نظریه روابط موضوعی ملانی کلاین

ملانی کلاین را مادر نظریه روابط موضوعی (شیء) میدانند. ملانی کلاین سعی کرد که با مشاهده کودکان نظریه روانکاوی فروید را گسترش دهد. از این رو، به مشاهده و درمان کودکان از طریق روانکاوی پرداخت. او تلاش کرد که با استفاده از بازیدرمانی که آن را مشابه تداعی آزاد بزرگسالان میدانست دنیای روانی کودک را تحلیل کند. نتیجهی تلاشهای ملانی کلاین نظریهی جدیدی به نام نظریه روابط موضوعی را بهوجود آورد که پس از ملانی کلاین توسط نظریهپردازان دیگری مانند مارگارت ماهلر و فیربرن ادامه پیدا کرد.
نظریه روابط ابژه، نوعی از نظریه روانکاوی است که تاکید کمتری بر انگیزههای مبتنی بر بیولوژیک (مانند id) و اهمیت بیشتر بر الگوهای ثابت روابط بین فردی دارد. مثلاً تأکید بر صمیمیت و تربیت مادر.
نظریهپردازان روابط ابژه عموماً تماس انسانی و نیاز به ایجاد روابط – نه لذت جنسی – را به عنوان انگیزه اصلی رفتار انسانی و رشد شخصیت میدانند.
در زمینه نظریه روابط موضوعی، اصطلاح «موضوع» به موجودات بیجان اشاره نمیکند، بلکه به افراد مهمی که فرد با آنها ارتباط دارد، معمولاً به مادر، پدر یا مراقب اصلی فرد اشاره میکند.
در برخی موارد، اصطلاح موضوع ممکن است برای اشاره به بخشی از یک شخص، مانند سینه مادر، یا به بازنمایی ذهنی افراد مهم نیز استفاده شود.
زندگینامه ملانی کلاین
ملانی کلاین در اتریش و در یک خانواده یهودی به دنیا آمد. او قبل از اینکه به دلیل ظهور فاشیم به سراسر اروپا در حال فرار باشد عضوی از انجمن روانکاوی بوداپست و برلین بود. در نهایت در سال ۱۹۲۷ به انگلستان رفت.
در آنجا ارنست جونز که در انجمن روانکاوی بریتانیا فعالیت میکرد و کارهای فروید را ترجمه میکرد از او حمایت کرد. در روانکاوی مردسالارانه و پزشکمحور آن زمان، کلاین یک مادر مجرد غیرپزشک بود که توانست موفقیتهای زیادی به دست آورد.
کارل آبراهام در برلین و ساندرو فرنزی در بوداپست مربی و درمانگر کلاین بودند. اما فروید او را نادیده گرفت شاید به دلیل اینکه نظریههای فروید را به چالش کشیده بود و بعدها هنگامی که آنا فروید و ملانی کلاین با هم اختلاف نظر پیدا کردند، فروید از دخترش حمایت کرد.
نظریه ناخودآگاه کلاین (1921) بر رابطه بین مادر-شیرخوار تمرکز دارد و الهامبخش مفاهیم اصلی مکتب روابط ابژه (موضوعی) در روانکاوی بود. کلاین بر اهمیت 4 یا 6 ماه اول پس از تولد تاکید کرد.
مقدمهای بر نظریه روابط موضوعی
نظریه روابط موضوعی یکی از پیامدهای نظریهی روانکاوی فرویدی است. فروید معتقد بود که هر کدام از غریزههای اساسی انسان (غریزه زندگی و غریزه مرگ) چهار مؤلفهی اساسی دارند: نیرو، منبع، هدف و موضوع (شیء). نیرو میزان انرژی غریزه، منبع آن قسمتی از بدن، هدف آن کاهش تنش و کسب لذت و موضوع یا شیء چیزی است که از طریق آن غریزه ارضا میشود. به عنوان مثال پستان مادر، موضوعی است که گرسنگی نوزاد از طریق آن ارضا میشود.
