نظریه روسو درباره رشد

نظریه روسو معتقد بود که انسانها خوب به دنیا میآیند و تنها پس از آن توسط قوانین جامعه بد میشوند. او معتقد بود که اگر به آنها این امکان داده شود که آزادانه زندگی کنند، آنگاه پیشرفت خوبی خواهند داشت و خوشحال خواهند شد. به همین دلیل او حکومتی را پیشنهاد کرد که تا حد امکان به انسانها آزادی بدهد.
نظریه روسو
نظریه روسو مفهوم اراده عمومی را مطرح کرد. این بدان معناست که فرد باید اراده شخصی را به نفع دیگران مهار کند و به نحوی عمل کند که برای جامعه مفید باشد. او بر اساس انگیزههای شخصی خود بزرگ شد و برای جامعه مفید نبود. فکر میکنم وقتی بزرگ شد فهمید که یک جامعه متمدن اینگونه نیست.
نظریه روسو معتقد بود که کودکان، بزرگسالان کوچک نیستند. با این حال، او بر خلاف جان لاک اعتقاد نداشت که آنها لوحهای خالی هستند، بلکه بر اساس یک طرح طبیعی که در مراحل مختلف آشکار میشود رشد میکنند (کرین، 2005).
او اعتقادی به آموزش روش صحیح اندیشیدن به آنها نداشت، اما معتقد بود که باید به کودکان اجازه داد تا خودشان بر اساس روشهای خودشان و یک جدول زمانی درونی و بیولوژیکی به تفکر بپردازند. این تمرکز بر بلوغ بیولوژیکی باعث شد که روسو پدر روانشناسی رشد در نظر گرفته شود. از پیروان نظریهی رشد روسو میتوان به گزل، مونته سوری و پیاژه اشاره کرد.
روسو میگفت: به رغم میل خود و بیآنکه آداب زندگی در این دنیای بزرگ را بدانم و بتوانم این آداب را فرا بگیرم یا با آنها سازگار شوم به این دنیا پرت شدهام. او متعقد است طبیعت، انسان را نیکسرشت خلق کرده ولی جامعه او را شرور تربیت میکند. طبیعت انسان را آزاد آفریده ولی جامعه او را بنده ساخته است. طبیعت انسان را خوشبخت بارآورده ولی جامعه او را بدبخت و بیچاره کرده است.
او بر این باور بود که تنها پاسخ بر حق او سرزنش و تقبیح جامعه و در عین حال جستجوی منظری متفاوت از نحوه زندگی است. او سعی کرد نشان دهد چگونه سالمترین رشد نتیجه تاثیر جامعه نیست بلکه ناشی از طبیعت است. روسو با این دیدگاههایش پدر روانشناسی رشد شناخته شد.
در روند زندگی انسان، کودکی جایگاه خاصی دارد ولی ما چیزی از آن نمیدانیم زیرا به شدت نگران آینده کودک هستیم، یعنی آنچه او باید بداند تا در بزرگسالی در جامعه موفق شود. حتی خردمندترین نویسندگان بدون این که از خود بپرسند کودک قادر به یادگیری چه چیزی هست خود را وقف آنچه انسان باید بداند، میکنند. آنها همواره در کودک، انسان بزرگسالی را جستجو میکنند بدون توجه به اینکه او قبل از انسان بودن چیست.
وقتی به مشاهده کودکان میپردازیم، درمییابیم که آنها بسیار متفاوت از ما هستند. کودک به شیوههای خاص خودش میبیند، میاندیشد و احساس میکند. این امر منطبق با طرح طبیعت است. طبیعت همچون آموزگاری پنهان کودک را برمیانگیزد تا در مراحل مختلف رشد قابلیتهای متفاوتی را نشان دهد.
حاصل کار این آموزگار شاید فردی نباشد که برای سازگاری با موقعیتی اجتماعی به خوبی آموزش دیده است اما انسانی است کامل و قوی. اگر بخواهیم طبیعت را در این فرآیند یاری دهیم باید نخست هرچه را میتوانیم درباره مراحل رشد یاد بگیریم.
مراحل رشد در نظریه روسو
نظریه روسو درباره رشد شامل پنج مرحله اصلی است.

