا جدایی والدین: از هم پاشیدن خانواده که منجر به از دست دادن ثبات عاطفی و امنیت کودک می‌شود.
  7. اعتیاد والدین: زندگی با والدینی که به مواد مخدر، الکل، یا سایر اعتیادها گرفتار هستند.
  8. بیماری‌های روانی والدین: داشتن والدینی با مشکلات روانی، مانند افسردگی یا اختلالات اضطرابی.
  9. خشونت خانگی: مشاهده خشونت بین والدین یا تجربه خشونت مستقیم.
  10. زندانی شدن یکی از والدین: نبود والدینی که به دلیل زندانی شدن از زندگی کودک دور شده است.

تجارب نامطلوب دوران کودکی می‌توانند تأثیرات بلندمدت و جدی بر سلامت جسمی و روانی فرد در بزرگسالی داشته باشند. پژوهش‌ها نشان داده‌اند که ACEs می‌توانند منجر به مشکلاتی مانند اضطراب، افسردگی، اختلالات مصرف مواد، بیماری‌های قلبی، و کاهش امید به زندگی شوند. با این حال، مداخلات مناسب و حمایت اجتماعی می‌توانند به کاهش اثرات منفی این تجارب کمک کنند.

دو سوم آمریکایی‌ها گزارش می‌دهند که تجارب نامطلوب دوران کودکی را تجربه کرده‌اند. این تجارب شامل سوءاستفاده‌ی جنسی و جسمی واضح است، اما همچنین استرس‌هایی را شامل می‌شود که بسیاری آن‌ها را به‌عنوان اتفاقات طبیعی در نظر می‌گیرند:

  • بزرگ شدن با والدین طلاق‌گرفته
  • زندگی با یک مادر یا پدر افسرده یا الکلی
  • داشتن والدینی که شما را تحقیر کرده یا مورد سرزنش قرار داده‌اند
  • حمایت نشدن از سوی خانواده

افرادی که چهار نوع از این تجارب نامطلوب دوران کودکی را تجربه کرده بودند، چندین برابر بیشتر احتمال دارد که به بیماری‌های مزمن روانی و جسمی در بزرگسالی مبتلا شوند.

یک آمار برای من خیلی قابل‌توجه بود: زنانی که با سه نوع از تجارب نامطلوب دوران کودکی مواجه شده بودند، شصت درصد بیشتر در معرض خطر بستری شدن به دلیل یک بیماری خودایمنی در بزرگسالی قرار دارند. همبستگی‌های مشابهی نیز بین استرس‌های دوران کودکی و بیماری‌های قلبی، دیابت، میگرن و بیماری روده‌ی تحریک‌پذیر در بزرگسالی وجود دارد. تجربه‌ی شش نوع از تجارب نامطلوب دوران کودکی می‌توانست طول عمر فرد را بیست سال کاهش دهد.

بهبودی از تجارب نامطلوب دوران کودکی

همه‌ی بیماری‌ها چندعاملی هستند؛ به این معنا که بیشترِ بیماری‌ها تحت تأثیر ترکیبی از عوامل مختلف به وجود می‌آیند و نمی‌توان آن‌ها را به یک علت واحد نسبت داد. مشکلات و تروماهای گذشته یکی از این عوامل است.

اگر بعد از مرگ ناگهانی پدرم، پیامدهای احساسی این فقدان تراژیک مورد تأیید قرار می‌گرفت و به آن رسیدگی می‌شد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ اگر به من ابزارها و حمایت‌های بزرگسالانه‌ای داده می‌شد تا بفهمم چه اتفاقی برایم افتاده و چگونه این موضوع بر من تأثیر گذاشته است، چه چیزی تغییر می‌کرد؟ نمی‌دانم. اما چیزی که به عنوان یک گزارشگر علمی می‌دانم این است:

فهمیده‌ام که هیچ‌وقت برای شروع فرآیند بهبودی از تجارب نامطلوب دوران کودکی دیر نیست. پس از نوشتن چهار کتاب که برنده‌ی جوایز مختلف شدم، از جمله یک کتاب پرفروش درباره‌ی اینکه چگونه تجربیات زندگی‌ بر سلامت‌مان تأثیر می‌گذارند، و ۳۰ سال گزارشگری در مورد بینش‌های علمی اثبات‌شده برای بهبودی و تاب‌آوری، و تدریس در دانشگاه‌ها و اندیشکده‌های سراسر کشور آمریکا، به این نتیجه رسیده‌ام که ما همگی در درون خود منابعی عمیق داریم که می‌توانند به ما کمک کنند تا شکوفا شویم، خودمان را دوست بداریم و از خود مراقبت کنیم.