بنابراین موضوع یا شیء میتواند حالت تعاملی با دنیای اطرف داشته باشد. یکی از مهمترین موضوعاتی که کودک با آن ارتباط دارد مادر است. بنابراین منظور از موضوع در نظریههای روابط موضوعی، ارتباطهایی است که کودک با موضوعهای خود برقرار میکند. اولین موضوع هر انسانی، پستان مادر است زیرا پستان مادر باعث برطرف کردن گرسنگی، زنده ماندن و حتی دریافت مراقبت و عشق است. از این رو نظریهی روابط موضوعی دربارهی اینکه چگونه روابط اولیه واقعی یا خیالی کودک با مادر یا پستان او، الگویی برای تمام روابط بین فردی بعدی زندگی میشود.
نظریه روابط موضوعی فرض میکند که روابط افراد با دیگران در دورهی بزرگسالی همیشه آنگونه که به نظر میرسد نیست زیرا بخش مهمی از رابطه عبارت است از بازنمایی روانی موضوعهای مهم اولیه مانند پستان مادر که درونفکنی شده و در ساختار روانی کودک جذب شدهاند و در دوران بزرگسالی به دیگران فرافکنی میشود. این نکته را باید مد نظر قرار داد که این بازنماییها، خیلی دقیق نیستند و صرفاً بازماندهای از تجربههای اولیهی هر انسانی است.
زندگی روانی کودک
کلاین معتقد بود که از همان آغاز زندگی بین نیروهای مرتبط با غریزه زندگی و غریزه مرگ تعارضهایی وجود دارد که نتیجه آن اضطراب است. ملانی کلاین در بررسی دنیای روانی نوزاد بر سائقهای زیستی و غرایز تأکید میکرد و معتقد بود که سائقها و تکانهها بر این دنیا سلطه دارند. از این رو، تأکید کلاین بر نقس سائقهای زیستی در تعاملات بین فردی، نظریه روابط موضوعی او را نظریهای اید-محور میسازد. به عبارت دیگر، نظریهی ملانی کلاین نوعی روانشناسی است که بیش از تأثیرات والدین، بر نقش سائقها، آنگونه که در تخیلات ذهنی تجلی مییابند تأکید دارد.
بر اساس نظریههای ملانی کلاین، یکی از منابع اصلی اضطراب در نوزاد، فعالیتهای مرتبط با غریزه مرگ است. غریزهی مرگ در قالب ترس از مرگ و نیست شدن تجربه میشود. این غریزه شکل ترس از آزار یا نابودی به خود میگیرد. ترس از این تکانهی ویرانگر در درون خود، به موضوعی متصل میشود و آن موضوع در خیالپردازیهای کودک بیپناه، مهارناپذیر و پرقدرت مینماید.
خیالپردازی
حیات درونی نوزاد، دنیایی از خیالپردازی است و خیالپردازی نوعی فعالیت ذهنی است که از زمان تولد حضور دارد. در این دنیای ذهنی، تخیلات مانند بازنماییهای خیالی غرایز و شهوات جسمانی و نیز به منزله پاسخهای فعالانهی نوزاد به احساسات و سائقهای قوی عمل میکند. بر این اساس نوزاد گرسنه میتواند با خلق توهم پستان و مزه شیر گرسنگی خود را موقتاً مهار کند.
یکی از اصلیترین مفروضههای نظریهی ملانی کلاین این است که کودکان هنگام تولد از زندگی خیالی فعالی برخوردار هستند که درواقع بازنماییهای روانی غرایز ناهشیار اید (id) محسوب میشوند. منظور ملانی کلاین از خیالپردازی، تصورات ناهشیار خوب و بد است. بنابراین بر اساس نظریه ملانی کلاین کودکانی که در حال مکیدن انگشتان خود به خواب میروند خیال میکنند که پستان خوب مادر درون آنهاست.
علاوه بر این هنگام کرسنگی که گریه میکنند و لگد میزنند خیال میکنند که در حال نابودی پستان بد هستند. بنابراین دنیای کودک حاوی خیالپردازیهایی دربارهی پستان خوب و پستان بد است. پستان خوب، آن است که کودک را تغذیه میکند و پستان بد او را محروم میسازد.
به مرور زمان خیالپردازیهای دیگری علاوه بر پستان خوب و پستان بد شکل میگیرد که یکی از آنها عقدهی ادیپ است. عقدهی ادیپ به معنای آرزوی کودک برای نابود کردن یکی از والدین (والد همجنس) و تصاحب جنسی والد دیگر (والد غیرهمجنس) است.
موضوعها
کودکان برای ارضای نیازها و غرایز خود مانند غریزه مرگ، به موضوعهای بیرونی نیاز دارند. از این رو ملانی کلاین در نظریه روابط موضوعی خود معتقد بود که کودکان از همان اوائل زندگی به صورت خیالی و واقعی با این موضوعهای بیرونی ارتباط برقرار میکنند. بنابراین، ملانی کلاین بر خلاف فروید معتقد بود که سائقها ذاتاً معطوف به موضوع هستند.
از آنجا که ایگو و مهارتهای ادراکی نوزاد رشد کافی نیافتهاند و نوزاد در هر زمان تنها قادر است به یک وجه یا قسمت از اشخاص توجه کند او در ابتدا با موضوعهای جزئی ارتباط برقرار میکند. نخسیتن موضوع جزئی پستان مادر است.
در نوزادی، نوزاد فقط میتواند یکی از دو حالت ارضا شدن یا محروم ماندن را تجربه کند. پستان یا کودک را ارضا میکند و یا محروم میسازد و بدین ترتیب در ذهن کودک، یا خوب دانسته میشود و یا بد. نوزاد در رابطهای که با پستان دارد یا احساس ارضاشدگی میکند و یا احساس محرومیت.
تمایل به رابطه داشتن با موضوعهای جزئی، خصلت خیالپردازنه و غیرواقعبینانه روابط نوزاد با هر چیز اعم از اجزای بودن خود، افراد دیگر و موضوعهای بیجان را تبیین میکند. دنیای موضوعهای نوزاد در دو سه ماه نخست زندگی از اجزاء و بخشهایی از جهان خارج تشکیل میشود که ارضاکننده و یا خصمانه و آسیبرسان هستند.
اولین روابط موضوعی هر انسانی پستان مادر است. کودکان از طریق درونفکنی سعی میکنند که موضوعات بیرونی را جذب کنند و در ساختار روانی خود قرار دهند. موضوعهای درونفکنیشده، صرفاً افکاری دربارهی موضوعات بیرونی نیستند بلکه آنها خیالهای درونی ساختن موضوع به صورت عینی و مادی است. برای مثال کودکانی که مادرشان را درونفکنی کردهاند معتقدند که او همواره درون بدن آنهاست.
مواضع
در نظریه روابط موضوعی ملانی کلاین، مواضع (positions) روشهایی برای برخورد کردن با موضوعهای درونی و بیرونی است و کودکان تجربههای خود را در مواضع مختلف به شکلهای مختلفی سازماندهی میکنند.
چرا ملانی کلاین به طرح مفهوم مواضع پرداخت؟ در نظریه روابط موضوعی ملانی کلاین، کودکان همواره تعارضی بین غریزهی زندگی و غریزه مرگ وجود دارد. بنابراین همیشه یک جنگ درونی بین خوب و بد، عشق و نفرت، آفرینندگی و نابودسازی وجود دارد. سپس کودک برای ایجاد یکپارچگی بین این دوگانگیهای خوب و بد تجربههای خود را سازماندهی میکنند. در هر دوره، این سازماندهی به شکل مختلفی صورت میگیرد که به آن موضع گفته میشود. بنابراین هر موضع، بیانگر نحوه یکپارچگی تجربههای دوگانگیهای خوب و بد است.