مرحله اول: نوباوگی ( تولد تا حدود دو سالگی)
اولین مرحله رشد در نظریه روسو از تولد تا دو سالگی را در بر میگیرد. نوباوگان جهان را مستقیما با حواسشان تجربه میکنند. آنها از اندیشهها یا منطق هیچ نمیدانند بلکه تنها لذت و درد را تجربه میکنند. با وجود این نوزادان فعال و کنجکاو هستند و چیزهای بسیاری فرا میگیرند. بیوقفه تلاش میکنند تا هر چیزی را که میتوانند لمس کنند. بدین ترتیب گرمی، سردی، سختی، نرمی و سایر ویژگیهای اشیا را یاد میگیرند.
نوباوگان همچنین شروع به یادگیری زبان میکنند و این کار را خودشان انجام میدهند. آنها قواعد دستور زبان را بدون همه استثناهایی که سخن گفتن بزرگسالان را دشوار میسازد به کار میگیرند. ما با وسواس اشتباهات آنان را اصلاح میکنیم اگرچه کودکان به مرور زمان تکلمشان را اصلاح خواهند کرد.
مرحله دوم: کودکی ( از دو سالگی تا 12 سالگی)
دومین مرحله در نظریه روسو بین سنین ۲ تا ۱۲ سالگی است. این مرحله زمانی شروع میشود که کودکان استقلال جدیدی را به دست میآورند. آنها اکنون میتوانند راه بروند، حرف بزنند، خودشان غذا بخورند و به اطراف بدوند. این تواناییها را نیز خودشان به دست میآورند.
در این مرحله کودکان از نوعی استدلال برخوردار میشوند. اما این استدلال از آن نوعی نیست که با رویدادهای دور یا امور انتزاعی سروکار داشته باشد. بلکه نوعی استدلال شهودی است که مستقیما به حرکات و حواس بدنی وابسته است. مثلا وقتی دختربچهای توپی را به درستی پرتاب میکند، این موفقیت حاکی از دانش شهودی او از سرعت و فاصله است. یا وقتی پسربچهای با چوب زمین را میکند، دانشی شهودی از کاربرد اهرم را به نمایش میگذارد.
با وجود این در این مرحله تفکر هنوز کاملا تجسمی و حسی است. در این مرحله میتوان مطالبی درباره کره زمین با تمام کشورها، شهرها و رودخانههایش به کودک آموخت. اما اگر از او بپرسید: جهان چیست؟ احتمالا خواهد گفت: قطعهای مقواست.
مرحله سوم: اواخر کودکی ( از حدود 12 سالگی تا 15 سالگی)
سومین مرحله رشد در نظریه روسو اواخر کودکی است. مرحله سوم دورهای انتقالی بین کودکی و نوجوانی است. در خلال این دوره کودک قدرت جسمی قابل توجهی پیدا میکند و میتواند شخم بزند، گاری را بکشد، بیل بزند و کارهای بزرگسالان را انجام دهد. همچنین در حوزه شناخت به پیشرفتهایی اساسی دست مییابد.
مثلا مسائل تقریبا دشواری را در هندسه و علوم حل میکند. به وجود این هنوز قادر به تفکر محض در مسائل نظری و موضوعات کلامی نیست. در عوض میتواند کارکردهای شناختیاش را در اجرای تکالیف عینی و مفیدی از قبیل کشاورزی، نجاری و نقشهکشی به کار بگیرد.
در سه سال نخست این دوره کودکان بنا به طبیعت خود پیشاجتماعی هستند. یعنی اصولا به آنچه برای خودشان لازم و مفید است توجه میکنند و به روابط اجتماعی علاقه اندکی دارند. از کارکردن به چیزهای طبیعی لذت میبرند و از طبیعت یاد میگیرند و دنیای کتاب و جامعه برای آنان بیگانه است. حتی در مرحله سوم یعنی از 12 تا 15 سالگی احتمالا الگوی زندگی کودک رابینسون کروزوئه است، مردی که در جزیرهای به تنهایی زندگی میکرد و با ارتباط موثر خویش با محیط فیزیکی به خودکفایی رسید.
مرحله چهارم: نوجوانی
مرحله چهارم در نظریه روسو نوجوانی است. در مرحله چهارم که با بلوغ آغاز میشود کودک آشکارا به موجودی اجتماعی تبدیل میشود. روسو معتقد بود که بلوغ در 15 سالگی یعنی اندکی دیرتر از آنچه امروز اتفاق میافتد، آغاز میشود. در این زمان نوجوان تولد دیگری را تجربه میکند. وضعیت جسمی او تغییر مییابد و تغییراتی احساسی از درون او آغاز میشود. تغییر خلق، عصبانی شدنهای مکرر و آشوبهای ذهنی پیوسته نوجوان را تقریبا کنترلناپذیر میسازد.
