درمان وجودی چگونه است؟
این درمان به منظور آرامشبخش بودن طراحی نشده است، اما به نحوی چنین احساسی را به همراه دارد.
اگر یک روز تصمیم بگیری به دکتر جین پرلینگر (Dr. Jane Prelinger) مراجعه کنی و روی کاناپهی نرم و آبیرنگ اتاق درمانش بنشینی، باید بدانی که او دوست ندارد دکتر پرلینگر صدایش بزنی. در دفتر کارش، حتی زمانی که تو روی کاناپه به عنوان یک مراجع نشستهای و او از روی صندلیاش، با خط چشم سنگین و موهای سفید بلوندش، به تو نگاه میکند، اصرار دارد که هر دوی ما انسان هستیم. او به من گفت: «اینجا، ما به عنوان دو انسان با هم هستیم».
درمان وجودی چیست؟
رویکرد و روش جین، درمان وجودی است. او با مراجعان مختلفی که مشکلات متفاوتی دارند کار میکند، اما معتقد است که زیربنای همهی این مشکلات را میتوان در چهار مسئلهی اساسی خلاصه کرد: مرگ، بیمعنایی، تنهایی و آزادی. در درمان وجودی این چهار مسئله، دلواپسیهای اساسی یا نگرانیهای وجودی نامیده میشوند (م).
درمان وجودی، درمان جدیدی نیست. ریشههای آن به فیلسوفان وجودی قرن بیستم بازمیگردد و به طور خاص به ژان پل سارتر که فلسفهاش را در سال ۱۹۴۳ اینگونه خلاصه کرد: انسانها «محکوم به آزادی» هستند. برخلاف سایر حیوانات، انسانها آگاه هستند و از مرگ خود باخبرند—اما این بدان معناست که آنها امکان و مسئولیت دارند که در هر لحظه تصمیم بگیرند چه کاری انجام دهند و چگونه باشند.
فلسفه و درمان وجودی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یک روش درمانی توسعه پیدا کرد، به طوری که درمانگران در نقاط مختلف جهان شروع به استفاده از اصول آن برای انجام رواندرمانی کردند.
ویکتور فرانکل (Viktor Frankl) پس از آزادی از یک اردوگاه کار اجباری، در سال ۱۹۴۶ کتاب «انسان در جستجوی معنا» را نوشت و »لوگوتراپی» را به عنوان روشی برای خلق معنا مطرح کرد. رولو می این دیدگاه اروپایی را در دهه ۱۹۵۰ به آمریکا آورد و با تأکید بر وسعت قابلیتهای انسانی، آن را به عنوان رویکرد «وجودی-انسانگرایانه» معرفی کرد.
و در سال ۱۹۸۰، اروین یالوم چهار “داده” اصلی وضعیت انسانی—مرگ، معنا، تنهایی و آزادی—را تعریف کرد که در نهایت مبنایی برای درمان وجودی شدند. امروز شاخههای مختلفی از درمان وجودی وجود دارد، اما همگی به مراجعان کمک میکنند تا با مسائل وجودی خود مواجه شوند و به سوی زندگی «اصیل» و آزادتر حرکت کنند.
اورا کروگ (Orah Krug)، یکی از پیشگامان درمان وجودی و مدیر آموزشهای بالینی در مؤسسه وجودی-انسانگرایانه در سانفرانسیسکو، مثالی از چگونگی کمک درمان وجودی ارائه کرد. او یک مراجعهکننده داشت که در حال خوردن ناهار با دخترش بود که یک ماشین به اتاق آنها برخورد کرد. هیچکس به شدت آسیب ندید، اما سالها بعد، او نمیتوانست از خشم خود نسبت به راننده دست بردارد—تا اینکه کروگ به او کمک کرد تا متوجه شود که او فقط از راننده عصبانی نیست. او عصبانی بود که کنترلی برای جلوگیری از وقوع اتفاقات بد ندارد. کروگ به من گفت: «و اینجاست که او به یک معرفت عمیق دست پیدا کرد … ما نمیتوانیم از خودمان در برابر دگرگونیهای زندگی محافظت کنیم. آنها فقط اتفاق میافتند. و وانمود کردن به اینکه میتوانیم از خودمان محافظت کنیم خطرناک است».