با کمی اغماض میتوان مواضع را مراحل رشد در نظر گرفت اما به خاطر داشته باشید که کلاین با مراحل رشد مخالف بود و به همین دلیل از مفهوم مواضع استفاده کرد تا نشان دهد که افراد میتوانند در مواضع مختلف پس و پش شوند. بنابراین مواضع نمایانگر دوره یا مرحلهی رشدی به شکلی که در سایر نظریههای رشدی وجود دارد نیست. از طرف دیگر کلاین معتقد بود که مواضع، رشد اجتماعی بهنجار را نشان میدهند. در نظریه روابط موضوعی ملانی کلاین دو موضع معرفی شده است: موضع پارانوئید-اسکیزوئید و موضع افسرده.
موضع پارانوئید-اسکزوئید
در موضع پارانوئید-اسکیزوئید که اولین بار توسط ملانی کلاین در سال ۱۹۴۶ مطرح شد، اولین تجربههای نوزاد بین تجربههای کاملاً خوب با موضوعهای خوب و تجربههای کاملاً بد با موضوعهای بد تقسیم میشود. ایگو از طریق مکانیسمی که توسط آن خودش به دو بخش تقسیم میشود در برابر تجربههای بد از خود محافظت میکند.
کودکان در ماههای اولیه زندگی یعنی در ۳ یا ۴ ماه اول زندگی با پستان خوب و پستان بد ارتباط برقرار میگیرد. پستان خوب همان پستانی است که او را تغذیه میکند و پستان بد او را ناکام میسازد. این تجربههای خشنودی و ناکامی که به صورت منتاوب رخ میدهد ایگوی کودک را تهدید میکند. از این رو کودک تمایل پیدا میکند که این پستان را از طریق بلعیدن و نگهداشتن آن در درون خود کنترل کند. اما تمایلات ویرانگرانه فطری کودک، خیالهایی را درباره صدمه زدن به پستان از طریق گاز گرفتن، یا نابودن کردن آن خلق میکند.
در این مرحله، ایگو به منظور تحمل احساسات متضاد خود نسبت به یک شیء واحد (پستان مادر) خودش را تقسیم میکند و قسمتهای غرایز زندگی و مرگ آن را حفظ میکند و قسمتهایی از هر دو غریزه را به سمت پستان منحرف میکند. بنابراین کودک به جای ترسیدن از غریزهی مرگ خودش، از پستان آزاردهنده میترسد. اما کودک همچنان با پستان ایدهآل ارتباط دارد و آن را به عنوان محافظی در برابر نابودن شدن علیه آزاردهندهها در درون خودش نگه میدارد.
کودک برای کنترل کردن پستان خوب و دفع کردن آزاردهندههایش موضعی را اختیار میکند که ملانی کلاین آن را موضع پارانوئید-اسکیزوئید نامگذاری کرده است.
بر اساس نظر ملانی کلاین موضع پارانوئید-اسکیزوئید روشی برای سازمان دادن تجربههایی است که احساسات پارانوئیدی آزار دیدن و تقسیم شدن موضوعات درون و بیرونی به خوب و بد را شامل میشوند، اختیار میکند.
ملانی کلاین معتقد بود که موضع پارانوئید-اسکیزوئید زمانی رخ میدهد که برداشت ایگو از دنیای بیرونی به جای اینکه عینی و واقعی باشد ذهنی و خیالی است. از همین رو، احساسات آزار دیدن، پارانوئید محسوب میشوند زیرا بر اساس خطر واقعی در دنیای بیرونی نیستند.
کودک باید پستان خوب و پستان بد را از هم مجزا نگهدارد، زیرا قاطی کردن آنها خطر نابود شدن پستان خوب و از دست دادن پناهگاه امن آن را به دنبال خواهد داشت. در دنیای اسکیزوئید کودک، احساسهای خشم و ویرانگری به سمت پستان بد هدایت میشوند و عشق و آسایش با پستان خوب مرتبط هستند.
به طور کلی نامگذاری موضع پارانوئید-اسکیزوئید توسط ملانی کلاین بر اساس مکانیزمهای دفاعی شاخص این مرحله بوده است. در نخستین ماههای زندگی یعنی از تولد تا ماه چهارم، نوزاد اضطرابهای پارانوئیدی در خصوص محافظت از ایگوی خودش دارد. در این موضع ایگو از نابودن شدن در هراس است، تکانههای مخرب و اضطرابهای سادیستیک نیز سیطره دارند.
همچنین سطح تمحل ناکامی پایین است و و اکنشهای هیجانی در اشکال افراطی خوب یا بد روی میدهند. نوزاد برای حفظ خوبی موضوع مطلوب، بدی را از طریق فرافکنی نفرت و ترس خود دفع میکند. در نتیجه از نظر نوزاد دنیا دارای ویژگیهای مخرب و قدرتمندی میشود که در درون او حضور دارند.
در دورهی موضع پارانوئید-اسکیزوئید، دفاعهای اسکیزوئیدی یا دوپارهسازیها دفاعهایی متدوال هستند که هدفشان از بین بردن آزاردهندههای درونی و بیرونی است.
بر اساس نظریه روابط موضوعی ملانی کلاین، در موضع پارانوئید-اسکیزوئید، نیازها و ناکامیها در خامترین شکل خود هستند و نوزاد تخیلات خشونتآمیزی بر ضد پستان مادر یعنی موضوع اصلی میپروراند. در این دوره کودک قادر نیست که موضوعهای درونی و بیرونی از هم تفکیک کند و همچنین نمیتواند منشاء ناکامیها را تشخیص دهد. نوزاد خیالپردازیهایی درباره حمله به مکیدن کامل و ربودن محتوای ارزشمند مادر دارد.
موضع افسرده
تا قبل از ماه پنجم و ششم، کودک با موضوعهای جزئی مانند پستان خوب و پستان بد ارتباط داشت. از این به بعد اما او توانایی در نظر گرفتن موضوعهای بیرونی به صورت کامل یعنی هم به صورت خوب و هم به صورت بد را پیدا میکند. اینک او در مییابد که پستان خوب و بد در واقع یک موضوع واحد است و مادر نیز موجود مستقلی است.
بر اساس ملانی کلاین، در موضع افسرده ایگوی کودک توانایی تحمل برخی از احساسات ویرانگرانهی خود را دارد و به جای فرافکنی، آنها را میتواند در درون خود تحمل کند. علاوه بر این کودک، در موضع افسرده، درک میکند که میتواند مادر را از دست بدهد و این مسئله موجب ترس او میشود.
در نتیجه تصمیم میگیرد که از مادر در برابر امیال ویرانگرانهی خودش محافظت کند. محافظت از موضوع خوب به معنای بقای ایگو نوزاد است. اما از آنجایی که کودک توانایی محافظت از مادر را ندارد نسبت به داشتن امیال ویرانگرانهی قبلی خود نسبت به او احساس گناه میکند. احساسات نگرانی در مورد از دست دادن موضوع محبوب به همراه احساس گناه درباره نابود کردن آن، موضع افسرده نامیده میشود.
ملانی کلاین معتقد است اکنون که کودک متوجه میشود موضوع نفرتانگیز و محبوب یکی است و به دلیل احساس گناه ناشی از تمایلات ویرانگرانهی خود نسبت به او، تصمیم میگیرد حملههای خود را جبران کند و منجر به دلسوزی او نسبت به مادر میشود. نوزاد، مضطرب از مرگ یا از دست دادن موضوع خوب برای دفاع از خود در برابر احساسات گناه، یأس و گناه، به دفاعهای دیوانهواری از قبیل انکار و احساس قدرت مطلق متوسل میشود.