شما ناقص نیستید، هیچ‌وقت هم نبودید.

این جمله به این معناست که شما ذاتاً سالم و کامل هستید، حتی اگر در زندگی با سختی‌ها، تروماها یا مشکلاتی روبرو شده باشید. مفهوم این جمله تأکید می‌کند که مشکلات یا آسیب‌هایی که تجربه کرده‌اید، شما را از اساس نابود نکرده‌اند. به جای این که احساس کنید نقصی در شما وجود دارد، این جمله به شما یادآوری می‌کند که همچنان دارای ارزش و توانایی بهبودی هستید. به عبارتی، شما همیشه ظرفیت بهبود و رشد را دارید، و هیچ‌وقت از لحاظ ذاتی آسیب‌دیده یا ناقص نبوده‌اید.

کلید بهبودی از تجارب نامطلوب دروان کودکی درون شماست: اینکه داستان خود را بفهمید و ارتباط بین آنچه در گذشته برایتان اتفاق افتاده و چگونگی واکنش شما به استرس و مشکلات در زندگی کنونی‌تان را درک کنید.

آمارها به ما می‌گویند که دو سوم از شما که این کلمات را می‌خوانید، تجربه‌های دوران کودکی‌تان هنوز هم مانند سایه‌هایی کوچک شما را دنبال می‌کنند. خوشبختانه، علم اکنون بسیاری از مداخلات اثبات‌شده را برای بهبودی از تروما، حتی دهه‌ها پس از وقوع آن‌ها، شناسایی کرده است. به عنوان مثال طرحواره‌درمانی می‌تواند به شما کمک کند که تجارب نامطلوب دوران کودکی و تروماهای خود را درمان کنید.

در مسیر سلامتی خودم، بارها و بارها این موضوع درست از آب درآمده است. بله، من هنوز با مجموعه‌ای از مشکلات سلامتی دست و پنجه نرم می‌کنم و در عین حال، بسیاری از آن‌ها نیز حل شده‌اند. بعد از دو بار فلج شدن، دوباره می‌توانم راه بروم و پیاده‌روی کنم (اگرچه محدودیت‌هایی دارم؛ نمی‌توانم بدوم یا بپرم).

و اخیراً، در سال ۲۰۲۲، جراح قلبم به من گفت که به دلایلی که او نمی‌تواند توضیح دهد، پس از ۳۰ سال وابستگی به یک دستگاه ضربان‌ساز برای جلوگیری از غش کردن یا تشنج، قلب من دیگر به آن نیاز ندارد. قلبم برای اولین بار پس از دهه‌ها به طور طبیعی و مستقل می‌تپید.

او نمی‌توانست دلیلش را توضیح دهد، اگرچه حدسش این بود که شاید در نوجوانی از «سندرم قلب شکسته» ناگهانی که می‌تواند پس از یک ترومای شدید رخ دهد، رنج برده‌ام. به نوعی، طی بیش از ۳۰ سال، قلبم خودش را ترمیم کرده بود.

پس از ۳۰ سال تحقیق و مصاحبه با هزاران نفر و عصب‌شناس، باور دارم که شما همیشه می‌توانید از اثرات ماندگار تجارب نامطلوب دوران کودکی عبور کنید و بهبود یابید، فارغ از اینکه در چه مرحله‌ای از زندگی قرار دارید. این چیزی است که الهام‌بخش کتاب جدید من، راهنمای نوشتن خاطرات تجارب نامطلوب دوران کودکی شده است.

تجارب نامطلوب دوران کودکی (ACEs) می‌توانند واکنش به استرس ما را برای همیشه در حالت “بالا” تنظیم کنند. تروماهای دوران کودکی می‌توانند به مشکلات مزمن سلامتی مانند بیماری قلبی و اختلالات خودایمنی منجر شوند. اما بهبودی از مشکلات گذشته همیشه امکان‌پذیر است؛ مغز تا پایان عمر قابلیت تغییر و بازسازی دارد.

برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این می‌توانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.

  • اینستاگرام: schema.therapy
  • تلگرام: psychologistnotes
  • ایمیل: schemalogy@gmail.com

دکتر حمید بهرامی زاده

رویکرد من طرحواره‌‌درمانی و روانکاوی است و تاکنون ۳ کتاب در حوزه طرحواره‌درمانی منتشر کرده‌ام و یک کتاب درباره‌ی درمان افسردگی. علاقه‌ی اصلی من یکپارچه‌نگری رویکردهای روان‌درمانی است. من فارغ‌التحصیل دانشگاه‌های فردوسی، تهران و علامه‌طباطبایی هستم. شعار من این است: زندگی آب‌تنی کردن در حوضچه اکنون است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا