در این مقاله قصد داریم دیدگاه افلاطون را در مورد انسان کامل و ویژگیهای او بررسی کنیم. انسان کامل در دیدگاه افلاطون مطرح میسازد، از یک سوی با سیستم سیاسی و اجتماعی وی در ارتباط است و از طرف دیگر با نظام فکری و فلسفی. از همین جاست که برای دستیابی به جهانبینی افلاطون در مورد زندگی و انسان کامل باید نگاهی هرچندکوتاه بر طرز فکر سیاسی و فلسفی وی انداخت. با اسکیمالوژی همراه باشید.
نگرشی بر فلسفه افلاطون
دیدگاه افلاطون در مورد فلسفه بر این اساس مبتنی است که محسوسات عالم، عوارض و ظواهرند نه حقایق. بر هر چه بنگریم حقیقتش غیر از آن است که در پیش روی ماست. به طور مثال جماد و نبات و حیوان یا شجاعت و عدالت و راستی و درستی دارای اصل و حقیقتی هستند که با حواس آدمی درک نمیشوند و آنچه از این چیزها به احساس در میآیند سایه و پرتو آن حقایقاند. حقیقت موجودات را افلاطون “مُثُل” مینامد که امری است مطلق و ثابت و فارغ از زمان و مکان.
اینکه صور کلی یا مثل را چگونه میتوان درک کرد افلاطون معتقد است که مثل بالفطره در عقل و ذهن آدمی موجود است. به عبارت دیگر انسان در عالم تجردات به درک مثل و حقایق نایل آمده بود اما چون گام بر عالم محسوسات نهاد آن حقایق را فراموش کرد که البته با سیر و سلوک و عشق و اشراق میتواند به شناخت خیر محض – که حقیقت مطلق است دست یابد.
کمال آدمی از دیدگاه افلاطون
علت غایی و کمال نفس آدمی از دیدگاه افلاطون، میل به سعادت است که به صرف گرایش به عدالت و دوری از ظلم تحقق میپذیرد. افلاطون در این باره چنین میگوید:
سعادت کامل نصیب مهمترین و عادلترین نفوس است یعنی کسانی که دارای اخلاق شاهانه بوده و سلطان نفس خویش باشند، و حال آنکه بدترین و ظالمترین نفوس، یعنی نفوسی که دارای اخلاق استبدادی بوده و بر نفس و کشور خویش مستبدانه حکومت میکنند بهرهای جز شقاوت ندارند.
از دیدگاه افلاطون برای آنکه آدمی از جاده عدالت به بیراهههای ظلم و ستم کشانده نشود باید اجزای سه گانه نفسش که عبارتاند از عق و غیرت و شهوت، با یکدیگر هماهنگ شوند. به عبارت دیگر اگر غیرت که حافظ شرافت انسانی است و شهوت که از قوای اساسی نفس انسانی به شمار میرود از عقل پیروی کنند آدمی به کمال وجود خویش نایل خواهد آمد وگرنه به بیراهههای ظلم گرفتار خواهد شد.
شخص عادل در دیدگاه افلاطون اجازه نخواهد داد که اجزا مختلف نفس وی در کار غیر مربوط به خود دخالت کنند و یا یکی از آنها نسبت به وظیفهی دیگری تجاوز نماید، بلکه بر عکس در درون خود نظم واقعی برقرار میسازد، بر نفس خویش حکومت میکند، اعمال خود را تابع انضباط قرار میدهد، در باطن خویش صلح و صفا ایجاد نمینماید و میان سه جزء نفس خود هماهنگی تولید میکند.
ایدهالهای افراد انسانی در زندگی
از دیدگاه افلاطون انسانها برای خود کمال و ایدهآلی را در نظر میگیرند و بر اساس آن زندگی میکنند. افلاطون سه نوع کمال را تعریف کرده است:
گروهی که نفعطلبی را هدف زندگی خود قرار داده و به جز پول و ثروت به چیزی نمیاندیشند.
گروهی که زندگی جاهطلبانه را ایدهآل خویش قرار داده و در کسب افتخارات میکوشند.
عده قلیلی هم که دوستدار حکمت بوده و در زندگی لذت وصول به حقیقت برایشان مطرح است. اینان فیلسوفانند که انسانهای برگزیدهی جامعه به شمار میروند.