من معمولاً خیلی – خیلی زیاد – غرق فکر کردن به مسائل وجودی میشوم. همیشه نگرانم که مبادا زندگیام بیمعنا باشد، یا اینکه از سالهای محدود زندگیام به خوبی استفاده نکنم. یا به این فکر میکنم که نکند بیتشر از اینها میتوانستم کار کنم. این حس، بیشتر بین لحظات شلوغ به سراغم میآید—وقتی کاری را تمام میکنم، یا با دوستی خداحافظی میکنم، یا قبل از زنگ ساعت در تاریکی صبح بیدار میشوم—که زمان دارد از دستانم سر میخورد.
وقتی برای اولین بار دربارهی درمان وجودی شنیدم، بلافاصله نسبت به چیستی آن کنجکاو شدم. اما وقتی ویراستارم پیشنهاد داد که خودم به یک جلسهی درمان وجودی بروم، ته دلم مشتاق بودم که ببینم آیا این درمان واقعاً میتواند به من کمک کند، به عنوان یک انسان و نه فقط به عنوان یک روزنامهنگار.
وقتی وارد دفتر کوچک جین شدم، احساس کردم وارد خانهی کسی شدهام؛ کف اتاق با فرش پوشیده شده بود، نورپردازی آنجا طوری بود که احساس گرمی و راحتی را القا میکرد. بعد از اینکه با انقباض روی کاناپهی نسبتاً فرویدی جین نشستم، از من پرسید که دوست دارم دربارهی چه چیزی صحبت کنم.
به او گفتم که اخیراً اضطرابم دربارهی گذر زمان بیشتر شده است؛ که من در دهه بیست زندگیام هستم و خودم را در میانهی بحران یکچهارم عمر میبینم—در تلاش برای فهمیدن اینکه چه چیزی زندگی را معنادار میکند، اینکه چه چیزی را باید در اولویت قرار دهم، و اینکه هر تصمیم کوچکی میتواند مسیر کلی زندگیام را تغییر دهد؛ که به صورت وسواسی صفحات ویکیپدیا را بررسی میکنم تا ببینم نویسندگان محبوبم در چه سنی اولین کتابهایشان را منتشر کردهاند.
به او گفتم که این ترسها چقدر مرا از دیگران جدا میکند، حتی با اینکه میدانم دوستانم با همین نگرانیها دست و پنجه نرم میکنند. و چون در حال تجربه یک جلسهی درمان وجودی با یک درمانگر وجودی بودم، اجازه دادم واقعاً در این موضوع عمیق شوم. گفتم «نمیتوانم از این حقیقت بگذرم که ما همه در سر خودمان گرفتار شدهایم». «اینکه هرگز نمیتوانم به تجربهی درونی هیچکس دیگر دسترسی پیدا کنم».
جین جلسه را با ملایمت هدایت کرد. او سؤالات روشنگرانه اما نسبتاً معمولی پرسید: چه مدت است که اینگونه احساس میکنی؟ و آیا به مادرت نزدیک هستی؟ رابطهات با دوستانت چگونه است؟ اما بعد او مرا به سوالات کلیتر بازگرداند—برخی از آنها مرا غافلگیر کرد، دقیقاً به این دلیل که آنها موضوعاتی بودند که همیشه به آنها فکر میکنم. از من پرسید: «چگونه هویت خودت را توصیف میکنی؟ نه از نظر اینکه دیگران تو را چگونه میبینند، بلکه از نظر اینکه خودت چه احساسی داری؟».
او همراه من به برخی از نگرانیهای عجیب و غریبم خندید؛ حتی گاهی اوقات به من گفت که خودش نیز نگران همان چیزهاست. در چندین نقطه گفت: «ممکن است بعد از شنیدن این احساس بهتری نداشته باشی» یا «خب، این دلگرمکننده نیست، اما …» و سپس ترسهای عمیق من را تأیید کرد. او میگفت «نه، ما هرگز نمیتوانیم تجربهی درونی شخص دیگری را بفهمیم. نه، هیچ معنای عینی وجود ندارد، و بله، ما گاهی در خلق آن شکست خواهیم خورد. بله، تو خواهی مرد».
گاهی اوقات، جین میپرسید که در آن لحظه چه احساسی داشتم. این یک راه برای پایبندی به ایده «حضور» بود که در درمان وجودی بسیار مهم است: اینکه تو مسئولیت داری که در زندگیات حاضر باشی. نمیتوانی با زندگی در گذشته از آن اجتناب کنی—تاریخچههای شخصی و تروماهای دفن شده مهم هستند، و ممکن است بر زمان حال تأثیر بگذارند، اما غرق شدن در آنها به کار نمیآید».
و همین بود. برای یک ساعت، من درباره اینکه انسان بودن برایم چگونه است و چرا اغلب آنقدر سخت است صحبت کردم. هیچ جوابی نبود—جین هیچ راهی برای پردازش مرگ یا روشهایی برای معنا بخشیدن بیشتر به زندگیام به من نداد. او به من نگفت که من هدفی دارم، یا اینکه باید روابط با دوستانم را تقویت کنم، یا به والدینم بگویم که آنها را دوست دارم. بعد از پایان جلسه، کمی با جین درباره رویکردش صحبت کردم. او گفت: «بخشی از وجودی بودن فقط اذعان به این است که آن فرصتهای گذشته از دستمان رفته است و باید برای آنها سوگواری کنیم. تو برای این واقعیتها سوگواری میکنی تا بتوانی به سوی رها کردن آنها حرکت کنی».
درمان وجودی به آرامی در حال شناخته شدن است؛ در سال ۲۰۱۶، ۱۳۶ مؤسسهی درمان وجودی در ۴۳ کشور در شش قاره وجود داشت، و درمانگران وجودی در حداقل ۴۸ کشور جهان فعالیت میکردند.
مطالعات اخیر از به کارگیری درمان وجودی برای بیماران مبتلا به سرطان پیشرفته، افراد زندانی و افراد مسن ساکن خانههای سالمندان حمایت کردهاند؛ و تعدادی از متا-تحلیلها دادههایی را در مورد اثربخشی آن جمعآوری کردهاند. و وقتی مستقیماً با درمانگران وجودی صحبت کردم، آنها افزایش قابل توجهی در تعداد مراجعان خود در سالهای اخیر و افزایش چشمگیر ناراحتیهای وجودی در میان آنها را گزارش دادند.
فرانکل در کتاب «انسان در جستجوی معنا»، نوع مشابهی از گرسنگی وجودی را توصیف کرد. او آن را «خلأ وجودی» نامید: «یک پدیده گسترده در قرن بیستم»، که به دلیل توسعههای تکنولوژیکی جامعه مدرن به وجود آمده است. او معتقد بود که راحتیهای انقلاب صنعتی در واقع به مردم یک مازاد مضر از وقت آزاد داده، و آنها را بیهدف، غمگین و بیحوصله کرده است. او معتقد بود که «پدیدههای گستردهای مانند افسردگی، پرخاشگری و اعتیاد، قابل درک نیستند مگر اینکه خلأ وجودی زیر آنها را بشناسیم».