در نتیجه موضع افسرده زمانی حل میشود که کودک به این نتیجه برسد خطاهای قبلی خود را جبران کرده است. در نتیجه او متوجه میشود که مادر را از دست نخواهد داد.
با وجود این، اگر موضع افسرده حل نشود باعث ایجاد بیاعتمادی، سوگواری برای از دست موضوع محبوب و اختلالهای روانپریشی دیگر میشود.
در موضع افسرده کودک به این امر واقف میشود که موضوع محبوب خارج از خودش قرار دارد. وظیفهی اساسی در این موضع، قرار دادن یک موضوع درونی کلی، ایمن و خوب در مرکز ایگو است. در حالی که نوزاد در موضع پارانوئید-اسکیزوئید از تخریب خودش بیمناک بود اینک از به خطر افتادن موضوع خوب است.
مکانیزمهای روانی
بر اساس نظریههای ملانی کلاین، نوزاد برای مهار نیازها، ترسها و احساسات شدید دوران نوزادی از مکانیزمهای روانشناختی متعددی استفاده میکند:
- فرافکنی
- دورنفکنی
- دوپارهسازی
- همانندسازی فرافکنانه
از طریق فرافکنی، نوزاد احساسات خود را همچون ویژگیهای موضوع میپندارد. نوزادی که تغذیه شده و احساس لذت میکند، احساس خوب خود را به موضوع فرافکنی میکند و به این نتیجه میرسد که پستان مذکور خوب است. پستان خوب بر اساس نظر ملانی کلاین، الگوی نخستین چیزهایی بدل میشود که در سراسر زندگی خوب و بخشنده احساس میشوند و پستان بد نماینده هر چیز شر و آسیب رسان میشود.
فرافکنی این خیال کودک است که احساسات و تکانههایی او در فرد دیگری وجود دارد. فرافکنی تکانههای ویرانگرانه و غیرقابل کنترل به دیگران (موضوعهای بیرونی) اضطراب غیرقابل تحملی را که نتیجه نیروهای درونی خطرناک است کاهش میدهد.
مکانیزم درونفکنی نوعی خیالپردازی ذهنی است که به واسطه آن نوزاد چیزی را که از جهان خارج دریافت کرده است به درون خود میبرد. بدین شکل، هر خطر و محرومیتی در جهان خارج به درون میآید و به خطری درونی تبدیل میشود. بنابراین موضوعهای ناکامکننده و منابع اضطراب بیرونی به آزارگران درونی تبدیل میشوند.
به طور کلی درونفکنی به معنای جذب برخی از ادراکها و تجربههایی است که کودک با موضوع بیرونی یعنی پستان مادر داشته است. کودک با درونفکنی موضوعهای خوب را به عنوان محافظی علیه اضطراب به کار میبرد. اما کودک ممکن است موضوعهای بیرونی بد مانند پستان بد را نیز درونفکنی کند. بنابراین موضوعات خطرناک به آزارگران درونی تبدیل میشوند.
نوزاد با دوپارهسازی (تقسیم کردن) که مستلزم جداسازی و مجزا نگهداشتن احساسات و وجوه مختلف خود است از خود محافظت میکند. نوزاد با دوپارهسازی ایگو و موضوعهایش به دو بخش قابل مهار از خود محافظت میکند. به عبارتی نوزاد ایگو و موضوعها را تحت دو مقولهی خوب و بد تفکیک میکند و از یکدیگر جدا نگه میدارد.
کودکان از طریق دوپارهسازی جنبههای بد و خوب خود و موضوعهای بیرونی را با جدا کردن تکانههای ناسازگار یا معایر کنترل کنند. برای جداسازی موضوعهای خوب و بد، ایگو باید خودش را تقسیم کند. از این رو، کودکان تصویری از من خوب و من بد به وجود میآورند که آنها را قادر میسازد تکانههای لذتبخش و ویرانگرانه به سمت اشیای بیرونی را حل فصل کنند.