بنابراین بهترین نوع زندگی از دیدگاه افلاطون، زندگی فیلسوفان است که در آن فرد فیلسوف به عدالت و حقیقت که درک مثل و خیر محض است میاندیشد. از همینجاست که اگر کسی بخواهد به یک زندگی سعادتمندانه دست یابد باید این نوع زندگانی را سرمشق خود قرار دهد.
انسان کامل و ویژگیهای او از دیدگاه افلاطون
از دیدگاه افلاطون انسانی که به چنین مقامی میرسد دارای مجموعهای از صفات است که به ندرت همه آن صفات در یک نفر دیده میشود. ارزش انسان کامل نیز در این است که تمام این صفات را در خود جمع ساخته است.
انسان کامل در دیدگاه افلاطون بیش از همه دوستدار علم و حکمت است، آن هم کل حکمت نه جزیی از اجزای آن. چرا که فیلسوف باید در جستجوی شناخت حقیقت یا مثل باشد نه پدیدههای ظاهری که سایههای مثل میباشند. و در واقع کسی که تنها به شناخت جزئیات و کثرات میپردازد از یک زندگی حقیقی و کامل برخوردار نیست.
این نکته را باید همواره در نظر داشت که اگر افلاطون سخن از دوستداری علم و حکمت به میان میآورد منظورش شناخت انتزاعی و بیاثر نیست، بلکه آن شناسایی مورد نظر وی است که موجب تکامل ذات انسان شود. یعنی انسان به وسیله آن از وجودی کاملتر برخوردار شود. به طور اصولی افلاطون شناسایی را بدون تأثیر نمیداند. چه آنکه معتقد است که هر گاه انسان با موضوعی برخورد کند از آن شناختی به دست آورد آن شناخت در روح او تأثیر خواهد گذاشت.
البته از دیدگاه افلاطون شناسایی، مراحلی دارد که از مرحله ادراک حسی شروع شده و به مرحله ایده میرسد، یعنی انسان از مرحله پندار درست و سپس به مرحله شناسایی علمی و عقلی دست مییابد و از آنجا به مرحله شناخت ایده گام مینهد که در همین سر صعودی شناسایی، دلت انسان نیز دچار تغییر و تحول میشود.
انسان کامل باید طالب راستی و درستی باشد و از بیخردی و دروغگویی بپرهیزد، چه آنکه تنها راستی و درستی با حقیقت توافق و تجانس دارد و از آنجا که فیلسوف در جستجوی حقیقت است باید از آنچه با حقیقت در تضاد است مانند دروغ بپرهیزد. فیلسوف باید جویای لذاید روحی که دارای دوام و بقایند باشند نه آنکه خوشتن را پایبند لذاید مادی و زودگذر سازد. در اصول از نظر افلاطون کسی نسبت به علم و دانش علاقه داشته باشد آرزویی جز درک اندک روحی را در سر نمیپروراند.
از دیگر صفات انسان کامل این است که وی خویشتندار است و و از هرگونه حرص و آز طمع و دنائت و پستی به دور است. در واقع برای کسی که گام به سوی کمال بر میدارد اموری ناپایدار مانند حرص و آز و دنائت طبع نمیتواند جاذبهای داشته باشد تا او را به سوی خود جلب کند.
انسان کامل نسبت به امور دنیوی بیاعتناست و مرگ را نیز امری طبیعی و غیرموحش به شمار میآورد، چه آنکه مرگ راهی است برای ورود انسان به عالم مجردات و مشاهده مثل و ایمان ثابت.
انسان کامل باید به تهذیب نفس و آراستگی باطن خویش بپردازد و هیچگاه از راه اعتدال خارج نشود تا مبادا بر کسی ظلم و ستمی روا دارد. به طور کلی انسان کامل باید از شجاعت و علو همت و سرعت فهم و حافظه قوی و حسن سیرت و علاقهمندی به راستی و درستی برخوردار باشد.