نوجوان که نه کودک است و نه بزرگسال است کمکم در حضور فردی از جنس مخالف از خجالت سرخ میشود زیرا به طرز مبهمی از احساسات جنسی آگاه شده است. در این مرحله نوجوان دیگر خودکفا نیست. او جذب دیگران میشود و به آنها نیازمند میشود.
نوجوانی با رشد شناختی نیز همراه است. نوجوان اکنون میتواند به مفاهیم انتزاعی بپردازد و به موضوعات نظری در علوم و اخلاقیات علاقهمند شود.
اینها مراحل چهارگانه نظریه روسو هستند که به عقیده او بر اساس برنامه طبیعت با توالی ثابتی روی میدهند. نظریه روسو همچنین معتقد بود این مراحل بازپیدایی تکامل عمومی گونهی انسانی است. نوباوگان شبیه انسانهای اولیه هستند که مستقیما به وسیله حواسشان با جهان ارتباط دارند و تنها لذت و درد برایشان مهم است.
دو مرحله بعدی دوران کودکی شبیه عصر بدویت است که انسان مهارتهای کلبه سازی، ساختن ابزار، ماهیگیری، تلهگذاری و سایر مهارتها را فرا گرفت. در این دوره انسانها اجتماعات کوچک و بیقاعدهای را با دیگران بنا نهادند ولی در نهایت همچنان خودکفا بودند.
سرانجام دوره نوجوانی شبیه آغاز زندگی اجتماعی واقعی است. بهلحاظ تاریخی زندگی اجتماعی با تقسیم کار آغاز شد. وقتی کارها تخصصی شد انسانها دیگر نمیتوانستند همه آنچه را نیاز داشتند خود فراهم کنند.
بنابراین باید به دیگران متکی میشدند. هر اندازه آنان بیشتر در جامعه فرو رفتند، بیشتر اسیر مقررات و آیینهای اجتماعی شدند. باید اذعان داشت که حتی انسانهای بدوی نیز تا حدی به نظرات دیگران توجه داشتند اما وقتی انسانها در زندگی اجتماعی تثبیت شدند این توجه عمق بیشتری یافت. روسو میگفت: انسان بدوی دورن خود و انسان اجتماعی بیرون از خود زندگی میکند و یاد میگیرد چگونه فقط با نظر دیگران زندگی کند.
مرحله پنجم: بزرگسالی (20-25)
در نظریه روسو پنجمین مرحله مرحله بزرگسالی عنوان شده است. در کتاب پنجم، امیل بزرگسال با شریک ایده آل خود، سوفی، آشنا می شود. او در مورد عشق می آموزد، و آماده است تا به جامعه بازگردد. وظیفه نهایی مربی «آموزش حقوق و وظایف زناشویی به زوج جوان» است (بوید 1956: 130).
روش تربیتی در نظریه روسو

روسو معتقد بود انسان در دوران بدویت بیشترین رضایت را از زندگی داشت ولی آن دوران سپری شده است. با این همه لزومی ندارد اینقدر هم که امروزه شاهد هستیم موجوداتی ضعیف محافظهکار و دنبالهرو باشیم. طبیعت همچنان در جاده استقلال راهنمای رشد کودک است.
کودک تحت تأثیر طبیعت به طرزی خودانگیخته قابلیتها و قوای تمیز خود را بهوسیله تماس با اشیا کامل خواهد کرد بیآنکه به آموزش بزرگسالان نیاز داشته باشد. بنابراین اگر طبیعت را راهنمای خود قرار دهیم قادر خواهیم بود کودک را با ذهنی مستقل به نوجوانی برسانیم. آنگاه زمانی که جوان به اجتماع وارد شود خواهد توانست به طرز موثری با آن کنار بیاید.
نظریه روسو در مورد چگونگی وقوع چنین فرآیندی در داستان تخیلی امیل بیان شده است.
مقایسه تعلیم و تربیت نظریه روسو با روشهای مرسوم: روش روسو با روش بیشتر معلمان تفاوتهای اساسی دارد. بیشتر معلمان حاضر نیستند با کودکان همچون کودکانی رفتار کنند که نیازها و روشهای یادگیری خاص خود را دارند. در عوض سعی میکنند تا دانش بزرگسالان را تا جایی که ممکن است به سرعت به آنها القا کنند. در نتیجه درسهای بسیاری که فراتر از درک کودک است به او عرضه میکنند.