این مکانیزم افراد را قادر میسازد جنبههای مثبت و منفی خودشان را در نظر داشته باشند، رفتارشان را به صورت خوب یا بد ارزیابی کنند و افراد آشنای دوستداشتنی را از دوستنداشتنی متمایز کنند. از سوی دیگر، تقسیم کردن افراطی و خشک میتواند به سرکوبی بیمارگون منجر شود.
با استفاده از همانندسازی فرافکنانه نوزاد دنیای درونی خود را به دنیای خیالپردازانهی بیرونی تحمیل میکند و سپس این دنیا را مجدداً درونیسازی میکند. با این کار اضطراب و احساس خطر درونی خود را با برونیسازی و تعدیل آن در جهان خارج کاهش میدهد.
کودکان با همانندسازی فرافکنانه قسمتهای ناخوشایند خودشان را جدا میکنند، آنها را به شیء دیگری فرافکنی میکنند و سرانجام آنها را به شکل تغییریافته یا تحریفشده به درون خودشان برمیگردانند. کودکان با برگرداندن آن شی به درون خودشان احساس میکنند مانند آن شدهاند یا با آن همانندسازی کردهاند.
بر خلاف فرافکنی که فقط در عالم خیال وجود دارد همانندسازی فرافکنانه فقط در دنیای روابط میانفردی واقعی وجود دارد.
درونیسازی
در نظریه روابط موضوعی به طور کلی و در نظریه ملانی کلاین به طور اختصاصی، منظور از درونیسازی این است که فرد جنبههایی از محیط بیرون را در خود درونفکنی میکند. سه درونیسازی مهم در نظریه ملانی کلاین عبارتاند از ایگو، سوپرایگو و عقدهی ادیپ.
ایگو
از نظر کلاین، ایگو از همان بدو تولد وجود دارد و توانایی درک هر دو نیروی ویرانگر و مهرآمیز و کنترل آنها از طریق دوپارهسازی، فرافکنی، و درونفکنی را دارد. اگرچه ایگو در ابتدای تولد سازمانیافتگی اندکی دارد اما میتواند اضطراب را احساس و از مکانیزمهای دفاعی استفاده کند و همچنین توانایی برقراری روابط موضوعی اولیه را دارد.
در نظریه ملانی کلاین ایگو با اولین تغذیه کودک شروع به رشد میکند. نوزاد میتواند پستان خوب و بد را درونفکنی کند و همین تصورات او هسته اصلی گسترش بیشتر ایگو را فراهم میکند.
سوپرایگو
برخلاف فروید، ملانی کلاین معتقد بود که سوپرایگو بسیار زودهنگام پدیدار میشود. در نتیجه سوپرایگو در نظریه روابط موضوعی محصول حل و فصل عقده ادیپ نیست. در نهایت سوپرایگوی نظریه ملانی کلاین نسبت به سوپرایگوی فرویدی بسیار خشنتر و ظالمتر است.
ملانی کلاین اعتقاد داشت که سوپرایگوی اولیه به جای احساس گناه، وحشت ایجاد میکند. به نظر او کودکان میترسند بلعیده، و تکه پاره شوند. بعد از ۵ یا ۶ سالگی، توصیف کلاین از سوپرایگو شبیه توصیف فروید است، اما معتقد نبود که سوپرایگو محصول عقده ادیپ است. از نظر او، سوپرایگو همراه با عقده ادیپ رشد میکند و سرانجام بعد از حل و فصل آن، به صورت گناه معقول در میآید.
عقده ادیپ
کلاین معتقد بود که عقدهی ادیپ خیلی زودتر آز آنچه فروید مطرح کرده است شروع میشود. از نظر کلاین عقدهی ادیپ در چند ماه اول زندگی آغاز میشود، به طوریکه با مراحل دهانی و مقعدی همپوش است در مرحله تناسلی حدود ۳ یا ۴ سالگی به اوج خود میرسد.