چگونه میتوان انسان کامل شد؟
از دیدگاه افلاطون برای آنکه افراد انسانی به مقام شامخ انسان کامل یا فیلسوف نایل آیند باید به پرورش و تعلیم آنان سخت توجیه کرد. افلاطون خود روشها و دستورهایی را برای تربیت و تعلیم انسان کامل ذکر نموده که حاوی نکات دقیقی است، از جمله آنکه وی به تربیت صحیح و زمینه مساعد برای پرورش افراد و اجتماعی سالم برای بروز استعدادهای انسانی به طور دقیق توجه دارد. افلاطون بر این عقیده است که بر اثر تربیت غلط و زمینههای نامساعد، افراد انسانی از کمال خویش باز میمانند.
در دیدگاه افلاطون نه تنها در پرورش انسان کامل باید به درستی و نادرستی مسائل تربیتی توجه کرد، بلکه باید به محیط اجتماعی و اخلاقی عمومی نیز توجه داشت، چه آنکه بدون وجود محیط سالم کوشش آدمی برای تربیت صحیح نیز از نتیجه اساسی بازخواهد ماند.
برای پرورش انسان کامل علاوه بر محیط سالم و تربیت صحیح باید در آغاز این مرحله بدین آزمایش دست زد که آیا وی از آغاز طفولیت طبیعتی ملایم و آرام داشته یا سرکش و متعدی بوده است؟ گذشته از آن آیا وی باهوش است یا کودن، چه آنکه طالب فلسفه باید تیزفهم و هوشیار باشد نه گنگ و کودن.
اگر فرد مستعد از مرحله آزمایش استعداد، موفق درگذرد باید به پرورش جسم خویش بپردازد زیرا در آغاز راه کمال پرورش جسم مهمتر از تعلیم و تربیت است.
پس از پرورش مقدماتی جسم باید به کسب کمالات روحی و جسمی پرداخت تا آنکه کم کم نفس از عالم امکان منصرف شده و متوجه عالم حقایق و اعیان ثابته گردد.
پس از پرورش جسم و جان باید به فراگیری علومی چون حساب و هندسه و نجوم و موسیقی پرداخت. البته غرض از کسب این علوم به دست آوردن معلومات ظاهری و صوری چون شمارش اعداد و شناخت اشکال و ستارگان نیست، بلکه مقصود پی بردن به اسرا و نوامیس خلقت است یعنی با تفکر و اندیشه در تناسب اعداد و اشکال و اجرام و حرکات، راه برای کسب علم مناظره، که دانش شناخت حقایق ثابت است، گشوده میشود.
بنابراین مرحلی را که باید آدمی برای خویشتنسازی و نیل به مقام شامخ انسان کامل طی کند بدین صورت است که پس از آزمایش استعداد باید تا سن هجده سالگی به آشنایی مقدماتی و اجمالی ادبیات و موسیقی و ریاضیات بپردازد، البته باید روش تدریس به گونهای باشد که طالب حقیقت احساس اجبار نکند، بلکه از روی عشق و علاقه در طلب علم بکوشد.
به مدت دو سال هم باید افراد مستعد تعلیمات نظامی و جنگی را فراگیرند و از آن پس به مدت سال یعنی از بیست سالگی تا سی سالگی آنچه را که در آغاز تحصیل به طور خلاصه و پراکنده آموختهاند به طور جامع و کامل و در ارتباط با یکدیگر بیاموزند.
در میان افرادی که مراحل فوق را گذراندهاند باید جمعی را که شایستگی بیشتری دارند انتخاب نمود و به مدت پنج سال به آنها علم مناظر را تعلیم داد و آنگاه برای آنکه شایسته درک مثل و حقایق ثابت شوند باید به مدت پانزده سال به تجربه عملی بپردازند تا آنچه را آموختهاند در عمل به کار بندد.
سرانجام در پنجاه سالگی افراد برگزیده به مشاهده خیر مطلق و حقایق ثابت نایل میآیند و از آن پس شایسته زمامداری شهر میشوند، به این صورت که این افراد پس از وصول به جهان ایدهها و نیل به کمال از جهان ایدهها به جهان ماده بازگشت میکنند تا کسانی را که شایسته نیل به آن جهان هستند بدان مقام نایل گردانند.
منبع: سیمای انسان کامل، عبدالله نصر، انتشارات دانشگاه علام طباطبایی