وقتی کودک با چنین درسهایی کلنجار میرود یادگیری را تجربهای تلخ مییابد اما این پایان ماجرا نیست چون کودکان نمیتوانند آنچه را بزرگسالان میگویند درک کنند مجبور میشوند هر چیزی را چشمبسته بپذیرند و پاسخها را تنها به دلیل آنکه بزرگسالی برایشان تبیین کرده است صحیح تلقی کنند.
وقتی از کودکان بخواهند چیزهایی را یاد بگیرند فراتر از توانشان است تنبل و بیانگیزه میشوند بنابراین معلمان برای ایجاد انگیزه در کودکان از تهدید، عدم تأیید، تملق و سایر تقویتکنندههای اجتماعی استفاده میکنند. آنها سعی میکنند کودکان را برای کسب تأیید بزرگسالان به یادگیری وادارند. چنین شیوههایی تنها موجب تقویت وابستگی کودک به تأیید دیگران میشود.
روسو گفت که درست برعکس روش او صرفاً منفی خواهد بود. یعنی جسم و حواس امیل را تمرین میدهد اما ذهن او را تا جایی که ممکن است آزاد میگذارد روسو امیل را از تمامی عقاید حفظ میکند تا زمانی که تواناییاش برای استدلال کردن به حدی رشد کند که بتواند خود درباره آن عقاید قضاوت کند.
امیل در سنین 12 یا 15 سالگی به عقاید و رسوم جامعه اندکی بیتوجه به نظر میرسد. از جامعه اصول اخلاقی چیزی نمیداند و هیچ دانش استثنایی برای نشان دادن ندارد. اما یاد گرفته است که درباره هر چیزی بر اساس تجربه خودش قضاوت کند. بنابراین او قادر به تفکر واقعی است.
روسو ناشکیبایی دیگران را در برابر پیشنهادهایش پیشبینی میکرد. چنان به نظر میرسید که روسو نمیتواند کودک را برای آینده آماده کند. چگونه میتوانیم مطمئن باشیم کودک آنچه را باید بداند به موقع یاد میگیرد؟ پاسخ نظریه روسو این بود که جامعه چنان به سرعت تغییر میکند که واقعاً نمیتوان پیشبینی کرد که چه دانشی برای آینده کودک مفید خواهد بود اما مهمتر این است که وسواس ما درباره آینده کودک بزرگترین دامهاست.
یعنی با عجله چیزی را به کودکانمان بیاموزیم که تصور میکنیم سودمند خواهد بود. در این صورت به کودک درسهایی میدهیم که فراتر از درک اوست و او را وادار میکند که به کمک ما وابسته شود. روسو از ما میخواهد عجله نکنیم و به کودکان فرصت دهیم که به شیوههایی که برای آنان طبیعی است خودشان آنچه را باید فرا بگیرند.
ارزیابی نظریه روسو
در نظریه روسو چند ایده کلیدی درباره رشد مطرح شده است:
- رشد بر اساس برنامه زمانی زیستی و به نحوی درونزاد پیش میرود که نسبتاً مستقل از تأثیرات محیط است. امروزه این طرح را رسش زیستی مینامیم.
- رشد طی مجموعه مراحلی اتفاق میافتد که در جریان آنها کودک جهان را به شیوههای متفاوت تجربه میکند. کودکان با بزرگسالان فرق دارند به علت اینکه در هر مرحله الگوهای فکری و رفتاری کودک دارای ویژگیهای خاص خود است.
- روسو فلسفه جدیدی را در باره تعلیم و تربیت ارائه کرد که امروزه آن را فلسفه کودک محوری مینامیم. او میگفت همواره بر اساس سن یادگیرنده با او رفتار کنیم.
با این حال بسیاری از نظریهپردازان رشد با بخشهایی از نظریه روسو موافق نیستند. بسیاری به ویژه استدلال میکنند کودک آن اندازه که نظریه روسو میگوید غیراجتماعی نیست. مثلا نظریه دلبستگی تأکید دارد که کودکان به شدت به مراقبان خود دلبستگی پیدا میکنند و این دلبستگی ژنتیکی است.
امروزه برخی متخصصان رشد از قبیل کلبرگ به اندازه نظریه روسو برای تفکر مستقل اهمیت قائل اند اما معتقدند که کودکان میتوانند راه خود را در اجتماع پیدا کنند. اگر کودکان مدتها با جدیت به مشکلات اجتماعی فکر کنند به مراحلی خواهند رسید که از شیوههای قراردادی تفکر اجتماعی فراتر است.
ارتباط با ما
برای ارتباط با ما در مورد نظریه روسو درباره رشد در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
اینستاگرام: schema.therapy
تلگرام: psychologistnetes
ایمیل: schemalogy@yahoo.com