همچنین ملانی کلاین معتقد بود که بخشی مهمی از عقده ادیپ ترس کودکان از مقابلهبهمثل مادرشان است زیرا بدن او را خالی کرده است. علاوه بر این کلاین معتقد بود که عقدهی ادیپ در مراحل اولیه در خدمت نیاز واحدی برای هر دو جنس است یعنی تشکیل دادن نگرش مثبت نسبت به موضوع محبوب یا ارضا کننده و اجتناب از موضوع بد و وحشتناک.
آسیبشناسی و درمان
ملانی کلاین در نظریهی روابط موضوعی خود بیان کرده است که تهدیدهای روانشناختی از درون سرچشمه میگیرند. غرایز مرگ که از همان ابتدا در درون کودک وجود دارند باعث اضطرابهای درونی و ترس از آزار دیدن در کودک میشوند.
کودک بر اساس غریزه مرگ نسبت به موضوعهای مختلف از جمله مادر، احساسات ویرانگرانهای دارد و همزمان ترس از انتقام در درون او وجود دارد. واقعیتهای درونی شیوه درک واقعیتهای بیرونی توسط کودک را شکل میدهند و از این طریق ناکامی و رنج چنان احساس میشود که گویی نیرویی متخاصم و مهاجم است.
از این رو وظیفهی درمانگری که بر اساس نظریه ملانی کلاین کار میکند این است که این اضطرابها را تسکین دهد و خشونت موضوعهای درونیشده و آزارگران درونی را تعدیل کند.
در نظریه ملانی کلاین تحلیل و تفسیر انتقال فرآیندهای درمانی بسیاری اساسی هستند. بر اساس آراء کلاین انتقال عبارت است از روایت جدیدی از خیالپردازیها، ترسها و احساساتی که در تجربههای ارتباطی اولیه نقش داشتهاند. بنابراین بیمار خیالپردازیها و احساساتی را که دربارهي روابط موضوعی اولیه خود دارد به درمانگر انتقال میدهد. از این رو تحلیل انتقال امکان کاوش و واکاوی در روابط اولیه و احساسات مرتبط با آنها را فراهم میسازد.
هنگامی که فرآیند درمان به بنیاد غریزی خیالپردازیها و احساسات دخیل در روابط مختلف برسد و آنها را نامگذاری کند، کاهشی در اضطراب آمیخته با افسردگی و احساس گناه دیده میشود و الگوها و اشکال اولیه و دردناک احساسات کمرنگ میشوند. تغییرات درمانی در جریان تحلیل انتقال و مرتبط ساختن احساسات و نگرشهای کنونی با روابط موضوعی اولیه حاصل میشود.
بر اساس نظریههای ملانی کلاین بازیدرمانی موجب برونیسازی مجدد اشخاص و موضوعهایی میشود که در اوایل زندگی کودک درونفکنی شدهاند. بازی درمانی میتواند به برونیسازی دنیای درونی و تعارضهای آن منجر شود و به نوعی دنیای درونی کودک را به دنیای بیرونی منتقل سازد.
تفاوت فروید و ملانی کلاین
ملانی کلاین | فروید |
|
|

سلام استاد گرامی مطالب بسیار ارزنده و عالی بیان شده اند. لیکن من نظرم این است که اگه ممکنه مثال هاتون بیشتر باشه مثلا مکانیزم دفاعی دو پاره سازی رو توی زندگی آتی نوزاد می توان به این صورت بیان کرد که مردی که زنش رو بشدت مرگ کتک میزنه از این مکانیزم استفاده کرده و اون لحظه نمیتونه خوب و بد رو کنار هم ببینه و بطور کلی مثال هایی از این قبیل به نظر من باعث میشه که کلاس گرم تر باشه، البته این نظر منه و ممکنه دیگران همچو نظری نداشته باشن. سپاس فراوان