اکنون، ۷۲ سال بعد، نرخ خودکشی بیشتر از همیشه است؛ در ایالات متحده، نرخ خودکشی در همه ایالتها به جز یک ایالت (نوادا) از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۱۶ افزایش یافته است. انزوای اجتماعی نیز در حال افزایش است؛ یک نظرسنجی اخیر از ۲۰,۰۰۰ بزرگسال آمریکایی نشان داد که «بیشتر آمریکاییها تنها محسوب میشوند» و دو پنجم آنها احساس میکنند که «از دیگران جدا افتادهاند». نظرسنجی دیگری که توسط انجمن روانشناسی آمریکا انجام شده است نشان داد که تقریباً چهار نفر از هر ۱۰ بزرگسال آمریکایی اکنون نسبت به سال گذشته در همین زمان بیشتر دچار اضطراب هستند.
کلی روتلج (Clay Routledge)، پژوهشگری در دانشگاه ایالتی داکوتای شمالی که روانشناسی وجودی را مطالعه میکند، معتقد است که آمریکاییها در حال تجربهی «بحران بیمعنایی» هستند. او به من گفت که آمریکاییها به طور تاریخی به مذهب سازمانیافته روی آوردهاند «نه فقط به این دلیل که این ساختار، اعتقادی را فراهم میکند که وجود شما برای یک هدف، بلکه همچنین برای اجتماع، ارتباطات اجتماعی و حمایت است».
اکنون آمریکاییها به طور فزایندهای مذهب را کنار میگذارند، اغلب به نفع جستجوهای معنوی فردیتر. روتلج به من گفت که این میتواند مردم را دچار احساس پوچی کند. «در مذهب، مردم احساس میکنند که بخشی از گروهی هستند که مدت زیادی است وجود دارد». او گفت: «یک پیوستگی وجود دارد—این گروه بعد از مردن شما همچنان خواهد بود». روتلج اشاره کرد که در تحقیقات خود، افراد وقتی بیشترین اضطراب را دارند که احساس کنند بخشی از یک هویت جمعی بزرگتر نیستند.
ناامیدی وجودی به حوزهی سیاست نیز نفوذ کرده است. بسیاری از آمریکاییها اعتماد خود را به نهادهای سیاسی از دست میدهند، قطبی شدن در حال افزایش است، و بنابراین مردم احساس میکنند که کمتر امیدوار و کمتر به دیگران اعتماد دارند. و این فقط ایالات متحده نیست که خلأ وجودی را احساس میکند؛ تهدیدات جهانی مانند تغییرات آب و هوایی، افزایش خودکارسازی و جهانی شدن همه تغییراتی هستند که به سرعت رخ میدهند و باعث میشوند زندگی بسیار نامطمئن به نظر برسد.
کروگ، از مؤسسه وجودی-انسانگرایانه، به من گفت: «من هرگز این تعداد مراجعهکننده که دنیا را به داخل اتاق میآورند نداشتهام». «و به طور خاص درباره خشم، ناتوانی، حس اینکه دنیایشان وارونه شده صحبت میکنند».
حتی امروز، رویکرد وجودی همچنان تا حدودی در حاشیه رواندرمانی قرار دارد. مطالعات کنترلشده نسبتاً کمی وجود دارد که آن را با سایر روشها مقایسه کند—تا حدی به این دلیل که خود درمانگران وجودی اغلب مایل به آزمایش آن نیستند. میک کوپر (Mick Cooper)، روانشناس و پژوهشگری در دانشگاه روهمپتون، به من گفت که در درمان وجودی، «تأکید بر ویژگیهای منحصر به فرد انسانها وجود دارد … این رویکرد به شدت منتقد دیدگاههای مکانیکیتر است و درمان وجودی به شدت از مواردی مانند آزمایشهای کنترلشده اجتناب میکنند».
در بریتانیا، جایی که کوپر در آنجا کار میکند، درمانگران وجودی برای تأمین بودجه یا استخدام در خدمات بهداشت ملی دشواری دارند؛ دولت به طور طبیعی مایل نیست برای چیزی هزینه کند که نمیداند کارایی دارد.
اما لوئیس هافمن (Louis Hoffman)، یکی از بنیانگذاران مؤسسه بینالمللی روانشناسی وجودی-انسانگرایانه، دیدگاه متفاوتی دارد. او به من گفت: «وقتی به همه اجزای اصلی درمان وجودی نگاه میکنید، در واقع پژوهشهای بسیار گسترده و قوی وجود دارد که از اثربخشی آن حمایت میکند». بسیاری از مطالعات نشان دادهاند که احساس معنا به بهزیستی روانی (سلامت روان) کمک میکند و مداخلات روانشناختی معطوف به معنا میتواند مفید باشد.
هافمن احساس میکند که این حوزه به رشد خود ادامه خواهد داد. در ماه مه امسال، دومین کنگره جهانی درمان وجودی در بوئنوس آیرس برگزار خواهد شد و شرکتکنندگانی از سراسر جهان را گرد هم میآورد؛ موضوع آن «اضطراب و گناه در دوران تغییر» خواهد بود.
کوپر، هنوز شک دارد که درمان وجودی به یک رویکرد اصلی تبدیل شود. او به من گفت: «درمان وجودی در مورد موضوعاتی صحبت میکند که هیچکس تمایلی به صحبت درباره آنها ندارد، مانند مرگ، معنا، محدودیتها … این درمان چندان شاد نیست».
حتی وقتی با جین درباره موضوعات تاریکتر صحبت میکردم، احساس سنگینی خاصی نداشتم؛ در واقع، خوب بود که این مسائل را به طور واضح مطرح کنم. جین به من گفت: «وجودگرایی میتواند بسیار جالب باشد، به ویژه وقتی که به خودتان اجازه میدهید بخندید».
او با خنده ادامه داد: «ما همه این درد و رنجها را تحمل میکنیم، فقط برای اینکه در نهایت بمیرم!». وقتی زمان جلسه به پایان رسید، جین بهطور مستقیم و قاطعانه آن را تمام کرد. او توضیح داد که این بخشی از روش است؛ باید با واقعیتها صادق بود. او گفت: «نمیخواهم انکار کنم که پایانها میتوانند بهشدت سخت باشند. نمیتوانم با این ایده که زمان بیپایانی در اختیار داریم، همنظر باشم».
بعد از یک جلسه درمان وجودی از دفتر دکتر جین خارج شدم، از در اتاق درمان بیرون رفتم به سمت یک بعدازظهر مهآلود. برای ماه سپتامبر سرد بود، اما دوست داشتم یک ساعت پیاده به خانه بروم. هنوز همان نگرانیهای وجودی را داشتم—ترس از زمان، تنهایی، تمام عدم قطعیتهای بیشمار.
اما بعد از شنیده شدن و تأیید این اضطرابها، کمی احساس سبکی بیشتری کردم. این شبیه به خواندن یک خط در یک شعر یا یک نقل قول در یک کتاب بود که به طرز عجیبی با تجربه شخصیات همخوانی دارد—چیزی از تجربه بسیار شخصیات که به تو منعکس میشود و ناگهان متوجه میشوی که فرد دیگری هم دقیقاً همین فکر را داشته است. ناگهان و به طور قطعی، حتی اگر فقط برای آن لحظه، کمی کمتر تنها هستی.
این مقاله توسط فیت هیل (Faith Hill) با عنوان What It’s Like to Visit an Existential Therapist در وبسایت آتلانتیک منتشر شده و در تاریخ ۲۵ مرداد در وب سایت اسکیمالوژی ترجمه شده است.
برای ارتباط با ما در انتهای مطلب کامنت بگذارید. علاوه بر این میتوانید در اینستاگرام و تلگرام ما را دنبال کنید.
- اینستاگرام: schema.therapy
- تلگرام: psychologistnotes
- ایمیل: schemalogy@gmail.com
خیلی خوب بود. دوست داشتم این مقاله رو. ممنون